27-12-2020، 11:04
#PART1
#طراوت
به قطرات بارون که مثل همیشه روی شیشه روون بودن خیره شدم ...
چقد شبیه اشکای منن
نفس عمیقی کشیدم و بغضم و قورت دادم ...
از خونه بیرون رفتم و چکمه هام و پوشیدم ...
کلاه هودیم و جلو کشیدم و مشغول راه رفتن تو بارون پاییزی شدم ...
صدای خرچ خرچ برگا زیر پام ، گوشم و نوازش میکرد ...
پاییز فصل عاشقیه ولی چقد برای من غم انگیزه ...
خیابونای بالاشهر درست مثل خیابونای شانزلیزه بود ...
به یک سال گذشته فک کردم ...
مرگ مامان و بابا ...
بالا کشیدن ارث و میراث ...
شاید تقدیر ماعم این بوده .!!
#امیر
با تابش پرتو های آفتاب تو چشمم مژه هام رو باز کردم
و پتو رو کشیدم رو صورتم ...
طاق باز خوابیدن ک با حس پریدن یه گوریل رو شکمم
آخ بلندی گفتم و لپم و باد کردم ...
رونا: طلایی ... چشمات و وا کن که سحر ... تو چشم تو بیدار میشه ...
یا بیدار بشه ?
دستی رو موهای قهوه ایش کشیدم و لب زدم ...
امیر: چته سر صبحی عین گورول میپری رو شکم آدم ...
قهقه ای سر داد و گفت :
گورول؟؟?
داداش اون گوریل عه ...
چشمام و نازک کردم و گفتم :
حالا هر خری ک هست ...
بلند تر خندید و گفت:
گوریلِ خر ...?
منم همراهش قهقه زدم ک گفت:
خیلی دیوونه ای ..
لبخند پیروزمندانه ای زدم و گفتم:
اگع دیوونه نبودم ک داداش دوقلوی ت نمیشدم ...
با یاد آوردی چیزی ابروم ک بالا بردم ..
امیر: آرین رفته؟
_ آره کار داشت رفت ...
سنگینیش و رو شکمم حس کردم ک با خنده گفتم:
راحتی؟؟
ی نگاع ب وضعیتش کرد و گفت:
شوما ناراحتی دادا؟
خنده ای سر دادیم و به طرف پله ها حرکت کردیم ...
ادامه دارد ...?
#طراوت
به قطرات بارون که مثل همیشه روی شیشه روون بودن خیره شدم ...
چقد شبیه اشکای منن
نفس عمیقی کشیدم و بغضم و قورت دادم ...
از خونه بیرون رفتم و چکمه هام و پوشیدم ...
کلاه هودیم و جلو کشیدم و مشغول راه رفتن تو بارون پاییزی شدم ...
صدای خرچ خرچ برگا زیر پام ، گوشم و نوازش میکرد ...
پاییز فصل عاشقیه ولی چقد برای من غم انگیزه ...
خیابونای بالاشهر درست مثل خیابونای شانزلیزه بود ...
به یک سال گذشته فک کردم ...
مرگ مامان و بابا ...
بالا کشیدن ارث و میراث ...
شاید تقدیر ماعم این بوده .!!
#امیر
با تابش پرتو های آفتاب تو چشمم مژه هام رو باز کردم
و پتو رو کشیدم رو صورتم ...
طاق باز خوابیدن ک با حس پریدن یه گوریل رو شکمم
آخ بلندی گفتم و لپم و باد کردم ...
رونا: طلایی ... چشمات و وا کن که سحر ... تو چشم تو بیدار میشه ...
یا بیدار بشه ?
دستی رو موهای قهوه ایش کشیدم و لب زدم ...
امیر: چته سر صبحی عین گورول میپری رو شکم آدم ...
قهقه ای سر داد و گفت :
گورول؟؟?
داداش اون گوریل عه ...
چشمام و نازک کردم و گفتم :
حالا هر خری ک هست ...
بلند تر خندید و گفت:
گوریلِ خر ...?
منم همراهش قهقه زدم ک گفت:
خیلی دیوونه ای ..
لبخند پیروزمندانه ای زدم و گفتم:
اگع دیوونه نبودم ک داداش دوقلوی ت نمیشدم ...
با یاد آوردی چیزی ابروم ک بالا بردم ..
امیر: آرین رفته؟
_ آره کار داشت رفت ...
سنگینیش و رو شکمم حس کردم ک با خنده گفتم:
راحتی؟؟
ی نگاع ب وضعیتش کرد و گفت:
شوما ناراحتی دادا؟
خنده ای سر دادیم و به طرف پله ها حرکت کردیم ...
ادامه دارد ...?