امتیاز موضوع:
  • 95 رأی - میانگین امتیازات: 4.36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥

خواستــــــــن ؛

همیشــه توانستـــــن نیســــــت !

گاهـــی فقـــــط ؛

داغ بزرگــــــی اســت ؛

کـه تـا ابـــــد بر دلــت می مانـــــد ..........!
 سپاس شده توسط Deltang ، niloofar kh ، sanaz_jojo
آگهی
اونی که مدعی بود عاشقته, توروتو فاصله ها تنها گذاشت

بی خبررفت, بی خبررفتو توی این بیراهه ها, رده پاشم واسه چشمات جا نذاشت
A Friend is nothing but a known enemy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 91
Heart 
بغض قلم من ... بغضی است دیرینه

قلم بغض می کند .. من واژه تحویل می گیرم

من می نویسم ... کاغذ بی جان دفترم آرام می گیرد

من ... قلم ... واژه ... درماندگی

حال این روزهایم باید بهتر باشد

مگر نه اینکه بهار آمده است؟!

بهار ... تازگی ...

روزگار غریبی است ... بهار هم با ما ناسازگار شده

آسمان هم بغض کرده

خوش به حال آسمان .. وقتی دلگیر است

چشمان ابریش باران می شود

دردش را همه حس می کنند

همه همدرد باران می شوند

اما حال چشمان من .. ابری هم که باشد

بارانش را فقط من می بینم و آینه

بیچاره آینه اتاقم ... بر بخت سیاهش باید گریست

بگذریـــــــــــــــــــــم

برای درد کشیدن ... برای گفتن از دردواره ها همیشه فرصت هست

مگر نه؟

بخند

چشمان آینه بی قرارند

بخند

بغض آینه هم ترکید

بخند
ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوی ! غذایت را سرد می خوری ! ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام ! لباسهایت دیگر به تو نمی آیند، همه را قیچی می زنی ! ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی ! شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد ! تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست ، روزهای من اینگونه و شبهایم اصلاً نمیگذرد . . .
 سپاس شده توسط melodi+
زندگی به من اموخته که چگونه گر یه کنم

اما گر یه به من نیاموخت چگونه زندگی کنم

تو نیز به من اموختی که چگونه دوستت بدارم

اما به من نیاموختی چگونه فراموشت کنم

A Friend is nothing but a known enemy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 91
 سپاس شده توسط Deltang
Heart 
گاهی چقدر راحت خواسته های کوچکت

رنگ حقیقت می گیرد

خواسته های ناگهانی ... رها ... به دور از فکر

و گاهی چقدر آرزوهای بزرگ و کوچک

دور

از دسترس اند!

آرزوهای کال ... آرزوهای نرسیده

دست هایم کی قرار است این سیب های دور

از دسترس را بچینند؟

برای رسیدن روی نوک انگشتانم می ایستم

آنقدر دستم را دراز می کنم

اما ....

مگر تو هوایم را نداری؟

داری؟

نگو نه!

پس چرا قدم به آرزوهایم نمی رسد!

آرزوهای کال من

وقت رسیدنتان چه وقت است؟


قلم آنقدر دلتنگی کرد

که دلم به حالش سوخت

کاغذی برداشتم

اما چیزی برای نوشتن نداشتم

تمام حسم را به دنبال واژه گشتم

واژه ها قایم باشک بازیشان گرفته!

قایم شدن

پشت حسی که دنیا ام را در حال دگرگون کردن است

دنـــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــیای

من

در حال عوض شدن ...

قلم را به گوشه ای پرتاب می کنم

رنگ سیاهش آزارم می دهد

راستی چشمانت چه رنگی است؟

چه می گویم ...

تقصیر من نیست

انگار یاد تو تنها واژه دفتر من است

تنها حس ویرانگر روزگارانم ...

دیوانه ام می خوانند

می دانی چرا؟

تاریخ را که خوانده ای؟

عاشقان را دیوانگان می خواندند ... یا دیوانگان را عاشقان؟؟

حال من، نه دیوانه ام ... نه عاشق

من، خود او شدم!

باران گرفت

از آسمان خوشم می آید

معرفتش حکم می کند تنها نبارم!

راستی ... خبرت آمد بی خبرت همه شب چشمم نخفت؟

هدف نوشتن را گم کردم

چرا انتهای هر چیزی را تسخیر کرده ای؟

چرا تا قلم بهانه می گیرد

واژه ها را از پیش احساسم دور می کنی

و فقط خودت می مانی و ...

