امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان کوتاه(5)

#1
_خاله من مادر پدرم رو میخوام... خاله
دخترک با چشمانی قرمز به سرخی خون در آغوش همخونه مادرش ؛ خواهر مادرش ، زجه میزد و از او مادر و پدر خویش را طلب میکرد
خاله اش گفت : ناراحت نباش گلکم خدا خواسته نباید نا شکری کرد تا بلای سخت تری به سرت آید
دخترک فریاد زد : پس من به چه کسی تکیه کنم تکیه گاهم رفت .... رفت من دیگر کسی را ندارم حالا من دختری 17 ساله چه کنم ؟
پسری از دور نزدیک شد و خاله را کنار زد و او را در آغوش کشید .... دخترک حتی توان کنار زدن او را نداشت و نمیدانست او چه کسیست و چرا او را اینگونه به آغوش کشیده است
پسر : من تکیه گاهتم پدرت قبل از سفر تو رو به من سپرده
دخترک سرش را بالا گرفت و به او نگریست
دخترک : تو ... تو ..؟
پسر لبخندی زد و گفت : من برادر توام
دخترک : اما من برادری نداشتم و ندارم
پسر دوباره سره او را به سینه خود چسبانید و گفت : مادرم قبل از ازدواج با پدرت ؛ با پسرعمش که پدر من بود ازدواج کرد
دختر با تعجب سوال کرد : بود ؟ مگر الان نیست ؟
پسر سره او را بوسید و گفت : او وقتی که من شش سالم بود دنیا را ترک کرد ...... مادرم بعد از سه سال از اون اتفاق ، به پیشنهاد ازدواج پدرت جواب مثبت داد و من را هم خونه عمش که مادر بزرگ من است سپرد و ان روز تو را هم به من...
دختر : کِی ؟
پسر : یک هفته قبل از سفرشون به اهواز اونا پیش من آمدند و طلب حلالیت کردند و از من هم خواستند اگر اتفاقی برایشان افتاد از تو حمایت کنم و خواهرم پیشرفت کند
دخترک دیگر خاله اش را فراموش کرده بود خود را بیشتر در آغوش برادش جا داد و خوشحال از اینکه او هم تکیه گاهی دارد


روز ها و سال گذشت و اکنون همان دخترک برای کشورش افتخاریست و اون یکی از بهترین خلبان هاس و اولیل خلبان زن او همه ی این موفقیت ها را مدیون برادر بزرگش است
داستان کوتاه(5) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط سایه2 ، khanomekhone ، ایسان پویا***** ، یاسی@_@ ، سپهر A ، maria-masiha
آگهی
#2
cryingعالي بودددددددددددددد
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان