11-08-2014، 8:49
![من طرفم را پیدا کرده ام 1](http://www.talab.ir/user_files/L137135476350.jpg)
سال سوم دبیرستان سرو کله ی علی پیدا شد. دلم روشن بود اما دست دست می کردم. مادرم گفت: اینها عشایرند، باید زیر کپرزندگی کنی، می توانی، بسم الله.
علی رفته بود پیش یک روحانی و استخاره کرده بود. روحانی در جواب استخاره ی علی گفته بود مبارک باشد، شیرینی اش را بیاور.
برای همین علی کوتاه نیامده و می گوید طرفم را پیدا کرده ام.
دوستانش گفتند: علی از نظر ما چیزی ندارد، ولی آدم با اراده ای است، عزم کند همه چیز بدست می آورد. اگر جنگ پیش نمی آمد، الان در دانشگاه بود.
بعد از مدتی علی آمد پیش پدرم و گفت: ازدواج سنت رسول الله است .انگیزه ی ازدواج، رسیدن به آرامش و همدلی است. حالا رسماً از دخترتان خواستگاری می کنم.
پدرم راضی نبود می گفت: دخترم باید درس بخواند.
داشتم علی را فراموش می کردم که یک روز کتاب حجاب نوشته استاد شهید مطهری و یک نامه از علی بدستم رسید، نوشته بود: پاسدار هستم، پدر و مادرم کشاورزند، بدان که از جبهه و جهاد جدا شدنی نیستم. حالا خودت تصمیم بگیر.
در جوابش نوشتم: جوّ خانه ی ما، پذیرای نامه پراکنی نیست. رضا برضاک تسلیما………..
من کسی را انتخاب کرده بودم که رگ غیرتش می طپید. دست از مال دنیا شسته و برای دفاع از ناموس و وطن بلند شده بود.
پدرم گفت: اگر علی در جنگ از بین برود چه خواهی کرد؟
گفتم: سرپای خود می ایستم، مثل همه ی زنانی که همسرشان شهید شده است.مردان ما می جنگند وجانفشانی می کنند ما هم صبوری می کنیم .آن ها آن طور دین خود را ادا می کنند و ما این طور. اگر نمی توانم تفنگ به دوش بگیرم، می شوم هم پیمان یک رزمنده.
اواخر شهریور برای خرید عقد به بازار رفتیم. غیر از حلقه، طلا و جواهر دیگری نخریدم.چادر و لباس سفید برای خودم و یک پیراهن برای علی خریدیم و به خانه آمدیم.
روز هفتم مهرماه 63 رابرای جشن عروسی انتخاب کردیم. یک گوسفند کشتیم و آبگوشت پختیم. دوستان علی با صلوات و دعا و مبارک باد مجلس را گرم کردند.
از خاطرات همسر سردار شهید علی بینا