15-01-2014، 13:10
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پذیرایی ساده جدیدترین فیلم مانی حقیقی است که از همان ابتدا، اتفاقهای خاصی را به دنبال داشت. زمانی که فیلم در حال ساخت بود این موضوع که امیررضا کوهستانی به عنوان نویسنده به کمک مانی حقیقی آمده توجه خیلیها را به این فیلم جذب کرد. بعد از اتمام فیلم و نمایش آغازینش در جشنواره فجر که مورد توجه منتقدین قرار گرفت هم خیلیها منتظر اکران سراسری آن بودند اما در سال عجیبی که برای سینمای ایران رقم خورد این فیلم نه فقط به سینماهای کشور راه نیافت بلکه به جای آن سر از لیست شش فیلم تحریمی حوزه هنری درآورد. بعد از آن هم انتقادهای بیپرده و صریح و البته کمی جذاب مانی حقیقی از مسئولان سینمایی کشور همه را به دیدن این فیلم مشتاقتر کرد. سرانجام پذیرایی ساده به شکل محدود اکران شد و دو سال بعد از ساخت در سال 1392 وارد شبکه نمایش خانگی شد. واکنشها به فیلم خیلی متفاوت بود، بعضیها آن را یک فیلم خوب و متفاوت از دیگر فیلمهای سینمای ایران خواندند عدهای هم فیلم را بی سر و ته، شلخته و حتی توهین به مخاطب و مردم خواندند.
حقیقت این است که این فیلم با تمام فیلمهایی که در چند سال اخیر دیدهایم فرق دارد، وقتی مانی حقیقی به عنوان نویسنده امیررضا کوهستانی را در کنار خود دارد پس باید بدانیم که این فیلم از نظر فیلمنامه باید خاص باشد. امیررضا کوهستانی که یکی از حرفهایترین نمایشنامه نویسان ایران است و تخصص منحصر بفردی در پیش بردن اجراها با دیالوگهای هوشمندانه دارد حتی آوانگارد بودن کارهای خود را هم همراه خود به فیلم آورده. در تعریف شیوههای ادبی مثل داستان کوتاه و بلند یا رمان آمده که قسمتی(از نظر زمانی) از زندگی یک یا چند شخصیت، یا بهتر بگویم یک ماجرا. در مورد فیلم هم این بازه زمانی کاملاً صدق میکند، اما حالا مانی حقیقی با کمک امیررضا کوهستانی آمده این ساختار را هم به ریخته و بهتر است قبل از این موضوع داستان فیلم را مرور کنیم: کاوه(مانی حقیقی) و لیلا (ترانه علیدوستی) با یک لکسوس مدل بالا در یک کوهستان سرد میچرخند و بین مردم آن منطقه پول پخش یا بهتر بگوییم خیرات میکنند. بی راه نیست اگر بگوییم دقیقاً این کل داستان فیلم است! اما خب همین داستان کوچک میتواند خیلی جذاب باشد. خیلی از ما به این موضوع فکر کردهایم که اگر پول زیادی به دستمان برسد با آن چکار میکنیم اما آیا تا به حال به این فکر کردهایم که اگر یک نفر با هزار جور حقه و ترفند، کیسهای پلاستیکی حاوی چند میلیون تومان پول نقد بهمان داد چه واکنشی نشان میدهیم؟ آیا حاضریم قسم بخوریم که آن را به برادرمان نمیدهیم؟ یا حاضریم در ازای چند کیسه پول فرزند مردهمان را دفن نکنیم؟ مانی حقیقی فیلمی ساخته بر اساس همین کنش و واکنش پول دادن و پول گرفتن. اما بازهی زمانی فیلم را کوتاهتر از حد معمول کرده. شاید دلیل اینکه فیلم به مذاق بعضیها خوش آمده و به مذاق بعضیها هم نه این است که ما متوجه نمیشویم این پولها از کجا آمدهاند، این شخصیتها از کجا آمدهاند، وسط کوهستان این چه خیراتی است که انجام میدهند، چه نسبتی با هم دارند و از همه مهمتر اینکه عاقبتشان چیست؟ اگر قرار بوده داستان کلاسیک این فیلم بین نقطهی 0 تا 10 باشد، حقیقی و کوهستانی آن را بین 3 و 7 قرار دادهاند و قسمتهای اول و آخر آن را به اصطلاح زدهاند. این کار باعث شده فیلم مدرنتر از حد معمول باشد، نسبیت در برداشتها از اتفاقات فیلم بیشتر شود و عملاً هیچ قطعیتی وجود نداشته باشد. با دید کلاسیک اگر به پذیرایی ساده نگاه کنیم حرمت شکنی به قوانین فیلمسازی و ردشدن از خط قرمزها را میبینیم، اما اگر دید مدرنی مثل خود فیلم به آن داشته باشیم بیشتر میتوانیم متوجه زیباییهای پذیرایی ساده شویم. مثلاً اگر نسبت کاوه و لیلا در فیلم به شکل قطعی گفته میشد یا دلیل این پول خیرات کردنشان مشخص میشد تعلیق فیلم کمرنگتر میشد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
از لحاظ فیلمنامه حقیقی توانسته به کمک امیررضاکوهستانی موقعیتهای خندهدار، هیجانی، خشن و حتی ناراحت کننده و تحقیرآمیز را با یک پس زمینهی ساده به وجود بیاورد، درست مثل یک صحنهی تئاتر. از همان ابتدای فیلم که لیلا و کاوه با هم دعوا میکنند و وسط دعوا پولها را به مأمور قالب میکنند قدرت دیالوگها مشخص میشود. بعد هم که میبینیم سر کار رفتهایم و اینها همه نمایش بوده تا بتوانند از شر کیسههای پول راحت شوند. یا آن قسمتی که کارگر ساختمان برای اینکه پولها را پس ندهد دروغ میگوید، وقتی لیلا داخل چادرش میرود و همهجا را میگردد معلوم نمیشود دیالوگ "حیف دختر به این خوشگلی نیست اونجا قایمش کردی" دروغ بود یا واقعیت. می شود از نگاه متعجب کارگر ساختمان برداشت کرد که از دروغ لیلا تعجب کرده اما چون نمیخواهد دروغ خودش مشخص شود حرفی نمیزند. کارگر هم متوجه میشود که دست افتاده. به این ترتیب 200 کیسه پول، با نیت خیرخواهانهای که در دورترین نقطهی این ماجرا قرار دارد بین مردم عادی پخش میشوند. هرکدام واکنشهای متفاوتی دارند؛ سربازی در ایست بازرسی، پیرمردی تنها و کوه نشین، صاحب یک قهوه خانه سر راهی، یک جوان خلافکار، دو بچه روستایی، یک قاچاقچی که با قاطرش مشروب حمل میکند، یک نگهبان، دو جوان راننده کامیون و نهایتاً مرد معلمی که مشغول حفر قبر در زمین یخ زده برای دفن فرزند یک روزهی مردهاش میباشد. از ابتدا تا انتهای فیلم این بخشیدن پول باعث شده تا کاوه و لیلا نگاهی از بالا به مردم آن منطقه و زندگیشان داشته باشند و بتوانند هر طور که دلشان میخواهد تحقیرشان کنند، رویشان آزمایشهای روانشناسی انجام بدهند و به جواب هر سوالی که در مورد ذات انسان دارند برسند.
پائلو کوئیلو رمانی دارد به نام "شیطان و دوشیزه پریم" که در آن شیطان در قالب یک پیرمرد وارد دهکدهی بیرونقی میشود که همه جوانهایش، به جز یکی که امکانش را نداشته، آن را ترک کردهاند. او با خودش چند شمش بزرگ طلا آورده که حاضر است آن را به مردم دهکده بدهد اما به شرطی که یک نفر از مردم دهکده را، که برای شیطان تفاوتی ندارد چه کسی، بکشند. پذیرایی ساده هم یک چنین شرایطی دارد. حقیقی همراه با این کیسههای پول قدرت تحقیر کردن روستاییان را به لیلا و کاوه بخشیده. البته لیلا نسبت به کاوه آرامتر و مردمدار تر است، و بیشتر وقتها مثل ترمزی برای خط قرمز رد کردنهای کاوه است. جالب اینجاست که به جز آن دختر بچهی مرده، لیلا تنها زنی است که در این فیلم وجود دارد. یک نکتهی جالب دیگر اینکه در فیلم فقط به حیوانها شلیک میشود. مردی که میگوید چون زمینش موشک خورده و محصول نمیدهد قاچاق میکند میخواهد قاطرش را بکشد چون دستش شکسته. اما لیلا میگوید قاطر حامله است و آن را از مرد میخرد. لیلا به دست قاطر دستمال می بندد و وقتی برمی گردد که او را بکشد میبیند که قاطر رفته. خوشحالی را میتوان از چهره لیلا فهمید. تنها کاری که شما باید بکنید این است که از اول تا آخر این تحقیر شدنها و تحقیر کردنها را تماشا کنید، بعضیهایشان خندهدار و بامزهاند، بعضیهایشان هم تلخ و توهین آمیز. نقطهی اوج این اتفاقات عجیب و غریب وقتی است که کاوه میخواهد به بهانهی بخشیدن پول به یک مرد معلم جسد دختر بچهی مردهی یک روزهاش را بخرد! کاوه کار را تا جایی پیش میبرد که همهی خط قرمزها را رد میکند، صحبت از خریدن کیلویی گوشت او میکند. پول میدهد تا پدر، فرزندش را چال نکند و بگذارد گرگها هم چیزی گیرشان بیاید. دیالوگها و این صحنه آنقدر دلخراشاند که نظیرشان را در سینمای ایران شاید ندیده یا خیلی کم دیده باشیم. اما درست بعد از اینکه مرد از کلنگ زدن به زمین سرد دلسرد میشود و پولها را برمیدارد و میرود تا بقیهی خانوادهاش را نجات بدهد، کاوه، این شخصیت عجیب و غریب و بدمنِ شیطانصفتِ کودکسرشتِ فیلم صورت دختر بچه را نگاه میکند و با اینکه لیلا رفته و کلی دردسر در راه است، اما او خیلی آرام، توی قبرستان کنار دختر بچه دراز میکشد و میخوابد. بعد هم در فاصلهی چند سکانس با اینکه یک دستش گچ گرفته شده، با آن دست دیگرش به زمین سرد کلنگ میزند تا بتواند کودکی را که با هزار استدلال خریده چال کند تا طعمه گرگها نشود. صحنهی دلخراشی که واقعاً قلب آدم را به درد میآورد. شیطان فیلم، کاوهی تحقیر کننده حالا انگار خودش هم یک موقعیت عجیب را پشت سرگذاشته و چیزی شبیه به گناه همیشه به گردنش است. درست مثل کاری که او با همهی روستاییها انجام داد. نقطهی موازی با کاوه لیلا است. زنی که اول فیلم زودتر از کاوه عصبانی میشود و کنترل خودش را زودتر از دست میدهد، اما هرچه رو به پایان میرویم او شخصیت منطقیتر فیلم میشود. شاید بتوان از این قهرمان و ضدقهرمان بودنهای کاوه یاد نظریه "ناهماهنگی شناختی" افتاد. این نظریه بر این باور است که علاقه شخص به کاهش ناهماهنگی، متکی به اهمیت عوامل بوجود آورنده آن است و میزان نفوذی که به اعتقاد خودش بر آن عوامل دارد و نیز پاداشهایی که در ناهماهنگی دخیل هستند. که به طور خلاصه یعنی یک نفر کاری را تبلیغ کند و رواج بدهد اما خودش آن را انجام ندهد. درست مثل کاری که کاوه داخل قبرستان انجام داد. به علاوه نسل بندی هم در واکنشها مشهود است. پیرمرد کوهستاننشین پولها را به هیچ وجه قبول نمیکند و کاوه مجبور میشود به او دروغها بگوید و به بهانهی امانتت پولها را به او بدهد، صابر ابر به عنوان یک جوان نه تنها پول را قبول میکند بلکه با همکاری با یک سری موتور سوار خلافکار بقیه پولها را می دزدد؛ یا آن کارگر که آن همه دروغ گفت تا کیسه پول را پس ندهد. کودکهای فیلم هم خیلی راحت کیسهها را میگیرند و با هر سختی که در حمل کردنشان دارند آنها را میبرند. این نشان دهندهی این است که مشابه واقعیت، نسل به نسل عقاید مردم کمرنگتر شده و تاثیر پول در زندگیشان بیشتر. هوشنگ گلمکانی پذیرایی ساده را مصداق بارز یک فیلم دینی خطاب کرد. نظری که اگر منطقی در مورد آن فکر کنیم میبینیم که درست است. حوزه هنری به خاطر موضوع داستان، که ذهنهایی با تخیل قوی آن را حتی به نقد پرداخت یارانهها محکوم کردند و به خاطر بعضی دیالوگهایی که در سینمای ما معمول نیستند فیلم را تحریم کرد اما در واقع پشت همهی این اتفاقات یک فکر است که مانند همان آیهای از قرآن که در اول فیلم نشان داده میشود بیننده را به فکر فرو میبرد. سالیان درازی است که مسئولان سطحیبین ما به جای اینکه فیلمهایی با لایههای باطنی دینی را اکران کنند برعکس عمل میکنند و برای فیلمهایی مثل پذیرایی ساده یا نمونهی بزرگتر آن، مارمولک مشکل درست میکنند.
