06-12-2013، 2:46
تسویه حساب!!!
تو به من بدهکاری...
ولی من طلبی از تو ندارم...
(و تو درست به کسی...زندگیتو مدیونی
که مدّتهاست از اون...هیچ چیزی نمی دونی)
پنجره ها را بازكن. بگذار هواي تازه بيايد.
ديوار ها را نگاه كن.
چگونه بر پيكرم مانند تگرگ روزهاي غير ممكن مي بارند و مرا مي شكنند.
تا براي هميشه از صحنه ي روزگار محو شوم.
فكر كردن به هيچ چيز سخت ترين كاري است كه مي توان كرد.
سخت.............
هر روز صبح ار پنجره ي بسته ي خانه اي دور به خدا سلام مي كنم
و مي گويم باز هم دوستت دارم
شادي را براي همه مي خواهم حتي اگر كسي مرا نخواهد.
همه خنده اي است كه تو بر لب داري.
مي خندي تا غروب دلت را پنهان كني.
بيا با لبخندتت طلوع كن!
طلوع!
دست هایـمان را بـهم قفـل کنیم
فقط یـادت باشد
کلیـد را جایـی بـگذاری
که یـاد هیـچ کدامـمان نـماند
فاجعــــه یعنى…
آنقدر در تو غــرق شـــده ام
که از تلاقـــى نگاهـــم بادیگرى احســـاس خیانــت میـــکنم!!
عشـــق یعنى همین…
ســــر زده بیــــــا …
کمــــــﮯ آشفتــــگی بــــد نـیست …
آن وقــــــت …
تکــــــاندن ِ شانــــــه هاﮮ ِ پُـر غُـبــــــار
و مُرتب کردن ِ موهــــــاﮮ ِ پریـشــــــانت ،
بهانـــــــﮧ اﮮ مـﮯشود براﮮ ِ زندگـــــــﮯ . . .
شاید تو…
سکوت میان کلامم باشی!
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس می کنم!
شاید تو ….
هیاهوی قلبم باشی!
شنیده نمیشوی
اما من تو را نفس می کشم
تو به من بدهکاری...
ولی من طلبی از تو ندارم...
(و تو درست به کسی...زندگیتو مدیونی
که مدّتهاست از اون...هیچ چیزی نمی دونی)
پنجره ها را بازكن. بگذار هواي تازه بيايد.
ديوار ها را نگاه كن.
چگونه بر پيكرم مانند تگرگ روزهاي غير ممكن مي بارند و مرا مي شكنند.
تا براي هميشه از صحنه ي روزگار محو شوم.
فكر كردن به هيچ چيز سخت ترين كاري است كه مي توان كرد.
سخت.............
هر روز صبح ار پنجره ي بسته ي خانه اي دور به خدا سلام مي كنم
و مي گويم باز هم دوستت دارم
شادي را براي همه مي خواهم حتي اگر كسي مرا نخواهد.
همه خنده اي است كه تو بر لب داري.
مي خندي تا غروب دلت را پنهان كني.
بيا با لبخندتت طلوع كن!
طلوع!
دست هایـمان را بـهم قفـل کنیم
فقط یـادت باشد
کلیـد را جایـی بـگذاری
که یـاد هیـچ کدامـمان نـماند
فاجعــــه یعنى…
آنقدر در تو غــرق شـــده ام
که از تلاقـــى نگاهـــم بادیگرى احســـاس خیانــت میـــکنم!!
عشـــق یعنى همین…
ســــر زده بیــــــا …
کمــــــﮯ آشفتــــگی بــــد نـیست …
آن وقــــــت …
تکــــــاندن ِ شانــــــه هاﮮ ِ پُـر غُـبــــــار
و مُرتب کردن ِ موهــــــاﮮ ِ پریـشــــــانت ،
بهانـــــــﮧ اﮮ مـﮯشود براﮮ ِ زندگـــــــﮯ . . .
شاید تو…
سکوت میان کلامم باشی!
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس می کنم!
شاید تو ….
هیاهوی قلبم باشی!
شنیده نمیشوی
اما من تو را نفس می کشم