امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ترسناک ( از زبان خود فرد)

#1
Heart 
داستان

سلام من محسن ربیعی هستم 24 سالمه ساکن کرج از بچگی



با خودم عهد بستم هیچوقت نترسم برای همین از همان بچگی



ترسناکترین فیلمها از قبیل جن گیر و طالع نحس و..رو میدیدم و



احظار روح میکردم.حدود دو هفته پیش دختر جوان همسایه بغلی ما



یکشب در حالی که آتش گرفته بود از پشت بام خانه شان به حیات پرید



و تا سر حد مرگ سوخت.پدر پیرش هم دیوانه شد و در تیمارستان بستری شد.



پلیس نتوانست علت مرگشو بفهمه و خونشون هم فعلا متروک مانده تا



یکی بیاد بخترش.خلاصه یکی از روزهای آخر هفته مادرم اینا



چون حال مادربزرگم بد بود به تهران رفتند و گفتند شب می مانند



منم برای اینکه تنها نباشم به دوستم مهرداد زنگ زدم و گفتم



بیاد خونه ما اونشب ما در مورد همه چیز صحبت کردیم تا بحث رسید



به ترس و وحشت مهرداد با لحنی از تمسخر گفت: اگه من الان اینجا



نبودم تو از ترس شلوارتو خیس میکردی نه و بعد هرهر خندید.



گفتم: اگه یه نفر تو دنیا باشه که از هیچ چیزی نترسه اونم منم خودت خوب



میدونی .مهرداد با بی حوصلگی گفـت: برو بابا اینا همش حرفو دروغه



منم با عصبانیت گفتم: چرند نگو هیچم دروغ نیست



من از بچگی با جن و روح بزرگ شدم اصلا هم از هیچی نمیترسم



مهرداد گفت: اگه راست میگی خوب ثابت کن



چرا همیشه حرفش رو میزنی؟



منم گفتم: خیلی خوب با احضار روح چطوری؟



مهرداد گفت: خوب از هیچی بهتره!



ساعت 12 نصفه شب بود و من و مهرداد داخل حیاط شروع به احضار روح کردیم



برق هم قطع شده و سکوت فضا رو پر کرده بود هنوز چیزی از فراخوندن



روح نگذشته بود که صدایی از داخل خونه متروک آمد.



هردو نگاهی به داخل خانه کردیم و بعد نگاهمون بهم گره خورد



مهرداد گفت: من به این چرت و پرتا اعتقاد ندارم اگه راست میگی همین الان



برو داخل خونه بقلی و بعد لبخندی شیطنت آمیز زد و گفـت: چیه میترسی؟



راستش کمی میترسیدم اما برای کم کردن روی مهرداد سریع پاسخ دادم: عمرا



سپس نردبون رو روی دیوار گذاشتم و در حالی که ازش بالا رفتم گفتنم



اگه داخل شدم و بهت ثابت شد اونوقت چی بهم میدی ؟



مهرداد گفت: تا یک هفته هرکاری تو بگی میکنم



گفتم: خوبه و از دیوار به حیاط خانه دخترک پریدم



مهرداد از نردبون و بالا آمد و در حالی که کنجکاوانه داخل حیاطو نگاه میکرد



گفت: باید بری داخل اتاق دختره بعد از پشت پنجره وقتی دیدمت



حرفت ثابت میشه گفتم : باشه و بسمت داخل رفتم



چراغ قوه ضعیف و کم نورو داخل خانه انداختم و به آرامی از پله های



سنگی خانه بالا رفتم تا به در بسته اتاق دخترک رسیدم.



مونده بودم کلیدش کجاست؟ که نور چراغ قوه روی پله های پشت بام افتاد



و کلید زنگ زده نمایان شد آن را داخل قفل انداختم و درو باز کردم



در با صدایی ناله کنان باز شد نور ضیف ماه کمی داخل اتاق خوف دختر



را روشن کرد فکر اینکه دوهفته پیش یکی اینجا سوخته و مرده



مثل خوره مغرم را میخورد همین که قدم داخل اتاق گذاشتم



در بسته شد و عرق سردی از پیشانیم سرازیر شد با احتیاط قدم برداشتم



و بسمت آینه قدی و بزرگ دخت رفتم و داخلش به چهره ی رنگ پریده خودم



نگاه انداختم یک لحظه یک نور سفید با حاله آتشین داخل آینه افتاد که باعث شد



قلبم یکدفعه بایسته سریع برگشتم اما چیزی پشتم نبود دوباره به



آینه نگاه کردم خبری از آن نبود با خیالی آسوده گفتم: چه خیالاتی



سپس به سمت پنجره رفتم اما پنجره هم باز نمیشد



محکم به شیشه کوبیدم تا توجه مهردادو جلب کنم اما انگار نه انگار



فریاد زدم : مهرداد صدامو میشنوی اما خبری نبود!



