09-02-2014، 13:25
به نام خداوند بخشنده و مهربان
حفظ منافع ملی در مقابل قدرت طلبی روم
(سیاست توسعه طلبی رومیان به شوند پایداری ایرانیان با شکست مواجه شد)
حفظ منافع ملی در مقابل قدرت طلبی روم
(سیاست توسعه طلبی رومیان به شوند پایداری ایرانیان با شکست مواجه شد)
امپراطوری سترگ روم که زیر نظر مجلس سنا و افراد با نفوذ رومی پایه گذاری شد، زمانی گام در قاره ی آسیا نهاد که اشکانیان،رسماً به عنوان دولت ایران شناخته شده بودند. دولت های آسیایی وقت، مغلوب سپاهیان نیرومند رومی شده و بدین سان ایران و روم مقابل یکدیگر قرار گرفتند. به طور حتم از زمان سقوط هخامنشیان، رومیان شناخت کافی از احوال ایرانیان نداشتند.
پس از اینکه پومپه ئیوس در سال 64 پیش از میلاد ایالت سوریه را پایه گذاری کرد، روم همسایه ی دیوار به دیوار دولت ایران شد. در حدود سالهای 69 و 66 پیش از میلاد کار به عقد قرار دادی (فئدوس) با دولت ایران انجامید که در نتیجه فرات به عنوان مرز غربی ایران شناخته شد. اما فعالیت های دیپلماتیک روم را باید بیشتر به چشم اموری تاکتیکی نگریست تا مصالحه ای دایمی بر مبنای همکاری دو همسایه با حقوق برابر.
رومیان از سالهای 66 تا 50 ق.م نشان دادند که تمام این مصالحه و دوستی فقط برای تامین امنیت در جنگ با پنت ها و ارمنی ها بود. به طوری که کراسوس به طور آشکار، با سپاهی گران در سال 53 پیش از میلاد از فرات عبور کرده و تمامی مواد قرار داد را زیر پا گذاشت. ولی نتیجه ی این هجوم، شکست خفت آور رومیان و پیروزی بزرگ ایرانیان بود که در پی آن کراسوس کشته شده و درفشهای رومی به دست ایرانیان افتاد. سرانجام این نبرد در ادامه ی روابط رومیان و ایرانیان دارای اهمیت بسیار است، زیرا سیاست های خاوری رومیان را به شدت تحت تاثیر خود قرار داد. اگر تا این لحظه دولت اشکانی را دست کم گرفته بودند، ارزیابی آنان زین پس به طور معکوس در آمد. رومیان تحت هیچ شرایطی حاضر نبودند دولت ایران را به عنوان قدرت شرقی به رسمیت بشناسند و خواهان از پای در آمدن آن بودند. تلاش آنان طی چند دهه پس از نبرد کرهه بی نتیجه ماند. پس از حمله ی تراژان به ایران، که پس از موفقیت های نخستین به یک شکست مفتضحانه ختم شد، جانشین وی هادریانوس رومیان را متقاعد کرد که باید اندیشه ی نابودی ایرانیان و زیر سلطه بردن آنان را به دست فراموشی بسپارند. همچنین بیشتر مورخین، گذشته ی معتبر ایرانیان (هخامنشیان) را عمده ترین عنصر محرک این ملت کهن در حفظ استقلال و تمامیت عرضی کشور خویش می پنداشتند.
هادریانوس موفق شد رومیان را متقاعد کند و از آن پس دیگر به زانو در آوردن ایرانیان هدفی اعلام شده نبود. بلکه رومیان زین پس سیاست سازش با همسایه ی خاوری را در پیش گرفتند. با وجود اینکه جنگ و درگیری بین دو دولت در سالهای بعد نیز ادامه پیدا کرد، ولی هرگز رومیان در پی توسعه طلبی در آنسوی فرات را نبودند.
رومیان در واپسین سالهای حکومت اشکانیان تلاش کردند دل پادشاه ایران را با وعده وعید به دست آورند. به طوری که کاراکالا، امپراطور روم رسماً از دختر پادشاه ایران خواستگاری نمود و در توجیه چنین درخواستی اظهار داشت که چنانچه دو ابرقدرت نیرومند با ازدواجی متحد شوند دیگر هیچ قدرتی مقابل آنان بر نخواهد خواست.
پادشاه ایران از چنین درخواستی سر باز زد و بدین سان نبردی دیگر آغاز شد.در بحبوحه ی این درگیری ها کاراکالا به قتل رسید و جانشین وی ماکریانوس فرماندهی نیروهای رومی را به عهده گرفت. نبردی در نزدیکی شهر نصیبین روی داد که در فرجام آن ایرانیان پیروز شده و رومیان تسلیم شدند. ماکریانوس با شتاب کوشید سیاست های نادرست کاراکالا را در قبال پارتی ها یاد آور شود و از نو صلح را برقرار سازد.
بنا به گفته ی هرودیانوس، امپراطور وقت روم، در پی شکست از ایرانیان، به مناسبت پیمان صلح در 218 میلادی می نویسد: (ما پیکار با ایرانیان را به پایان رسانده ایم، جنگ سترگی که کل امپراطوری را به لرزه در آورد و در حین آن مردانه در مقابل دشمن مبارزه کرده و خود را در مقابلش مغلوب نشان نداده ایم. با پادشاهی بزرگ (پادشاه ایران) که با نیروی جنگی عظیمی علیه ما لشکر کشیده بود قرار دادی بسته ایم، و با این کار از دشمن شکست ناپذیر، دوستی وفادار ساخته ایم. )
این سند نشان دهنده ی تغییر عقیده ی رومیان نسبت به سیاست توسعه طلبی خود در خاور می باشد و آنان هر بار، با لشکری عظیم به طرف ایران هجوم آوردند، سرافکنده و شکست خورده به دیار خویش بازگشتند. ماکریانوس از اینکه توانسته بود دل حریفان شرقی خویش را به دست آورد بسیار شادمان بود. ایرانیان دولتی را اداره می کردند که دشمن باختری (روم) می بایست حتی در دوره ی زوال آن را جدی بگیرد و همواره گوش به زنگ باشد. تحولات داخلی سیاسی در ایران مانع تحکیم بیشتر روابط پارت ها و رومیها و همچنین گسترش یک نظام مبتنی بر حقوق بین المللی شد.
وولسکی بر این باور است که باور ها و عقاید پادشاهان پارتی نقش به خصوصی در حفظ استقلال ایرانیان داشته است. اشکانیان دارای نوعی ایدئولوژی سیاسی بودند که اعتقاد به ایرانیت در کانون آن قرار داشت و همچنین یاد و خاطره ی گذشته ی معتبر هخامنشیان آنان را دلیر کرده بود تا در برابر امپراطوری روم به دفاع برخیزند. بدین ترتیب تازه شعاع عمل سیاست ایرانیان شناخته می شود و به این نکته در وهله ی اول از تهدیدهای اردوان دوم، پادشاه اشکانی در برابر تیبریوس قیصر رومی می توان پی برد. چرا که اردوان استرداد تمامی زمینهایی را که به پیشینیان وی (هخامنشیان) تعلق داشته است را خواستار شده بود.
پس از اینکه پومپه ئیوس در سال 64 پیش از میلاد ایالت سوریه را پایه گذاری کرد، روم همسایه ی دیوار به دیوار دولت ایران شد. در حدود سالهای 69 و 66 پیش از میلاد کار به عقد قرار دادی (فئدوس) با دولت ایران انجامید که در نتیجه فرات به عنوان مرز غربی ایران شناخته شد. اما فعالیت های دیپلماتیک روم را باید بیشتر به چشم اموری تاکتیکی نگریست تا مصالحه ای دایمی بر مبنای همکاری دو همسایه با حقوق برابر.
رومیان از سالهای 66 تا 50 ق.م نشان دادند که تمام این مصالحه و دوستی فقط برای تامین امنیت در جنگ با پنت ها و ارمنی ها بود. به طوری که کراسوس به طور آشکار، با سپاهی گران در سال 53 پیش از میلاد از فرات عبور کرده و تمامی مواد قرار داد را زیر پا گذاشت. ولی نتیجه ی این هجوم، شکست خفت آور رومیان و پیروزی بزرگ ایرانیان بود که در پی آن کراسوس کشته شده و درفشهای رومی به دست ایرانیان افتاد. سرانجام این نبرد در ادامه ی روابط رومیان و ایرانیان دارای اهمیت بسیار است، زیرا سیاست های خاوری رومیان را به شدت تحت تاثیر خود قرار داد. اگر تا این لحظه دولت اشکانی را دست کم گرفته بودند، ارزیابی آنان زین پس به طور معکوس در آمد. رومیان تحت هیچ شرایطی حاضر نبودند دولت ایران را به عنوان قدرت شرقی به رسمیت بشناسند و خواهان از پای در آمدن آن بودند. تلاش آنان طی چند دهه پس از نبرد کرهه بی نتیجه ماند. پس از حمله ی تراژان به ایران، که پس از موفقیت های نخستین به یک شکست مفتضحانه ختم شد، جانشین وی هادریانوس رومیان را متقاعد کرد که باید اندیشه ی نابودی ایرانیان و زیر سلطه بردن آنان را به دست فراموشی بسپارند. همچنین بیشتر مورخین، گذشته ی معتبر ایرانیان (هخامنشیان) را عمده ترین عنصر محرک این ملت کهن در حفظ استقلال و تمامیت عرضی کشور خویش می پنداشتند.
هادریانوس موفق شد رومیان را متقاعد کند و از آن پس دیگر به زانو در آوردن ایرانیان هدفی اعلام شده نبود. بلکه رومیان زین پس سیاست سازش با همسایه ی خاوری را در پیش گرفتند. با وجود اینکه جنگ و درگیری بین دو دولت در سالهای بعد نیز ادامه پیدا کرد، ولی هرگز رومیان در پی توسعه طلبی در آنسوی فرات را نبودند.
رومیان در واپسین سالهای حکومت اشکانیان تلاش کردند دل پادشاه ایران را با وعده وعید به دست آورند. به طوری که کاراکالا، امپراطور روم رسماً از دختر پادشاه ایران خواستگاری نمود و در توجیه چنین درخواستی اظهار داشت که چنانچه دو ابرقدرت نیرومند با ازدواجی متحد شوند دیگر هیچ قدرتی مقابل آنان بر نخواهد خواست.
پادشاه ایران از چنین درخواستی سر باز زد و بدین سان نبردی دیگر آغاز شد.در بحبوحه ی این درگیری ها کاراکالا به قتل رسید و جانشین وی ماکریانوس فرماندهی نیروهای رومی را به عهده گرفت. نبردی در نزدیکی شهر نصیبین روی داد که در فرجام آن ایرانیان پیروز شده و رومیان تسلیم شدند. ماکریانوس با شتاب کوشید سیاست های نادرست کاراکالا را در قبال پارتی ها یاد آور شود و از نو صلح را برقرار سازد.
بنا به گفته ی هرودیانوس، امپراطور وقت روم، در پی شکست از ایرانیان، به مناسبت پیمان صلح در 218 میلادی می نویسد: (ما پیکار با ایرانیان را به پایان رسانده ایم، جنگ سترگی که کل امپراطوری را به لرزه در آورد و در حین آن مردانه در مقابل دشمن مبارزه کرده و خود را در مقابلش مغلوب نشان نداده ایم. با پادشاهی بزرگ (پادشاه ایران) که با نیروی جنگی عظیمی علیه ما لشکر کشیده بود قرار دادی بسته ایم، و با این کار از دشمن شکست ناپذیر، دوستی وفادار ساخته ایم. )
این سند نشان دهنده ی تغییر عقیده ی رومیان نسبت به سیاست توسعه طلبی خود در خاور می باشد و آنان هر بار، با لشکری عظیم به طرف ایران هجوم آوردند، سرافکنده و شکست خورده به دیار خویش بازگشتند. ماکریانوس از اینکه توانسته بود دل حریفان شرقی خویش را به دست آورد بسیار شادمان بود. ایرانیان دولتی را اداره می کردند که دشمن باختری (روم) می بایست حتی در دوره ی زوال آن را جدی بگیرد و همواره گوش به زنگ باشد. تحولات داخلی سیاسی در ایران مانع تحکیم بیشتر روابط پارت ها و رومیها و همچنین گسترش یک نظام مبتنی بر حقوق بین المللی شد.
وولسکی بر این باور است که باور ها و عقاید پادشاهان پارتی نقش به خصوصی در حفظ استقلال ایرانیان داشته است. اشکانیان دارای نوعی ایدئولوژی سیاسی بودند که اعتقاد به ایرانیت در کانون آن قرار داشت و همچنین یاد و خاطره ی گذشته ی معتبر هخامنشیان آنان را دلیر کرده بود تا در برابر امپراطوری روم به دفاع برخیزند. بدین ترتیب تازه شعاع عمل سیاست ایرانیان شناخته می شود و به این نکته در وهله ی اول از تهدیدهای اردوان دوم، پادشاه اشکانی در برابر تیبریوس قیصر رومی می توان پی برد. چرا که اردوان استرداد تمامی زمینهایی را که به پیشینیان وی (هخامنشیان) تعلق داشته است را خواستار شده بود.