02-09-2013، 21:39
عید بود و دید و بازدید در کنج خلوت خود نشسته بود ودر خود غوطه ور حوصله کسی و جای را نداشت به ناگاه فکری به ذهنش رسید از جا بلند شد و کلید را فشرد و با خوشا آمد گوئی به زبان اجنبی وارد شد فضای وسیع بود که راهها و پنجرهای مختلفی در تعبیه شده بود که هر کدام به عالمی وسیعتر راه داشت بر پنجره مورد نظر کوبید و پنجرهرا دیگر را که برای ورود به ان شاهراه مورد نظرش بود را نیز گشود و کلماتی را برای ورود ثبت کرد وارد شد و از انهمه خانهای که در ان شاهراه بود بر اتاقکی وارد شد بیغامی در ملا عام توسط جارجی دیجیتال جار زده میشد چه کسی عزم سفر دارد او که خسته و سردرگم بود و عشق سفر ندا داد من هستم به کدامین دیار با کدامین وسیله مقداری گفتند و شنیدند او تمام توان و عالمش همان نزدیکیها و کهک بود و دیگری عالمی دیگر داشت سفر به فضا و.....لحظاتی را گفتند و شنیدند و خندیدند وشادی کردند و بعد از کمی کپ و گفت خداحافظی کردند .
گذشت و گذشت و هر یک فکری نسبت به دیگری میکرد چند دفعهای دیگر هم در آن نقطه هم را دیدین اما در حد چند جمله و شوخی گذشت .
تا اینکه در ماهی که ماه میهمانی لالهها بود نیمه شبی در همان نقطه به هم رسیدند چه نشد و چه نشد حرف آن دو به صحبتهای علمی و کتاب و این چیزها کشید وبعد از کمی گفت و شنود ÷ی به آن بردند که ای دل غافل چه اشتباهی نسبت به هم میکردند که هر یک دیگری را علاف و .......میپنداشت غافل از این که هر دو کرمهای کتابی بودند که هر از چند گاهی از سر ختگی از دنیای غیر واقعی و دغل بازی سری به این عالمی که اسمش دنیای مجازی اما در واقع واقعیترین عالم است برای رفع خستگی میزدهاند(شنیده یا دیده یا خواندهام جائیکه شخصی گفته بود با یه ازمایش و یه چیز دیدن نمیشود در مورد شخصی قضاوت کرد که شاید او در آن مرتبه بر اثر شرایط محیط آنگونه عمل کرده است) و این شد گشودن باب دوستی و همکاری .