سردی دستانت مرا گویی می خورد
وقتی همان دستان با دردی شدید من را گرم و گرم تر می کند
حس حقیر شدن زیر گرمی تنت
یک چادر اجباری روی سرت
یا کتک خوردن های شبانه از پدر
یا دو متلک شنیدن از دو پسر
عمری دردت را ریختی داخل خودت
ترست از ریختن اسید روی صورتت
کنار خیابون و بوق ماشین ها برات
تنها کاری که تو می کنی سکوت است و سکوت
همیشه از جاهای خلوت و تاریک می ترسی
حق هم داری تو تا ابد تو سری خور هستی
عاشق شدن تا حد مرگ
بعضی وقتا فکر زدن شاه رگ
چشمان هیز دو نفر روی بدنت
چشمانت قرمز شده از زیاد گریه کردنت
نسبت دادن یک فاحشه به تو
مواظب باش باکره باشی،وگرنه میشی پیش مردم وتو
دیگری چیزی ندارم برای شما بگم
هیچ وقت من دردت را نمی فهمم
شاید بگی زر میزنم
چون من تا ابد یک مَردم
وقتی همان دستان با دردی شدید من را گرم و گرم تر می کند
حس حقیر شدن زیر گرمی تنت
یک چادر اجباری روی سرت
یا کتک خوردن های شبانه از پدر
یا دو متلک شنیدن از دو پسر
عمری دردت را ریختی داخل خودت
ترست از ریختن اسید روی صورتت
کنار خیابون و بوق ماشین ها برات
تنها کاری که تو می کنی سکوت است و سکوت
همیشه از جاهای خلوت و تاریک می ترسی
حق هم داری تو تا ابد تو سری خور هستی
عاشق شدن تا حد مرگ
بعضی وقتا فکر زدن شاه رگ
چشمان هیز دو نفر روی بدنت
چشمانت قرمز شده از زیاد گریه کردنت
نسبت دادن یک فاحشه به تو
مواظب باش باکره باشی،وگرنه میشی پیش مردم وتو
دیگری چیزی ندارم برای شما بگم
هیچ وقت من دردت را نمی فهمم
شاید بگی زر میزنم
چون من تا ابد یک مَردم