06-10-2013، 13:19
یه روز دوتا دوست بودن از غذا این دوتا دوست داخل دانشگاه با هم دوست شده بودن دوست اولی یه پسر
خیلی خوشگل بود با پوست سفید و چشمای رنگی به زبون خودمون بچه خوشگل دوست دومی یه پسر
معمولی و خوشتیپ با پوست سفید بچه خوشگل نبود اما تیپ شیک داشت این دوتا دوست همه جا با هم
میرفتن همه کاری با هم میکردن اون پسر خوشگله خیلی دختر باز بود یعنی چون خوشگل بود همه دخترا
بهش پا میدادن و حتی بهش پیشنهاد دوستی هم میدادن تا اینکه این پسر یه دوس دختر فاب داشت اما بجز
اون دختر بازیشم میکرد این دوست دومی همه جا کمک این دوست اولش میکرد تو رفاقت براش کم
نمیزاشت و هر کاری از دستش بر می اومد براش میکرد اما دوس دختر نداشت یعنی دوس دخترش بهش
نارو زده بود و از غذا یه روز دوست اولی به رفیقش گفت بیا بریم یه نفر رو باهات دوست کنم اون یه نفر
کی بود حالا خواهر رفیق فابش دوست اولی این دوتا رو با هم دوست کرد و یک ماه همه چی به روال
گذشت دوست دومی خیلی کارا برای دوست اولیش بابت جبران این کارا کرد امادوست اولی ندیید یه روز
دوست اولی گفت بیا بریم باغ یکی از بچه ها دخترارو هم ببریم دوست دومی گفت نه ولش کن امروز رو
بی خیال از اون اسرار از این انکار تا گفت بریم ماشین دوماد عمم رو بگیریم از غذا این ماشین رو گرف و
چپش کرد با کلی خسارت این دوست دومی برای اینکه این رفیقش ناراحت نباشه هر روز رفت دنبالش و
بردش بیرون تمام دوندگیاش رو کرد تا ماشین درست بشه بعد از این کارا یه روز رفیقش برگشت بهش
گفت که تقسیر تو شد که من ماشینو چپ کردم در صورتی که دوست دومی حتی داخل ماشین هم نشسته
بود هنوز و با دوست دومی قهر کرد دوست دومی به دل نگرفت و رفت دنبال رفیقش و منتشو کشید و گفت
تو رفاقت این حرفا نباید باشه و آشتی کردن از قضا گذشت و دوستیشون ادامه داشت تا اینکه دخترا شروع
کردن دبه در آوردن تو دوستیشون رفیق فاب دوست اولی اول شروع کرد اما دوست دومی ساخت تا اینکه
دوست اولی با دختره قهر کرد دوست دومی تلاش کرد که آشتیشن بده و این کارم کرد اما دوست اولی
ندیید در این هنگام دوست دومی با اون خواهره دوست بود و همچنان به دوستی ادامه میداد با تمام فیلم ها
ساخت گذشت و گذشت تا اینکه دخترا هر دوماه یه بار زنگ میزدن هر وقت پسرا گله میکردن این
دوتادختر بهونه می آوردن تا رسید تابستان و همه چی عوض شد دخترا گوشی هاشون رو باباشون ازشون
گرفت کلی دردسر براشون پیش اومد به گفته خودشون تا دوباره دوست اولی با دختره بهم زد و تابستان
شد و این دوست اولی میرفت دختر بازی یه روز دوستای این دوتا رفیق تصادف میکنه میره بیمارستان
این دوتا میرن بیمارستان ببینش اما بحثشون میشه اینبار مقصر دوست دومی بود بعد از چند وقت میره
معذرت خواهی اما رفیق اولی شروع میکنه تو رفاقت شرط گذاشتن و گله کردن اما دوست دومی فقط
نگاش میکنه و لبخند میزنه در اخر بقلش میکنه و عذر خواهی میکنه تا این قضیه هم تموم میشه یه روز
این دوست اولی میره در خونه دوست دومی تا برن بیرون اما دوست اولی اول میگه حمامم بعد از اینکه
رفیقش 20 دقیقه دم در منتظرش میمونه از حمام که میاد بیرون نمیره دوستشو ببینه با تلفن میگه من
