میخـــوام دنیـــا نبـــاشه
اگـه اونــی که دنیــامــه نبــاشه . . .
.
.
.
همین که یه “ماه” داشته باشی
دیگه حساب روز و ماه از دستت در میره . . .
.
.
.
تصادفِ چشمانم
با نگاهِ تو
یک دنیا خسارت داشت
و من سالهاست
مشغول جبرانش هستم
در بعضی حادثه ها
مرگ بهتر از زندگیست
.
.
.
به من نگو “گلم”!
من از سرنوشت گلبرگهای لای دفترت میترسم…
عیسی صمدی
.
.
.
عاشقتر از همهی ما
موشِ کوریست ،
که زیبایی جفـتش را
چشم بسته باور میکند…!
” ساغر شریفی ”
.
.
.
هر صبح
کسی از خواب بیدار می شوم
که عاشق توست…
.
.
.
به چشمهایم زل زدی و گفتی :
با هم درستش می کنیم …
با هم … !
چه لذتی دارد این با هم … !
حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نشود …
.
…
یک فنجان درد دل بدون شکر برای تو آورده ام
بنوش… تا از دهان نیفتاده… بنوش…
.
.
.
آب در هاون کوبیدن است اینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری
وقتی آخر همه شعرهای من تو می آیی و ته همه فنجان های تو من می روم …
.
.
.
امشب دلم تو را می خواهد
نشسته روبروی صندلی مقابلم
در سکوت سرد این کافه
تا تو مرا در آغوش کشی …
.
.
.
هوا سرد شده …
نه ! نه …
هوای من سرد شده …
حتی گرفتن فنجان قهوه هم ، دردی را دوا نمی کند …
گرمای وجودت را می خواهم …
چرا صندلی رو به رو خالی ست ؟
.
بنوش… تا از دهان نیفتاده… بنوش…
.
.
.
آب در هاون کوبیدن است اینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری
وقتی آخر همه شعرهای من تو می آیی و ته همه فنجان های تو من می روم …
.
.
.
امشب دلم تو را می خواهد
نشسته روبروی صندلی مقابلم
در سکوت سرد این کافه
تا تو مرا در آغوش کشی …
.
.
.
هوا سرد شده …
نه ! نه …
هوای من سرد شده …
حتی گرفتن فنجان قهوه هم ، دردی را دوا نمی کند …
گرمای وجودت را می خواهم …
چرا صندلی رو به رو خالی ست ؟
.
میلیون ها و میلیاردها
آدم توی این دنیا هستند،
و همه شان می توانند
بی تو زندگی کنند؛
آخر من بدبخت چرا نمی توانم!؟
رومن گاری
آدم توی این دنیا هستند،
و همه شان می توانند
بی تو زندگی کنند؛
آخر من بدبخت چرا نمی توانم!؟
رومن گاری
تو ماه را
بیشتر از همه دوست میداشتی
و حالا ماه هر شب
تو را به یاد من میآورد
میخواهم فراموشات کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجرهها پاک نمیشود!
رسول یونان
بیشتر از همه دوست میداشتی
و حالا ماه هر شب
تو را به یاد من میآورد
میخواهم فراموشات کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجرهها پاک نمیشود!
رسول یونان
خدا
” تو ” را که می آفرید
حواسش پرت آرزوهای “من” بود
شدی همان آرزوی من . . .
.
.
.
هر جا که من هستم
تو نیستی
هر جا که تو هستی ،
من نه !
شده ایم آدم برفی و آفتاب
مگر نارنج وُ بهار عیبی داشت !
.
.
.
آغوشم
وطنی ست
که جز تو،
هیچکس در آن،
خانه ای نخواهد داشت…
.
.
.
عـشـق چـه از در بـیـایـد ..
چـه از در بــرود ..
فـرقـی نـمـی کـنـد..
خـانه را حـتـمـا بـوی حـادثه پـر خـواهـد کـرد !
.
.
.
شایــــــــــد نفسمــــ…
دلیڵ زنـــــــده بودنم بــــاشه
امـــــــا…
بے شک تـــــو تنـــــها دلیــــل همیــــــن
نفســـــے
.
.
.
پیش از تو هیچ اقیانوسی را ندیده بودم عمود برزمین بایستد . . !
.
.
.
برای هر قطار پُر شتاب
ایستگاه
برای هر نسیم دوره گرد
تکیه گاه
برای من، تو لازمی!
.
” تو ” را که می آفرید
حواسش پرت آرزوهای “من” بود
شدی همان آرزوی من . . .
.
.
.
هر جا که من هستم
تو نیستی
هر جا که تو هستی ،
من نه !
شده ایم آدم برفی و آفتاب
مگر نارنج وُ بهار عیبی داشت !
.
.
.
آغوشم
وطنی ست
که جز تو،
هیچکس در آن،
خانه ای نخواهد داشت…
.
.
.
عـشـق چـه از در بـیـایـد ..
چـه از در بــرود ..
فـرقـی نـمـی کـنـد..
خـانه را حـتـمـا بـوی حـادثه پـر خـواهـد کـرد !
.
.
.
شایــــــــــد نفسمــــ…
دلیڵ زنـــــــده بودنم بــــاشه
امـــــــا…
بے شک تـــــو تنـــــها دلیــــل همیــــــن
نفســـــے
.
.
.
پیش از تو هیچ اقیانوسی را ندیده بودم عمود برزمین بایستد . . !
.
.
.
برای هر قطار پُر شتاب
ایستگاه
برای هر نسیم دوره گرد
تکیه گاه
برای من، تو لازمی!
.