21-10-2020، 0:36
جنبش استقلالطلبی هند، سلسلهای از انقلابات بود که توسط مردم هندوستان و در جنگ با امپراتوری بریتانیا بر سر استقلال سیاسی هند صورت گرفت. جنبش از شورش ۱۸۵۷ میلادی شروع شد و در اواسط دههٔ ۴۰ میلادی با «جنبش خروج از هند» به رهبری مهاتما گاندی و تسخیر هند بریتانیا توسط ارتش ملی هند به رهبری سوبهاش چاندرا بوز اوج گرفت. آزادی نهایی بالاخره در ۱۵ اوت ۱۹۴۷ میلادی ممکن شد.
مبارزات این جنبش با بسیاری از وقایع تاریخی و یگانه شناخته میشود. برای مثال اولین و بزرگترین مقاومت غیرخشونتآمیز تودهای که در آن ۵۰ میلیون نفر از ۱۹۱۸ میلادی تا ۱۹۴۵ میلادی به رهبری مهاتما گاندی شرکت کردند.
تاجران اروپایی نخستین بار با ورود کاوشگر پرتغالی به نام واسکو دو گاما در سال ۱۴۹۸ (میلادی) در بندر کالیکوت، به منظور بررسی شرایط خرید و فروش ادویه سود آور، به سواحل هندوستان رسیدند. تنها یک قرن بعد از آن، هلندیها و انگلیسیها چندین پایگاه مرکزی تجاری را در شبه قاره هند تأسیس کردند، که نخستین آنها یک پایگاه تجاری انگلیسی بود که در سال ۱۶۱۲ و در سورات شکل گرفت. بعد از قرن ۱۷ و اوایل قرن ۱۸، بریتانیا از نظر نظامی پرتقال و هلند را شکست داد، ولی همچنان با فرانسویها که قصد داشتند در شبه قاره برای خودشان پایگاهی تأسیس کنند مخالفت میکرد. سقوط امپراتوری مغول در نیمه اول قرن ۱۸ فرصتی را برای بریتانیا فراهم کرد که پایگاه محکمی را در سیاست هند برای خود ایجاد کنند. بعد از نبرد پلاسی در ۱۷۵۷ که در آن ارتش بنگال کمپانی هند شرقی تحت فرماندهی رابرت کلیو، موفق شد سیراج اود دالا، نواب بنگال، را شکست دهد، توانست خود را به عنوان بازیگر اصلی در امور هند معرفی کرده، و مدت کوتاهی بعد، پیرو جنگ بوکسار در ۱۷۶۴، حقوق اداری مناطق بنگال، بیهار و اودیسا را به دست آورد. بعد از شکست تیپو سلطان بخش اعظم هند جنوبی، یا مستقیماً تحت قانون انجمن قرار گرفتند یا در یک اتحادیه تابعه، به صورت بخشهایی که توسط شاهزاده اداره میشد، تحت کنترل سیاسی غیر مستقیم انجمن بودند. انجمن پس از چندین بار شکست دادن مناطقی که توسط امپراتوری ماراتا اداره میشد توانست کنترل آنها را نیز به دست آورد. پنجاب در سال ۱۸۴۹، بعد از شکست ارتشهای سیک در اولین (۱۸۴۵–۱۸۴۶) و دومین (۴۹–۱۸۴۸) جنگ آنگلو-سیک، ملحق شد.
در سال ۱۸۵۳، بخشی از دستورالعملها و قوانین انگلیس، در مدارس هند پیاده شد. نخبگان هندویی که در مغرب زمین تحصیل کرده بودند به دنبال راهی بودند تا آیین هندو را از شیوههای اجتماعی بحثانگیز شامل سیستم طبقاتی وارنا، ازدواج کودکان و ساتی پاک کنند. جوامع ادبی و نیز اجتماعاتی برای بحث و مناظره در کلکته و بمبئی شکل گرفتند که به پایگاهی برای مباحثات سیاسی باز تبدیل شدند.
حتی با اینکه این جهتگیری به سوی مدرنیزه شدن، بر جامعه هند تأثیر زیادی گذاشت، ولی اکثریت مردم هند از حکمرانی بریتانیا ناراحت بودند. بریتانیا پس از مسلط شدن به بخش اعظم شبه قاره هند شروع به سوء استفاده از آداب و رسوم محلی هندیها کرد، به عنوان مثال برگزاری احزاب در مساجد، رقصیدن با موسیقی مربوط به حکومت هندوستان در تراس تاج محل، استفاده از تازیانه به منظور بازکردن راه خود در بازارهای شلوغ (همانگونه که ژنرال هنری بلیک گفته بود)، و بدرفتاری با هندیها (شامل سپاهیان و سربازان). در سالهای بعد از انضمام پنجاب که در ۱۸۴۹ به وقوع پیوسته بود، سرکشیها و عصیانهایی در میان سپاهیان به وقوع پیوست که با توسل به زور سرکوب شد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پادگان دژ ولور در ژوئیه ۱۸۰۶ شامل چهار گروه پیادهنظام بریتانیایی از H.M. هنگ پیاده شصت و نهم (جنوب لینکلنشر) و سه گردان پیادهنظام مدرس بود.
دو ساعت بعد از نیمه شب، در دهم ژوئیه، سپاهیان مستقر در دژ نگهبانان اروپایی را تیر باران کرده و چهارده نفر از افسران خود و ۱۱۵ تن از هنگ شصت و نه، که اکثریت آنها در سربازخانهها خواب بودند را کشتند. در میان کشته شدگان سرهنگ جان فنکورت، فرمانده دژ، دیده میشد. شورشیان به وسیله کشتار کنترل اوضاع را به دست گرفتند و پرچم سلطان میسور را بر فراز دژ برافراشتند. پسر دوم تیپو به نام فاتح حیدر به عنوان شاه معرفی شد.
با اینحال یک افسر بریتانیایی موفق شد که فرار کند و تغییراتی را در پادگان آرکات به وجود آورد. نه ساعت پس از شروع شورش یک نیروی امدادی شامل سواره نظام نور نوزدهم بریتانیا، تفنگهای گالوپر و خیل عظیمی از سواره نظامان مدرس، از آکروت به سمت ولور حرکت کرده و شانزده مایل را در حدود دو ساعت بپیمایند. این گروه توسط رولو گیلسپی- یکی از باکفایتترین و پر انرژیترین افسران هند در آن زمان- رهبری میشد. گزارش شدهاست که وی در مدت زمان ۱۵ دقیقه بعد از اینکه زنگ هشدار به صدا درآمده بود آرکات را ترک کرد. گیلسپی پیشاپیش لشکر اصلی، با نیرویی متشکل از حدود بیست تن، به راه افتاد.
به محض رسیدن به ولور، گیلسپی متوجه اروپاییهایی شد که زنده مانده بودند؛ این دسته از اروپاییان شامل دو کمک جراح و نیز حدود شصت تن از هنگ شصت و نه بودند که فاقد مهمات بوده و از NCO فرمان میگرفتند. گیلسپی نتوانست از دروازه شهر وارد شود، در نتیجه به کمک یک طناب و کمربند گروهبانی که در پایین ایستاده بود از دیوار بالا رفت و به هنگ شصت و نهم رسید. زمانی که مابقی هنگ نوزدهم رسیدند، گیلسپی از آنها خواست تا با توپ دروازهها را منفجر کنند، و از هنگ شصت و نهم نیز خواست تا فضایی را فراهم کنند که لشکر سواره نظام بتواند صف آرایی کند. هنگ نوزدهم و لشکر سواره نظام مادراس هر سربازی را که در سر راهشان قرار داشت قتلعام کردند. حدود صد سرباز که در کاخ پناه گرفته بودند خارج شده و به دستور گیلسپی کنار دیوار قرار گرفته و به ضرب گلوله کشته شدند. جان بلاکستان، مهندسی که در انفجار دروازهها نقش داشت، میگوید: "حتی با این دیدگاه مخوفی که در مورد این واقعه وجود داشت من میتوانم تقریباً با آرامش بگویم که این عمل در آن زمان از دید من بازتابی از عدالت، و حتی مناسبترین آن بود؛ ولی، با گذشت زمان اکنون برایم مشکل است که آن عمل را تأیید کنم یا احساسی را داشته باشم که آن زمان داشتم.
مجازات سختی که سربازان با آن مواجه شدند به یکباره ناآرامیها را فرونشاند و یک حماسه واقعی را برای تاریخ بریتانیا در هند رقم زد؛ به گونهای که گیلسپی اعتراف کرد که ظرف پنج دقیقه همه از بین رفتند. در کل ۳۵۰ نفر از شورشیان کشته شدند، و ۳۵۰ نفر دیگر که مجروح بودند قبل از شروع جنگ متوقف شدند.