نمیام و کار دارم و مهمون داریم در صورتی که نشسته بود تو خونه تا ساعت 10 فوتبالشو ببینه و رفیقش
ناراحت میشه و میره اما قهر نمیکنه فردا شبش میره پارک زنگ میزنه رفیقش برنمیداره اس میده کجایی
نگو بجای اینکه این دوست دومی قهر کنه دوست اول قهر کرده تا اینکه دوست دومی بالاخره اعصابش
خورد میشه و دور رفاقت با این دوست اولی رو خط میکشه تا یک ماه حتی محلش هم نمیده تا اینکه
دوست اولی میاد عذر خواهی اما دوست دومی میگه من میبخشمت من بلد نیستم مثل تو تو رفاقت با رفیق
فابم شرط بزارم تا اینکه دوباره دوست میشن دوست دومی میدونه که دوست اولیش تا یه دوست تازه
میبینه این دوست قدیمی رو رها میکنه تا یه دختر میبینه این دوستش رو میفروش تا فوتبال باشه این
دوستشو میفروشه اما رفیق دومی میگه تو رفاقت عیبی نداره تا اینکه بالاخره تابستان تموم میشه دیگه
اون دختر مدرسه ای هایی که باهاش دوست شده بودن محلش نمیدن این رفیق اولی دوباره میره سراغ
اون دختری که دورشو خط کشیده بود و گفت دیگه طرفش نمیره شماره خواهرشو که الانم دوست دومی
باهاش بهم زده بود واسه همیشه گرفت و زنگ زد اما با کمال نا باوری بعد از اینکه با دختره تماس گرفت
با اون هرزه آشغال و اون برگشت بهش گفت که رفیق دومی که مهیار باشه نمیزاره ما با هم دوست باشیم
و رفیق اولی که میلاد باشه با اینکه میدونست دروغ میگه با این که میدونست من تو رفاقت براش کم
نزاشتم با اینکه میدونست من مثل داداشم دوسش دار یه اس داد بهم امشب با این مضمون که تو حق
نداری به من بگی چی کار کن چی کار نکن تو حق نداری به من بگیی با عشقم صحبت نکن منظورش
همون عشقش بود که تا دوماه پیش چشم دیدنش رو هم نداشتا و در آخر نوشته بود تو یه آدم حسود از
خود راضی هستی که به من گفت منم برگتم بهش تمام گله امو کردم و بهش گفتم دیگه شمارشو رو گوشیم
نبینم واقعا امروز بد سوختم وقتی که باهاش قهر کردم تمام دوستام گفتن دیگه باهاش آشتی نکن ارزشش
رو نداره اما من گفتم اشکال نداره پشیمونه اما من از یه سوراخ 3بار نیش خوردم این داستان رو براتون
نزاشتم دلتون واسم بسوزه ها اینو گذاشتم که به هرکسی اعتماد نکنید اگه رفیقی دارید که شمارو به جنس
مخالف مفت میفروشه اگه رفیقی دارین که تند تند از شما طلب کاره و واسه همه چی باهاتون قهر میکنه
اگه رفیقی دارید که وقتی باهاتون بد میشه همه اسرارتون رو رو میکنه اگر رفیقی دارین که شمارو فقط
برای غم هاش میخواد نه تو شادیاش و اگر رفیقی دارید که تا یه دوست جدید تو زندگیش پیدا شد شمارو
گذاشت کنار برای همیشه ببینین چی میگم برای همیشه دورشو خط بکشین که الان مثل من نسوزید این
داستان کاملا واقعی بود این داستان خیلی طولانی تر از این جرف ها بود اما امشب آتیش گرفتم دوس داشتم
خرخرشو بجوم.
امروز تو پارکینگ دانشگاه پشت یه پرایده نوشته بود "بازی روزگار آینه را محتاج خاکستر میکند" این
جمله رو بهش گفتم و مطمن هستم که برمیگرده عذر خواهی میکنه ولی حتی اگه به پام بی افته نمی
بخشمش نمیبخشم خدای من بزرگه اینو مطمن باشه این دوستم و اون دوس دخترش و و خواهرش که یه
روزی دوسش داشتم من هیچ وقت نمیبخشمشون هیچ وقت این داستانم کاملا واقعی بود دوست اولی میلاد
بود و دوست دومی مهیار که خودم باشم