من خونواده داشتم اگه میخواین بشنفی خوانواده م داغون بود اشتب کردین مامانم خونه دار بود و بابام دبیر داداش خواهرم نداشتم وضع زندگیمون یه نواخت بود من حوصله ام سر میرف تو دبیرستان با چن نفر دوس شدم که نازی از همشون بالا ت وباتجربه تر تو اون لجنزارشون بود کمکم بمن صمیمی شد یه بار بهم گفتیه پارتی هس و باید منم برم منم نقشه کشیدم وقرار شد نازی برام لباس مباس بیاره و وقتی رسید سه تا بوق بزنه اون اومدو را افتادیم تا رسیدیم اونجا یه لباس نا جور تنم کردم وبه اصرار نازی کلی ارایش کردم و وارد معرکه شدم اخرا پارتی یه لیوان نوشابه خوردم فردا که بلن شدم همون چن یکه لباس اشغالیه نازییم تنم نبود رفتم مانتو شلوارم رو پوشیدم ودیگه به شهرستان رفتم فهمیدم معتاد شدم به اون یارو اسمارتیزا که در واقع اکستازی فتامین بوده بعد با سینا اشنا ششدم اون واسم مشتری پیدا مکرد تامن پول جور کنم وازش موا بخرم [/size]
نظربدین
نظربدین
نظر
نظربدین
نظربدین
نظر