قصه ی دهقان فدا کار رو شنیدین.حالا اینو گوش بدین خودم نوشتم:
سغرای فداکار:یکی بو یکی نبود قطار داشت می رفت سمت دره سغرا آمد و می خواست لباس خود را آتش بزند ولی یادش آمد که لخت میشود. پس خواست شالش را آتش بزند ولی یادش آمد موهایش بیرون می افتد.بنا بر این به سختی چوب دستی چوب دستی خود را آتش زد ولی از آنجا که دویدن برای زن خوب نیست آرام آرام پیش قطار رفت ولی دیر رسید و تمام مسافران شهید شدند
حال کردی[/size]
سغرای فداکار:یکی بو یکی نبود قطار داشت می رفت سمت دره سغرا آمد و می خواست لباس خود را آتش بزند ولی یادش آمد که لخت میشود. پس خواست شالش را آتش بزند ولی یادش آمد موهایش بیرون می افتد.بنا بر این به سختی چوب دستی چوب دستی خود را آتش زد ولی از آنجا که دویدن برای زن خوب نیست آرام آرام پیش قطار رفت ولی دیر رسید و تمام مسافران شهید شدند
حال کردی[/size]