خانومی که قراره شوهرش بعد از 1 ماه از ماموریت کاری برگرده ، خونه اش را مرتب می کنه و پس از اتمام کارها تصمیم می گیره به حمام بره تا برای شوهرش ترگل ورگل بشه !
شروع میکنه به در آوردن لباس ها و همینکه لخت میشه و میخواد آب بریزه رو سرش ! صدای زنگ خونه در میاد ، زن تند و سریع لباس هاش و می پوشه و میره دم در و می فهمه که شوهرش با میوه فروش سر کوچه تماس گرفته و میوه فروش براش میوه فرستاده !
زن دوباره میره تو حمام و روز از نو و روزی از نو ، و همینکه لخت میشه باز صدای زنگ خونه رو میشنوه ! باز لباس می پوشه و میره دم در و می بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده !
زن برای بار سوم میره تو حمام و لباس هاشو در میاره و لخت میشه و همینکه دستش و روی دوش می ذاره ، صدای زنگ در رو می شنوه ! از پنجره حمام نگاه می کنه و می بینه برادر شوهر نابیناش دم در منتظره !
زن با خودش میگه : اگه دوباره بخوام لباس بپوشم و لباس در بیارم دیر میشه و ممکنه شوهرم از راه برسه و من نتونم یه حموم درست و حسابی برم !
بنابراین زن با خیال راحت همون جور لخت میره پشت در و در رو برای برادر شوهرش باز می کنه ! برادر شوهر نابینا با یک جعبه شیرینی وارد منزل میشه ! زن تعارفش میکنه و خودش راه میافته جلو و از پله ها میره بالا و برادر شوهر هم به دنبالش !
زن همون طور لخت و عریون میشینه رو کاناپه و برادر شوهر هم روبروش میشینه !
زن میگه : خب خوش اومدی ! صفا آوردی ! فکر کنم داداشت هم تا چند ساعت دیگه از سفر برگرده !
برادر شوهر سرخ و سفید میشه سرش و میندازه پایین و میگه : راستش خواستم وقتی در رو باز کردین بهتون بگم ولی زبونم بند اومد ! من چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینیه بینا شدنمه که آوردم خدمتتون !
شروع میکنه به در آوردن لباس ها و همینکه لخت میشه و میخواد آب بریزه رو سرش ! صدای زنگ خونه در میاد ، زن تند و سریع لباس هاش و می پوشه و میره دم در و می فهمه که شوهرش با میوه فروش سر کوچه تماس گرفته و میوه فروش براش میوه فرستاده !
زن دوباره میره تو حمام و روز از نو و روزی از نو ، و همینکه لخت میشه باز صدای زنگ خونه رو میشنوه ! باز لباس می پوشه و میره دم در و می بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده !
زن برای بار سوم میره تو حمام و لباس هاشو در میاره و لخت میشه و همینکه دستش و روی دوش می ذاره ، صدای زنگ در رو می شنوه ! از پنجره حمام نگاه می کنه و می بینه برادر شوهر نابیناش دم در منتظره !
زن با خودش میگه : اگه دوباره بخوام لباس بپوشم و لباس در بیارم دیر میشه و ممکنه شوهرم از راه برسه و من نتونم یه حموم درست و حسابی برم !
بنابراین زن با خیال راحت همون جور لخت میره پشت در و در رو برای برادر شوهرش باز می کنه ! برادر شوهر نابینا با یک جعبه شیرینی وارد منزل میشه ! زن تعارفش میکنه و خودش راه میافته جلو و از پله ها میره بالا و برادر شوهر هم به دنبالش !
زن همون طور لخت و عریون میشینه رو کاناپه و برادر شوهر هم روبروش میشینه !
زن میگه : خب خوش اومدی ! صفا آوردی ! فکر کنم داداشت هم تا چند ساعت دیگه از سفر برگرده !
برادر شوهر سرخ و سفید میشه سرش و میندازه پایین و میگه : راستش خواستم وقتی در رو باز کردین بهتون بگم ولی زبونم بند اومد ! من چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینیه بینا شدنمه که آوردم خدمتتون !