06-03-2014، 13:25
امشب هیچی نمیخواهم!
نه آغوشت را...
نه نوازش عاشقانه ات را...
نه بوسه های شیرینت...
فقط بیا...
میخواهم تا سحر به چشمان زیبایت خیره بمانم
همین کافی است
برای آرامش قلب بی قرارم
فقط بیا...
منو تو بچه دار میشیم
اگه پسر باشه حرفای قشنگی میزنه
مثل باباش...
اگه دختر باشه با دهنش نه با چشماش حرف میزنه
مثل مامانش...
با هم دعوامون میشه
اول گفت مامان نه خیر اول گفت بابا
اگه پسر باشه مامانشو بیشتر از هر کسی دوست داره مثل همه
اگه دختر باشه اولین مردی که عاشقش میشه تویی...
با دستای کوچیکش هم خودخواهی هامون رو میپوشونه
اسمشو من میذارم
همون طوری که فامیلیشو از تو میگیره...
تصمیمم را گرفته ام...از امشب...
تمام احساسی که به تو دارم را بیان میکنم
میگویم که دوستت دارم...
دلتنگتم...به آغوشت نیاز دارم!
به درک که مغرور میشوی!
یا اینکه کمتر دوستم خواهی داشت
و یا حتی ترکم میکنی و تنها میمانم!
مهم این است:
شاید فردایی نباشد که عشقم را به پایت بریزم!
پس دوستت دارم...
میان دلتنگی هایم باش تا فراموشت نکنم...
تا به یاد داشته باشمت...
تا بویت را حس کنم...
تا بدانم که هستی...
تمام دنیام قلبمه...
دنیام باشه واسه تو...
تا بدانی میان ثانیه های دلتنگی هایم تو وجود داری
فقط تــــــــو...
مرد مرا ندیده اید؟
همان که قد بلندی داد
و چشمانی که دیوانه ام میکند
و مدام زیر لب با خود زمزمه میکند
همان که انگشتش میان موهایم جا مانده
و سرم روی شانه هایش
و وجودم لا به لای ته ریش مردانه اش
و وجودش لا به لای شعر هایم...
یعنی میشود روزی برسد که...
بیایی مرا در آغوش بگیری...
بخواهم گله کنم بگویی:
هیس هم کابوس ها تمام شد...
نه آغوشت را...
نه نوازش عاشقانه ات را...
نه بوسه های شیرینت...
فقط بیا...
میخواهم تا سحر به چشمان زیبایت خیره بمانم
همین کافی است
برای آرامش قلب بی قرارم
فقط بیا...
منو تو بچه دار میشیم
اگه پسر باشه حرفای قشنگی میزنه
مثل باباش...
اگه دختر باشه با دهنش نه با چشماش حرف میزنه
مثل مامانش...
با هم دعوامون میشه
اول گفت مامان نه خیر اول گفت بابا
اگه پسر باشه مامانشو بیشتر از هر کسی دوست داره مثل همه
اگه دختر باشه اولین مردی که عاشقش میشه تویی...
با دستای کوچیکش هم خودخواهی هامون رو میپوشونه
اسمشو من میذارم
همون طوری که فامیلیشو از تو میگیره...
تصمیمم را گرفته ام...از امشب...
تمام احساسی که به تو دارم را بیان میکنم
میگویم که دوستت دارم...
دلتنگتم...به آغوشت نیاز دارم!
به درک که مغرور میشوی!
یا اینکه کمتر دوستم خواهی داشت
و یا حتی ترکم میکنی و تنها میمانم!
مهم این است:
شاید فردایی نباشد که عشقم را به پایت بریزم!
پس دوستت دارم...
میان دلتنگی هایم باش تا فراموشت نکنم...
تا به یاد داشته باشمت...
تا بویت را حس کنم...
تا بدانم که هستی...
تمام دنیام قلبمه...
دنیام باشه واسه تو...
تا بدانی میان ثانیه های دلتنگی هایم تو وجود داری
فقط تــــــــو...
مرد مرا ندیده اید؟
همان که قد بلندی داد
و چشمانی که دیوانه ام میکند
و مدام زیر لب با خود زمزمه میکند
همان که انگشتش میان موهایم جا مانده
و سرم روی شانه هایش
و وجودم لا به لای ته ریش مردانه اش
و وجودش لا به لای شعر هایم...
یعنی میشود روزی برسد که...
بیایی مرا در آغوش بگیری...
بخواهم گله کنم بگویی:
هیس هم کابوس ها تمام شد...