مهرداد من گیر افتادم میخوام بیام بیرون اما نمیشه سپس بسمت



در رفتم و هرچی مشت و لگد زدم خبری نشد



تا اینکه صدایی روح مانند و زمخت گفت:تازه اومدی به این زودی میخوای بری



با سرعت برق برگشتم و یکدفعه سر جام خشک شدم



انگار یک پارچ آب یخ روی سرم ریخته باشند تنم مثل بید شروع به لرزیدن کرد



لبم بسته و دهانم قفل شده بود روی تخت دختر روحی جسد گونه و سوخته



با هاله ای آتشین بصورت وحشتناکی بهم نگاه میکرد و لبخند میزد



و گفت: تو منو احضار کردی همین چند دقیقه ی پیش



میخواستی بدونی چطوری مردم هان؟



منم مثل تو یک روحو احظار کردم یک روح خبیث از اعماق جهنم



ازاون خواستم تا از آنجا برایم بگه اما چیزی نگفت همینطور ادامه دادم



تا اینکه عصابانی شد و با حرارت جهنم من آتیش زد و از پشت بوم به پایین انداخت



سپس خنده شیطانی کرد و از تخت بلند شد و طوری که در



هوا پرواز میکرد بسمت من اومد و به حرفش ادامه داد : خوب آقای نترس



حالا نوبت تو که با من بیایی بعد فریادی کشید و آتش تمام خونه رو پر کرد!



از شدت درد به خودم پیچیدم تمام وجودم آتیش بود



منو با خودش به پشت بام برد و همین که بسمت لبه پشت بوم رسیدیم



نا پدید شد و گفت بیا دنبالم منم با سرعت به حیاط افتادم و همه جا سیاه شد!

یکدفعه با صدای مهرداد از جا پریدم



مهرداد:چیه چت شده چرا داد بیداد میکنی پاشو



هیکلم خیس عرق شده بود و داشتم یخ میزدم



در حالی که قلبم تند تند میزد و نفس نفس میزدم گفتم : چی شده ؟



مهردادگفت: از من میپرسی ؟



هی داشتی میگفتی آتیش آتیش سوختمو.......



سریع گفـتم: دیشب چی شد؟



مهرداد گفـت: بابا مثلینکه حالت خیلی بده



یادت نیست قرار شد برای رو کم کنی احظار روح کنی که بهونه کردی



و گفتی بزار باسه فردا حالا هم باید احظار کنی مگه نگفتی نمیترسم



سریع سرش داد زدم: دروغ گفتم نمیترسم!



همه میترسن دیگه هم احظار روح نمیکنم مهرداد خنده ی پیروزمندانه کرد



و گفت: میدونستم چاخان میکنی



کنارش زدمو گفتم: هر طور دوست داری فکر کن حالا برم صبحانه حاظر کنم



تا از گشنگی نمردیم.
داستان ترسناک ( از زبان خود فرد) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ✖ ̶̶ℬ̶̶Å̶̶Ð̶̶ ̶̶Ш̶̶ϴ̶̶Ḻ̶̶ℱ̶̶ ✖ ، ⓕⓐⓚⓔ ⓛⓘⓕⓔ♰ ، سانا50 ، Roxanna ، BlAcK dAy ، سعاد جون ، rana m ، farzguee ، asal.hz ، -Nᴇɢᴀʀ- ، مریم14 ، mahdi f.m ، bahar labeouf ، spent † ، جونگ کیونگ هو ، *Armila* ، Ayda khoshgele ، یاسی@_@ ، حقوقدان انجمن ، nastaran14 ، نفس. ، قرقی ، پوريا21 ، mr.destiny ، R@H@ joon
آگهی
#2
ایول دمت بهار اون شب در گورستان قسمت بعدیش رو بزار
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘ ، نفس.
#3
وااااااااااااااای
من ک همینجوریش قلبم تند میزنه ببینم سکته ام میدید با این تاپیکاتون!crying
■پُستـ هایِ اَخیرَمو بِبینید◄
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
5ساحل باور نکردنیـ
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
سفر به مکان هایی که مثل خوابهـ 
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بزرگترین دیزنی لند دنیا
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
10تا از ناشناخته ترین جاذبه هایِ جهان
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘ ، نفس.
#4
الآن هدف چی بود؟بآس میترسیدیم؟؟؟؟UndecidedHuh
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
MADE IN AM
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘ ، نفس.
#5
اصلا ترس نداشت
چرت بودHuhHuhHuhHuhHuhSad
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘ ، نفس.
#6
ههههههه.عالی بود.مر30
یه خر بوست کنه بهتر از اینه که یه بوس خرت کنه



داستان ترسناک ( از زبان خود فرد) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘ ، نفس.
#7
با خواب تموم نمیشد من امشب خوابم نمیبرد.|:
روز جهانی معلولینو به تمام کسانی که توانایی سپاس کردن پستامو ندارن تبریک عرض میکنم
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘ ، نفس.
#8
خدا بگم چکارت کنه جون به لبم کردی اخرشم هیچ

وایی یه لحظه خودمو گذاشتم جای محسن داشتم میمردم
داستان ترسناک ( از زبان خود فرد) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘ ، نفس.
#9
چه داستان سرکاری بود اما ممنون
داستان ترسناک ( از زبان خود فرد) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘ ، نفس.
#10
khaili bahal bod bray bache hai madrese v .... goftam
hh to be ma namikhory
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان