غول
بابا دست پسر کوچولوش رو گرفت و اون رو توی زیر زمین برد تا نشونش بده که غول وجود نداره اما خودش ترسید و فرار کرد و به اتاق رفت.:4chs::ag54:
پسر: بابا جون کجا میری؟مگه نمی خواستی نشونم بدی که غول وجود نداره؟
بابا: خب توی اتاق هم غول وجود نداره!
قیمه بادمجان
مشتری: آقای عزیز!
این چه جور قیمه بادمجانیه؟
لپه ها یک طرف قرار دارند.گوشت ها یک طرف با نظم صف کشیدن.بادمجان ها این طرف جمع شدن و پشت گوجه ها ایستادن!:angry2::97:
گارسون:حق دارید قربان... علتش اینه که آشپز ما قبلا مامور راهنمایی رانندگی بوده!
موضوع
سحر:مامان!مامان!سامان انگشت اولش رو کرد توی ظرف ماست.
مامان: دخترم! لطفا درباره ی یه موضوع دیگه حرف بزن.
سحر: خب سامان انگشت دومش رو کرد تو ظرف ماست.
کم نوشتم تا بخونید.
اومدین یا تو نظر سنجی شرکت
کنید یا نظر بدید.
سپاس هم دادید چه بهتر.
قسمت ششمش تو راهه!
بابا دست پسر کوچولوش رو گرفت و اون رو توی زیر زمین برد تا نشونش بده که غول وجود نداره اما خودش ترسید و فرار کرد و به اتاق رفت.:4chs::ag54:
پسر: بابا جون کجا میری؟مگه نمی خواستی نشونم بدی که غول وجود نداره؟
بابا: خب توی اتاق هم غول وجود نداره!
قیمه بادمجان
مشتری: آقای عزیز!
این چه جور قیمه بادمجانیه؟
لپه ها یک طرف قرار دارند.گوشت ها یک طرف با نظم صف کشیدن.بادمجان ها این طرف جمع شدن و پشت گوجه ها ایستادن!:angry2::97:
گارسون:حق دارید قربان... علتش اینه که آشپز ما قبلا مامور راهنمایی رانندگی بوده!
موضوع
سحر:مامان!مامان!سامان انگشت اولش رو کرد توی ظرف ماست.
مامان: دخترم! لطفا درباره ی یه موضوع دیگه حرف بزن.
سحر: خب سامان انگشت دومش رو کرد تو ظرف ماست.
کم نوشتم تا بخونید.
اومدین یا تو نظر سنجی شرکت
کنید یا نظر بدید.
سپاس هم دادید چه بهتر.
قسمت ششمش تو راهه!