همین هم شیرین است

این بار براستی عزم رفتنم گرفته

پای احساسم بدجور می لنگد

و تو ... و من ... و ما

نه .. هنوز تو ....... من .... بی ما

تقصیر تو نیست

تقصیر من نیست

تقصیر ما نیست

اصلا بیا عشق را محکوم کنیم!

بهانه خوبی است .. نه؟

عشق همیشه قربانی بوده ...

گفتی تاریخ را خوانده ای ... نه؟

پس دیگر مشکلی نمی ماند

ما هم فراموش می شویم

در پس زمان

پشت دریاها

که آخر نفهمیدم شهری بود یا نه؟

دیگر چه فایده ...

قایق تنهایی خیلی وقت است پر شده!

دیگر جایی برای من و احساسم نیست

کاش لااقل می شد .. احساسم را راهی می کردم

دلش گرفته!!

هوای سفر دارد ...

کو همسفر؟

پ.ن : از من به تو نصیحت بهانه های قلم را جدی نگیر ..

جدی بگیری مثل من اراجیف نویس می شوی!!

جدی نگیر!!
ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوی ! غذایت را سرد می خوری ! ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام ! لباسهایت دیگر به تو نمی آیند، همه را قیچی می زنی ! ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی ! شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد ! تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست ، روزهای من اینگونه و شبهایم اصلاً نمیگذرد . . .
 سپاس شده توسط melodi+
مرد‌ها خیلی‌ راحت گذشته را فراموش میکنند آنقدر راحت که بعد از گذشت اندک مدتی میتوانند جلو چشم عشق قبلیشان هم به راحتی‌ با ۱۰ نفر باشند !!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 91
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 91
 سپاس شده توسط Deltang ، melodi+ ، Armina
كاش دوستي آدمها مثل رفاقت چشم و دست بود وقتي دست زخم ميشه چشم گريه ميكنه وقتي چشم گريه ميكنه دست اشكاشو پاك ميكنه
A Friend is nothing but a known enemy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 91
 سپاس شده توسط Deltang ، niloofar kh
مادر گفت ..من گفتم ... ما نوشتیم

ابر آبستن باران است

و قطره ها بی تـــــــــاب زاییده شدن

ابر حس مادرانه خود را نثار زمین کرد

قطره ها بوسه بر خاک می زنند

و در آغوش خاک گم می شوند

قطره دیگر باران نیست

قطره زاده شده است

تا مرحمی بر دل زخم خورده زمین باشد

کاش باران ببارد ...


شاعران محکوم اند

کاش می شد بدون واژه شعر گفت

آنوقت دیگر نیازی نبود به زبان های گوناگون

ترجمه اش کرد ...

کاش می شد شعر را روان کرد

تا پیرمرده خسته دوره گرد

قبای کهنه احساسش را در آن شست و شو دهد

کاش می شد شعر را تاباند

همچون پرتوهای سرکش خورشید

روی صورت خشکیده احساس!!

کاش می شد شعر را بو کرد

تا واژه، عطر سکر آور گل یاس را

تداعی گر شود در مشام

تشنه گمشدگی های آدمی

کاش می شد شعر را ناگفته خواند

کاش می شد احساس شاعر را فهمید

اما دیریست می گویند:

کاش ها را کاشتند و افسوس درو کردند!

شاعران محکوم شده اند

شعرها را واژه کنند .. تا وازه ها احساس شوند

شاعران محکوم اند!!
ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوی ! غذایت را سرد می خوری ! ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام ! لباسهایت دیگر به تو نمی آیند، همه را قیچی می زنی ! ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی ! شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد ! تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست ، روزهای من اینگونه و شبهایم اصلاً نمیگذرد . . .
 سپاس شده توسط niloofar kh ، melodi+
با همه خون دل و سوز درون، خاموشم

که لبم دوخته است آنکه دلم سوخته است
A Friend is nothing but a known enemy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 91
 سپاس شده توسط niloofar kh
یک وقتایی هست که باید لم بدی یه گوشه
و جریان زندگیت رو فقط مرور کنی...

بعدشم بگی به سلامتی خودم که اینقدر تحمل داشتم...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 91


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 13 مهمان