حقیقی در مقام کارگردان و نویسنده خیلی بهتر از بازیگری عمل کرده. هرچند در بازیگری هم همهی تلاشش را کرده اما خب وقتی ترانه علیدوستی با آن بازی حرفهای و بینقصش کنار حقیقی باشد طبیعی است که بازی او کمتر به چشم بیاید. علیدوستی با آن صورت مهربانی که دارد شاید مناسبترین گزینه برای این نقش بوده و انصافاً هم کارش را خوب انجام داده. اوج بازیاش وقتی است که تنها، داخل ماشین گیر صابر ابر افتاده و باید هم اجازه بدهد پولها را ازش بدزدند و هم ماشین را به صابر ابر بدهد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://s4.picofile.com/file/7800462147/Pazirayi_Sadeh4.jpg
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://s4.picofile.com/file/7800461612/Pazirayi_Sadeh3.jpg

پذیرایی ساده جدیدترین فیلم مانی حقیقی است که از همان ابتدا، اتفاقهای خاصی را به دنبال داشت. زمانی که فیلم در حال ساخت بود این موضوع که امیررضا کوهستانی به عنوان نویسنده به کمک مانی حقیقی آمده توجه خیلیها را به این فیلم جذب کرد. بعد از اتمام فیلم و نمایش آغازینش در جشنواره فجر که مورد توجه منتقدین قرار گرفت هم خیلیها منتظر اکران سراسری آن بودند اما در سال عجیبی که برای سینمای ایران رقم خورد این فیلم نه فقط به سینماهای کشور راه نیافت بلکه به جای آن سر از لیست شش فیلم تحریمی حوزه هنری درآورد. بعد از آن هم انتقادهای بیپرده و صریح و البته کمی جذاب مانی حقیقی از مسئولان سینمایی کشور همه را به دیدن این فیلم مشتاقتر کرد. سرانجام پذیرایی ساده به شکل محدود اکران شد و دو سال بعد از ساخت در سال 1392 وارد شبکه نمایش خانگی شد. واکنشها به فیلم خیلی متفاوت بود، بعضیها آن را یک فیلم خوب و متفاوت از دیگر فیلمهای سینمای ایران خواندند عدهای هم فیلم را بی سر و ته، شلخته و حتی توهین به مخاطب و مردم خواندند.
حقیقت این است که این فیلم با تمام فیلمهایی که در چند سال اخیر دیدهایم فرق دارد، وقتی مانی حقیقی به عنوان نویسنده امیررضا کوهستانی را در کنار خود دارد پس باید بدانیم که این فیلم از نظر فیلمنامه باید خاص باشد. امیررضا کوهستانی که یکی از حرفهایترین نمایشنامه نویسان ایران است و تخصص منحصر بفردی در پیش بردن اجراها با دیالوگهای هوشمندانه دارد حتی آوانگارد بودن کارهای خود را هم همراه خود به فیلم آورده. در تعریف شیوههای ادبی مثل داستان کوتاه و بلند یا رمان آمده که قسمتی(از نظر زمانی) از زندگی یک یا چند شخصیت، یا بهتر بگویم یک ماجرا. در مورد فیلم هم این بازه زمانی کاملاً صدق میکند، اما حالا مانی حقیقی با کمک امیررضا کوهستانی آمده این ساختار را هم به ریخته و بهتر است قبل از این موضوع داستان فیلم را مرور کنیم: کاوه(مانی حقیقی) و لیلا (ترانه علیدوستی) با یک لکسوس مدل بالا در یک کوهستان سرد میچرخند و بین مردم آن منطقه پول پخش یا بهتر بگوییم خیرات میکنند. بی راه نیست اگر بگوییم دقیقاً این کل داستان فیلم است! اما خب همین داستان کوچک میتواند خیلی جذاب باشد. خیلی از ما به این موضوع فکر کردهایم که اگر پول زیادی به دستمان برسد با آن چکار میکنیم اما آیا تا به حال به این فکر کردهایم که اگر یک نفر با هزار جور حقه و ترفند، کیسهای پلاستیکی حاوی چند میلیون تومان پول نقد بهمان داد چه واکنشی نشان میدهیم؟ آیا حاضریم قسم بخوریم که آن را به برادرمان نمیدهیم؟ یا حاضریم در ازای چند کیسه پول فرزند مردهمان را دفن نکنیم؟ مانی حقیقی فیلمی ساخته بر اساس همین کنش و واکنش پول دادن و پول گرفتن. اما بازهی زمانی فیلم را کوتاهتر از حد معمول کرده. شاید دلیل اینکه فیلم به مذاق بعضیها خوش آمده و به مذاق بعضیها هم نه این است که ما متوجه نمیشویم این پولها از کجا آمدهاند، این شخصیتها از کجا آمدهاند، وسط کوهستان این چه خیراتی است که انجام میدهند، چه نسبتی با هم دارند و از همه مهمتر اینکه عاقبتشان چیست؟ اگر قرار بوده داستان کلاسیک این فیلم بین نقطهی 0 تا 10 باشد، حقیقی و کوهستانی آن را بین 3 و 7 قرار دادهاند و قسمتهای اول و آخر آن را به اصطلاح زدهاند. این کار باعث شده فیلم مدرنتر از حد معمول باشد، نسبیت در برداشتها از اتفاقات فیلم بیشتر شود و عملاً هیچ قطعیتی وجود نداشته باشد. با دید کلاسیک اگر به پذیرایی ساده نگاه کنیم حرمت شکنی به قوانین فیلمسازی و ردشدن از خط قرمزها را میبینیم، اما اگر دید مدرنی مثل خود فیلم به آن داشته باشیم بیشتر میتوانیم متوجه زیباییهای پذیرایی ساده شویم. مثلاً اگر نسبت کاوه و لیلا در فیلم به شکل قطعی گفته میشد یا دلیل این پول خیرات کردنشان مشخص میشد تعلیق فیلم کمرنگتر میشد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

از لحاظ فیلمنامه حقیقی توانسته به کمک امیررضاکوهستانی موقعیتهای خندهدار، هیجانی، خشن و حتی ناراحت کننده و تحقیرآمیز را با یک پس زمینهی ساده به وجود بیاورد، درست مثل یک صحنهی تئاتر. از همان ابتدای فیلم که لیلا و کاوه با هم دعوا میکنند و وسط دعوا پولها را به مأمور قالب میکنند قدرت دیالوگها مشخص میشود. بعد هم که میبینیم سر کار رفتهایم و اینها همه نمایش بوده تا بتوانند از شر کیسههای پول راحت شوند. یا آن قسمتی که کارگر ساختمان برای اینکه پولها را پس ندهد دروغ میگوید، وقتی لیلا داخل چادرش میرود و همهجا را میگردد معلوم نمیشود دیالوگ "حیف دختر به این خوشگلی نیست اونجا قایمش کردی" دروغ بود یا واقعیت. می شود از نگاه متعجب کارگر ساختمان برداشت کرد که از دروغ لیلا تعجب کرده اما چون نمیخواهد دروغ خودش مشخص شود حرفی نمیزند. کارگر هم متوجه میشود که دست افتاده. به این ترتیب 200 کیسه پول، با نیت خیرخواهانهای که در دورترین نقطهی این ماجرا قرار دارد بین مردم عادی پخش میشوند. هرکدام واکنشهای متفاوتی دارند؛ سربازی در ایست بازرسی، پیرمردی تنها و کوه نشین، صاحب یک قهوه خانه سر راهی، یک جوان خلافکار، دو بچه روستایی، یک قاچاقچی که با قاطرش مشروب حمل میکند، یک نگهبان، دو جوان راننده کامیون و نهایتاً مرد معلمی که مشغول حفر قبر در زمین یخ زده برای دفن فرزند یک روزهی مردهاش میباشد. از ابتدا تا انتهای فیلم این بخشیدن پول باعث شده تا کاوه و لیلا نگاهی از بالا به مردم آن منطقه و زندگیشان داشته باشند و بتوانند هر طور که دلشان میخواهد تحقیرشان کنند، رویشان آزمایشهای روانشناسی انجام بدهند و به جواب هر سوالی که در مورد ذات انسان دارند برسند.
پائلو کوئیلو رمانی دارد به نام "شیطان و دوشیزه پریم" که در آن شیطان در قالب یک پیرمرد وارد دهکدهی بیرونقی میشود که همه جوانهایش، به جز یکی که امکانش را نداشته، آن را ترک کردهاند. او با خودش چند شمش بزرگ طلا آورده که حاضر است آن را به مردم دهکده بدهد اما به شرطی که یک نفر از مردم دهکده را، که برای شیطان تفاوتی ندارد چه کسی، بکشند. پذیرایی ساده هم یک چنین شرایطی دارد. حقیقی همراه با این کیسههای پول قدرت تحقیر کردن روستاییان را به لیلا و کاوه بخشیده. البته لیلا نسبت به کاوه آرامتر و مردمدار تر است، و بیشتر وقتها مثل ترمزی برای خط قرمز رد کردنهای کاوه است. جالب اینجاست که به جز آن دختر بچهی مرده، لیلا تنها زنی است که در این فیلم وجود دارد. یک نکتهی جالب دیگر اینکه در فیلم فقط به حیوانها شلیک میشود. مردی که میگوید چون زمینش موشک خورده و محصول نمیدهد قاچاق میکند میخواهد قاطرش را بکشد چون دستش شکسته. اما لیلا میگوید قاطر حامله است و آن را از مرد میخرد. لیلا به دست قاطر دستمال می بندد و وقتی برمی گردد که او را بکشد میبیند که قاطر رفته. خوشحالی را میتوان از چهره لیلا فهمید. تنها کاری که شما باید بکنید این است که از اول تا آخر این تحقیر شدنها و تحقیر کردنها را تماشا کنید، بعضیهایشان خندهدار و بامزهاند، بعضیهایشان هم تلخ و توهین آمیز. نقطهی اوج این اتفاقات عجیب و غریب وقتی است که کاوه میخواهد به بهانهی بخشیدن پول به یک مرد معلم جسد دختر بچهی مردهی یک روزهاش را بخرد! کاوه کار را تا جایی پیش میبرد که همهی خط قرمزها را رد میکند، صحبت از خریدن کیلویی گوشت او میکند. پول میدهد تا پدر، فرزندش را چال نکند و بگذارد گرگها هم چیزی گیرشان بیاید. دیالوگها و این صحنه آنقدر دلخراشاند که نظیرشان را در سینمای ایران شاید ندیده یا خیلی کم دیده باشیم. اما درست بعد از اینکه مرد از کلنگ زدن به زمین سرد دلسرد میشود و پولها را برمیدارد و میرود تا بقیهی خانوادهاش را نجات بدهد، کاوه، این شخصیت عجیب و غریب و بدمنِ شیطانصفتِ کودکسرشتِ فیلم صورت دختر بچه را نگاه میکند و با اینکه لیلا رفته و کلی دردسر در راه است، اما او خیلی آرام، توی قبرستان کنار دختر بچه دراز میکشد و میخوابد. بعد هم در فاصلهی چند سکانس با اینکه یک دستش گچ گرفته شده، با آن دست دیگرش به زمین سرد کلنگ میزند تا بتواند کودکی را که با هزار استدلال خریده چال کند تا طعمه گرگها نشود. صحنهی دلخراشی که واقعاً قلب آدم را به درد میآورد. شیطان فیلم، کاوهی تحقیر کننده حالا انگار خودش هم یک موقعیت عجیب را پشت سرگذاشته و چیزی شبیه به گناه همیشه به گردنش است. درست مثل کاری که او با همهی روستاییها انجام داد. نقطهی موازی با کاوه لیلا است. زنی که اول فیلم زودتر از کاوه عصبانی میشود و کنترل خودش را زودتر از دست میدهد، اما هرچه رو به پایان میرویم او شخصیت منطقیتر فیلم میشود. شاید بتوان از این قهرمان و ضدقهرمان بودنهای کاوه یاد نظریه "ناهماهنگی شناختی" افتاد. این نظریه بر این باور است که علاقه شخص به کاهش ناهماهنگی، متکی به اهمیت عوامل بوجود آورنده آن است و میزان نفوذی که به اعتقاد خودش بر آن عوامل دارد و نیز پاداشهایی که در ناهماهنگی دخیل هستند. که به طور خلاصه یعنی یک نفر کاری را تبلیغ کند و رواج بدهد اما خودش آن را انجام ندهد. درست مثل کاری که کاوه داخل قبرستان انجام داد. به علاوه نسل بندی هم در واکنشها مشهود است. پیرمرد کوهستاننشین پولها را به هیچ وجه قبول نمیکند و کاوه مجبور میشود به او دروغها بگوید و به بهانهی امانتت پولها را به او بدهد، صابر ابر به عنوان یک جوان نه تنها پول را قبول میکند بلکه با همکاری با یک سری موتور سوار خلافکار بقیه پولها را می دزدد؛ یا آن کارگر که آن همه دروغ گفت تا کیسه پول را پس ندهد. کودکهای فیلم هم خیلی راحت کیسهها را میگیرند و با هر سختی که در حمل کردنشان دارند آنها را میبرند. این نشان دهندهی این است که مشابه واقعیت، نسل به نسل عقاید مردم کمرنگتر شده و تاثیر پول در زندگیشان بیشتر. هوشنگ گلمکانی پذیرایی ساده را مصداق بارز یک فیلم دینی خطاب کرد. نظری که اگر منطقی در مورد آن فکر کنیم میبینیم که درست است. حوزه هنری به خاطر موضوع داستان، که ذهنهایی با تخیل قوی آن را حتی به نقد پرداخت یارانهها محکوم کردند و به خاطر بعضی دیالوگهایی که در سینمای ما معمول نیستند فیلم را تحریم کرد اما در واقع پشت همهی این اتفاقات یک فکر است که مانند همان آیهای از قرآن که در اول فیلم نشان داده میشود بیننده را به فکر فرو میبرد. سالیان درازی است که مسئولان سطحیبین ما به جای اینکه فیلمهایی با لایههای باطنی دینی را اکران کنند برعکس عمل میکنند و برای فیلمهایی مثل پذیرایی ساده یا نمونهی بزرگتر آن، مارمولک مشکل درست میکنند.
حقیقی در مقام کارگردان و نویسنده خیلی بهتر از بازیگری عمل کرده. هرچند در بازیگری هم همهی تلاشش را کرده اما خب وقتی ترانه علیدوستی با آن بازی حرفهای و بینقصش کنار حقیقی باشد طبیعی است که بازی او کمتر به چشم بیاید. علیدوستی با آن صورت مهربانی که دارد شاید مناسبترین گزینه برای این نقش بوده و انصافاً هم کارش را خوب انجام داده. اوج بازیاش وقتی است که تنها، داخل ماشین گیر صابر ابر افتاده و باید هم اجازه بدهد پولها را ازش بدزدند و هم ماشین را به صابر ابر بدهد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://s4.picofile.com/file/7800462147/Pazirayi_Sadeh4.jpg
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://s4.picofile.com/file/7800461612/Pazirayi_Sadeh3.jpg