نظرسنجی: خوب بود یا نه؟
ترسناک نبود
بد نبود
ترسناک بود
[نمایش نتایج]
زمان بسته شدن نظرسنجی: 02-03-11761235
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 3

#1
خانه ای در واشنگتن وجود دارد که روح در آن هست. همه نام آن را «روح هفت» گذاشته اند. چرا که آن روح خودش را همیشه رأس ساعت هفت بر همه نمایان می کند! چندی قبل، پسری به نام «جیمز» در آن خانه زندگی می کرد. روزی، دوستش، «پیت» به خانه او رفت و قرار شد که شب پیش او بماند. جیمز از کارهای روح در آن خانه برای پیت صحبت کرد. در نتیجه، آن دو قرار گذاشتند که تمام طول شب بیدار بمانند تا ببینند روح چه می کند. اگرچه، آن دو انتظار نداشتند که تا قبل از ساعت هفت صبح اتفاقی رخ دهد، ولی تازه شب از نیمه گذشته بود که ناگهان روح نعره کشید: چرا نمی خوابید؟ هرچه زودتر به رختخواب بروید؛ سپس در اتاق را محکم به رویشان بست! آنها مدتی حیرت زده به یکدیگر خیره شدند و سپس از پله ها پایین رفتند. سپس در اتاق نشیمن، روی کاناپه ای نشسته و مشغول صحبت شدند که ناگهان کامپیوتر خود به خود روشن شد و بعد در کمال ناباوری، متوجه شدند که اتاق گفتگویی کامپیوتری مقابلشان نمایان گشته است. جیمز به سمت کامپیوتر رفت و سیم آن را از پریز درآورد ولی عجیب آن که دستگاه خاموش نشد. پیت، فورا یک توپ اسفنجی را برداشت و آن را به سمت صندلی مقابل کامپیوتر پرتاب کرد تا ببیند که آیا کسی روی آن نشسته است یا نه و جالب این که توپ، گویی ه چیزی یا کسی برخورد کرده باشد، معلق خورد و به سمت پیت برگشت. بعد یک دفعه اوضاع به حالت اولیه برگشت و کامپیوتر ، خود به خود، خاموش شد.رأس ساغت هفت صبح، مبلمان خانه به حرکت درآمدند و صدای خنده های شیطانی روح در فضا طنین انداخت. بعد با نعره به آن دو گفت: فورا از خانه من بیرون بروید! و جیمز هم فریاد زنان به روح گفت: ای روح احمق! هیچ کس از تو نمی ترسد، پس بهتر است دست از سرمان برداری و از اینجا خارج شوی! همان موقع، سر و صداها متوقف شدند و به مدت سه روز هیچ اثری از روح مشاهده یا شنیده نشد. اگرچه، بعد از ورز سوم، درست رأس ساعت هفت عصر، ناگهان گربه جیمز به غرش افتاد و رفتاری جنون آمیز از خود بروز داد. بعد در حالی که پرزهایش تکه تکه از بدنش جدا می شدند، در هوا معلق شد. جیمز که از فرط ترس، فلج شده بود. می دانست که دیگر کاری از دستش برنمی آید. بعد یک دفعه، صدای شلیک خنده های شیطانی و بلندی در فضا طنین انداخت و روح پرسید: هنوز هم از من نمی ترسی؟!

پایان

لطفا این سپاس و نظر را بدید
اگه بازم خوستید بگید
پاسخ
 سپاس شده توسط r.hadis
آگهی
#2
بیشتر خنده دار بود این
پاسخ
#3
اره خودمم میدونم Big Grin
پاسخ
#4
کشتشHuh
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 3 1
پاسخ
#5
ترس نداشت.
پاسخ
#6
خوب بود
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان