29-09-2013، 12:15
زندگی:
مارسل پروست(Proust, Marcel)، در در دهم ِ ژوئیهی ۱۸۷۱، در یکی از محلّههای مرفّهنشین حومهی پاریس متولّد شد. هنگامی که مادرش باردار بود، جیرهبندی خواروبار و نبردهای خیابانی ِ مه ۱۸۷۱ در جریان بودند. همهی این عوامل، باعث شدند که او تا پایان عمرش از ضعف جسمانی رنج بکشد.
***
آثار:
پروست در آثارش، دو سنّتشکنی مهم –یکی در قراردادهای داستاننویسی و دیگری در ساختار رمان- انجام میدهد:
۱ – در آن زمان، مؤلف هیچگاه جزو شخصیتهای داستان نبود و به نوعی یک وقایعنگار دانای کل محسوب میشد. پروست در "در جستجوی زمان از دست رفته" این سنت را کاملا زیر پا میگذارد.
۲ – تا قبل از "در جستجوی زمان از دست رفته"، رمانها طرح مشخصی داشتند. در "در جستجو..."، این طرح وجود ندارد. درست است که حوادث یکی پس از دیگری میآیند، ولی هیچگاه حادثهی غیرمنتظرهای که جریان را بر هم بزند، در داستان دیده نمیشود. هیچ شخصی که سرنخ در دست او باشد در کتاب حضور ندارد؛ هیچ سرنخی وجود ندارد.
***
جامعه:
جامعهای که پروست در آثارش معرفی میکند، شامل طبقهی اشراف و طبقهی متوسطی است که با اندوختهشان از زمان انقلاب، زندگی مرفهی در سطح اشراف دارند. البته همین محدودبودن ِ طیف ِ اجتماعی، باعث شده که پروست، خیلی عمقی درون آنها را بکاود.
"در این جامعه، تنها قانونی که به نظر میرسد اعتبار مطلق داشته باشد، آنی است که پروست در کتاب در سایهی دوشیزگان شکوفا، آن را قانون تحوّل مدام "کالئیدوسکوپ جامعه" مینامد؛ یعنی که هیچ چیز ثابت نیست و با گذشت زمان همهی پیشداوریهای کنونی محو میشود و البته پیشداوریهای تازهای جای آنها را میگیرد."
مذهب در آثار او جایی ندارد و کلیساها، جز در مواقعی که ارزش زیباییشناختی دارند، ترسیم نمیشوند.
***
عشق:
پروست، بیشتر از اینکه به جنبههای فیزیکی ِ عشق بپردازد، به قسمتهای روانی آن توجّه میکند.یعی از نظر او، عشق زمانی به شوری درونی تبدیل میشود که خواهشهای تن، رنگ باخته باشند.
حسادت عاشق، برای تن معشوق نیست؛ برای ترس از این است که معشوق، دغدغهی فکری دیگزی غیر از عاشق داشته باشد.
در آثار پروست، همجنسگرایی بیشتر در میان زنان دیده میشود و به صورتی شنیع تصویر شده، در حالی که همجنسگرایی مردان را، به آن صورت شیطانی نیاورده است.
***
مرگ و عشق:
پروست، عشق را مانند ِ یک بیماری میداند؛ مانند ِ یک تب. یک بیماری که بالاخره درمان میشود و در واقع میمیرد. و دلیل آن هم چیزی جز جدایی عاشق و معشوق نیست.
"عشق زمانی میمیرد که به آتش تب، سوخت نمیرسد."
***
خاطره و حافظه:
قسمت بزرگی از حافظهی ما، در وسایلی است که با آنها سر و کار داریم یا داشتهایم.
این نظر پروست است و به آن حافظهی غیر ارادی میگوید.
راوی ِ "در جستجو..."، با خوردن یک شیرینی ناگهان شادمان میشود؛ و یادش میآید که این شادمانی مربوط به زمان کودکی است: هنگامی که به خانهی "عمه لئونی" میرفت و از او شیرینیهایی مانند ِ آن را میگرفت.
در واقع اشیای اطراف ما، نگهدارندهی گذشتههای دورند.
***
نکاتی که پروست به آنها اشاره میکند، مخصوص ِ ذهن ِ خودش اَند.خاطرهها، تشبیهات و ...
و این درست خلاف رئالیسم ِ آن دوره است. خیلیها هم این ایراد را به او میگرفتند که با درگیرشدن در ذهن خودش ممکن است نتواند با خوانندهها ارتباط برقرار کند. که البته پروست میگوید با این شیوه، تفاوتی کیفی از برداشت نویسنده و خواننده از یک موضوع واحد به دست میآید و اجازه میدهد که از درون شخص ِ دیگری آگاه شویم.
"آفرینش چنین اثر هنری، تنها راه کشف دوبارهی زمان از دست رفته است."
***
نویسنده، همه جا به "در جستجو..." استناد میکند و کمتر حرفی از دیگر آثار پروست میزند.
مارسل پروست(Proust, Marcel)، در در دهم ِ ژوئیهی ۱۸۷۱، در یکی از محلّههای مرفّهنشین حومهی پاریس متولّد شد. هنگامی که مادرش باردار بود، جیرهبندی خواروبار و نبردهای خیابانی ِ مه ۱۸۷۱ در جریان بودند. همهی این عوامل، باعث شدند که او تا پایان عمرش از ضعف جسمانی رنج بکشد.
***
آثار:
پروست در آثارش، دو سنّتشکنی مهم –یکی در قراردادهای داستاننویسی و دیگری در ساختار رمان- انجام میدهد:
۱ – در آن زمان، مؤلف هیچگاه جزو شخصیتهای داستان نبود و به نوعی یک وقایعنگار دانای کل محسوب میشد. پروست در "در جستجوی زمان از دست رفته" این سنت را کاملا زیر پا میگذارد.
۲ – تا قبل از "در جستجوی زمان از دست رفته"، رمانها طرح مشخصی داشتند. در "در جستجو..."، این طرح وجود ندارد. درست است که حوادث یکی پس از دیگری میآیند، ولی هیچگاه حادثهی غیرمنتظرهای که جریان را بر هم بزند، در داستان دیده نمیشود. هیچ شخصی که سرنخ در دست او باشد در کتاب حضور ندارد؛ هیچ سرنخی وجود ندارد.
***
جامعه:
جامعهای که پروست در آثارش معرفی میکند، شامل طبقهی اشراف و طبقهی متوسطی است که با اندوختهشان از زمان انقلاب، زندگی مرفهی در سطح اشراف دارند. البته همین محدودبودن ِ طیف ِ اجتماعی، باعث شده که پروست، خیلی عمقی درون آنها را بکاود.
"در این جامعه، تنها قانونی که به نظر میرسد اعتبار مطلق داشته باشد، آنی است که پروست در کتاب در سایهی دوشیزگان شکوفا، آن را قانون تحوّل مدام "کالئیدوسکوپ جامعه" مینامد؛ یعنی که هیچ چیز ثابت نیست و با گذشت زمان همهی پیشداوریهای کنونی محو میشود و البته پیشداوریهای تازهای جای آنها را میگیرد."
مذهب در آثار او جایی ندارد و کلیساها، جز در مواقعی که ارزش زیباییشناختی دارند، ترسیم نمیشوند.
***
عشق:
پروست، بیشتر از اینکه به جنبههای فیزیکی ِ عشق بپردازد، به قسمتهای روانی آن توجّه میکند.یعی از نظر او، عشق زمانی به شوری درونی تبدیل میشود که خواهشهای تن، رنگ باخته باشند.
حسادت عاشق، برای تن معشوق نیست؛ برای ترس از این است که معشوق، دغدغهی فکری دیگزی غیر از عاشق داشته باشد.
در آثار پروست، همجنسگرایی بیشتر در میان زنان دیده میشود و به صورتی شنیع تصویر شده، در حالی که همجنسگرایی مردان را، به آن صورت شیطانی نیاورده است.
***
مرگ و عشق:
پروست، عشق را مانند ِ یک بیماری میداند؛ مانند ِ یک تب. یک بیماری که بالاخره درمان میشود و در واقع میمیرد. و دلیل آن هم چیزی جز جدایی عاشق و معشوق نیست.
"عشق زمانی میمیرد که به آتش تب، سوخت نمیرسد."
***
خاطره و حافظه:
قسمت بزرگی از حافظهی ما، در وسایلی است که با آنها سر و کار داریم یا داشتهایم.
این نظر پروست است و به آن حافظهی غیر ارادی میگوید.
راوی ِ "در جستجو..."، با خوردن یک شیرینی ناگهان شادمان میشود؛ و یادش میآید که این شادمانی مربوط به زمان کودکی است: هنگامی که به خانهی "عمه لئونی" میرفت و از او شیرینیهایی مانند ِ آن را میگرفت.
در واقع اشیای اطراف ما، نگهدارندهی گذشتههای دورند.
***
نکاتی که پروست به آنها اشاره میکند، مخصوص ِ ذهن ِ خودش اَند.خاطرهها، تشبیهات و ...
و این درست خلاف رئالیسم ِ آن دوره است. خیلیها هم این ایراد را به او میگرفتند که با درگیرشدن در ذهن خودش ممکن است نتواند با خوانندهها ارتباط برقرار کند. که البته پروست میگوید با این شیوه، تفاوتی کیفی از برداشت نویسنده و خواننده از یک موضوع واحد به دست میآید و اجازه میدهد که از درون شخص ِ دیگری آگاه شویم.
"آفرینش چنین اثر هنری، تنها راه کشف دوبارهی زمان از دست رفته است."
***
نویسنده، همه جا به "در جستجو..." استناد میکند و کمتر حرفی از دیگر آثار پروست میزند.