شورش هندوستان در سال ۱۸۵۷ دارای ابعاد وسیعی در قسمتهای مرکز و شمال هند، ضد حکمرانی انجمن بریتانیایی هند شرقی بود، که سرکوب شد و دولت بریتانیا کنترل انجمن را به دست گرفت. شرایط خدمت در ارتش انجمن و اردوگاه با تعصبات و عقاید مذهبی سربازان در تضاد بود. برتر داشتن طبقات بالاتر جامعه در ارتش، از دست دادن صنوف به دلیل مسافرت، و شایعه پراکنی در مورد طراحیهای مخفیانه دولت به منظور وارد کردن سربازان به دین مسیحیت باعث نارضایتی شدید میان آنان شد. سربازان همچنین از حقوق پایین خود و نیز از تبعیض نژادی که افسران بریتانیا در امور ترفیع و ارتقاء درجه قائل میشدند ناراضی بودند. سهلانگاری افسران بریتانیا در مورد حکمرانان هندی برجسته نظیر مغولان و پشواز سابق و نیز الحاق اود از علل سیاسی ای بودند که باعث بروز مخالفتهایی در میان هندیها شدند. سیاست انضمام دالهوسی، اصل استفاده از گذشت زمان (یا مصادره کردن) توسط بریتانیا، و بیرون راندن نوادگان مغول کبیر از کاخ اجدادیشان در قلعه سرخ و تبعید آنها به شهر قطب (نزدیک دهلی) خشم بعضی از مردم را برانگیخت.
جرقه آخر شایعه استفاده از چربی گاو و نیز چربی گوشت خوک در کارتریجهای تفنگ مدل ۱۸۵۳ بود. سربازان مجبور بودند قبل از قرار دادن کارتریجها در تفنگهایشان آنها را با دندان بجوند، و اینکه در ساخت آنها در چربی خوک و گاو استفاده شده بود به شدت مسلمانان و هندوها را (به دلیل تعصبات مذهبی) ناراحت میکرد.
در آن زمان باور بر این بود که منگل پاندی، یک سرباز ۲۹ ساله، مسئول تحریک سربازان هندی ضد بریتانیاییها است. در هفته اول از ماه مه سال ۱۸۵۷، او یک افسر را به دلیل وضع قوانین آزار دهنده در هنگ خود در باراکپور کشت. سپس زمانی که مجدداً بریتانیا کنترل هنگ را به عهده گرفت، وی دستگیر و به اعدام محکوم شد. در دهم می ۱۸۵۷، سربازان در میروت رتبهها را شکستند و ضد فرماندهان خود شورش کرده و برخی از آنها را کشتند. سپس در ۱۱ مه به دهلی رسیدند، خانه خراج انجمن را آتش زدند و به سمت دژ قرمز روانه شدند. در آنجا از امپراتور مغول، که در آن زمان بهادر شاه دوم بود، خواستند که رهبری آنها را بر عهده بگیرد تا تخت و تاج وی را پس بگیرند. در ابتدا امپراتور اشتیاقی به همراهی آنها نداشت ولی سرانجام موافقت کرد، و شورشیان او را شاهنشاه هندوستان نامیدند. شورشیان همچنین بسیاری از اروپاییها، آسیاییها-اروپاییها و جمعیت مسیحیان را به قتل رساندند.
شورشها به بخشهای دیگر شهر اود و نیز ایالات واقع در شمال غربی نیز رسید؛ در آن مناطق طغیان گران شورشهای مدنی را رهبری میکردند که این وضع نهایتاً منجر به قیام مردمی شد. بریتانیاییها در ابتدا فقط گارد گرفته و از خود دفاع میکردند و عکسالعملهای خشنی نشان نمیدادند ولی در نهایت مجبور شدند که به این شورشها با خشونت پاسخ دهند. نبود سازماندهی مناسب بین شورشیان، به همراه برتری نظامی بریتانیاییها موجب شد که شورش به سرعت سرکوب شود. بریتانیاییها با گروه اصلی شورش در نزدیک دهلی جنگیدند، و بعد از یک مبارزه و محاصره طولانی مدت، آنها را شکست داده و در ۲۰ سپتامبر ۱۸۵۷ شهر را پس گرفتند. در نتیجه، شورش در مناطق دیگر نیز شکست خورد. آخرین جنگ مهم در قلعه گوالیور در ۱۷ ماه ژوئن سال ۱۸۵۸ رخ داد که در آن رانی لاکسمیبای کشته شد. درگیریهای پراکنده و و جنگهای چریکی، که رهبری آنها را تاتیا تپ به عهده داشت، تا بهار ۱۸۵۹ ادامه داشت ولی اکثر آنها در نهایت سرکوب شد.
شورش هند در ۱۸۵۷ نقطه عطف مهمی در تاریخ هندوستان بهشمار میآید. به این دلیل که هم قدرت نظامی و سیاسی بریتانیا را ثابت کرد و همچنین موجب شد که بریتانیا تغییری اساسی در چگونگی کنترل و اداره هندوستان به وجود آورد. مطابق با بیانیه دولت هند در ۱۸۵۸، انجمن از حق مشارکت در اداره هندوستان محروم شد و حیطه فعالیتش مستقیماً در اختیار دولت بریتانیا قرار گرفت. در راس سیستم جدید یک وزیر کابینه، که وزیر امور خارجه هندوستان بود، قرار داشت که رسماً از یک شورای قانونی دستور میگرفت؛ فرماندار کل هندوستان (نایب السلطنه) هم مسئول نظارت بر اعمال او و هم مسئول مجلس بریتانیا به منظور پیاده کردن قوانین آن کشور بود. طی یک بیانیه سلطنتی که به مردم هند اعلام شد، ملکه ویکتوریا به مردم قول داد که مطابق قوانین بریتانیا آنها میتوانند از خدمات عمومی برابر بهرهمند شدوند، همچنین متعهد شد که به حقوق شاهزادگان بومی هندوستان احترام بگذارد. بریتانیا مصادره کردن زمینهای شاهزادگان را متوقف کرد، و فرمان داد که به عقاید مذهبی مردم احترام گذاشته شود. همچنین به مردم هندوستان اجازه داد که در خدمات اجتماعی مشارکت کنند (البته عمدتاً به عنوان زیر دست). با اینحال، آنها تعداد سربازان بریتانیایی را نسبت به سربازان بومی هند افزایش دادند، و توپخانه فقط در دست سربازان بریتانیایی بود. بهادرشاه به شهر راگون در برمه تبعید شد و در سال ۱۸۶۲ در همانجا در گذشت.
در ۱۸۷۶ ملکه ویکتوریا لقب شهبانوی هندوستان را نیز گرفت.
(آنها آگاهی مردم را در رابطه با داشتن استقلال از طریق شعر، نمایش و سخنرانی افزایش میدادند). دهههای بعد از شورش را میتوان دوره رشد آگاهی سیاسی مردم، ظهور افکار عمومی، و پیدایش رهبران هندی در سطوح ملی و منطقهای دانست. دادابهای نارجی انجمن هند شرقی را در ۱۸۶۷ و سارندرانات بانرجی انجمن ملی هند را در ۱۸۷۶ تأسیس کردند.
با الهام گرفتن از پیشنهاد ای. او. هیوم، که یک خدمتکار بازنشسته دولت بریتانیا بود، هفتاد و سه نفر نماینده هندی در ۱۸۸۵ با یکدیگر ملاقات کرده و کنگره ملی هند را تأسیس کردند. آنها عمدتاً از نوخاستگان و نخبگان موفقی بودند که در مغرب زمین تحصیل کرده و به مشاغلی نظیر تدریس، روزنامهنگاری، و قانون مشغول بودند. در آغاز، کنگره هیچ ایدئولوژی تعریف شدهای نداشت و تنها به برخی از منابعی که برای یک سازمان سیاسی ضروری است دسترسی داشت. در عوض، به عنوان جامعهای عمل میکرد که هر ساله وفاداریش را به حکومت بریتانیا ابراز میکرد. کنگره همچنین در مورد برخی از موضوعاتی که کمتر بحثانگیز بودند، نظیر حقوق مدنی، یا فرصتهایی که در دولت پدید میآمد (به خصوص در مورد خدمات شهری)، قطعنامههایی را تصویب کرد. این قطعنامهها به دولت نایب السلطنه و گهگاهی نیز به مجلس بریتانیا ارائه میشدند. کنگره علیرغم ادعایی که در مورد نمایندگی کردن تمامی هندیها داشت، فقط حامی منافع نخبگان شهری بود؛ به شرکت کنندگان با پیشینههای اقتصادی و اجتماعی دیگر هیچ توجهی نمیشد.
تأثیر گروههای مذهبی-اجتماعی مانند آریا سماج (که توسط سوامی دایاناند ساراسواتی شکل گرفته بود) و بی راهمو ساماج (که توسط راجارام موهان روی و دیگران شکل گرفته بود) در اصلاحات جامعه هند مشهود بود. کار مردانی نظیر سوامی ویوکاناندا، راماکریشنا پارامهانسا، سری اوروبیندو، V.O. Chidambaram Pillai، سوبرامانیا بی هاراتی، بانکیم چاندرا چاترجی، سید احمد خان، رابیندرانات تاگور، و دادابهای نارجی، به همراه زنانی نظیر خواهر نیودیتای اسکاتلندی-ایرلندی اشتیاق و علاقهای را برای احیای دوباره و آزادی در مردم به وجود آورد. این بازبینی مجدد تاریخ بومی هندوستان توسط محققان هندی و اروپایی باعث پیدایش روحیه ناسیونالیزم (ملت گرایی) در میان هندیها شد.
پیدایش ناسیونالیزم هندی (۱۸۸۵–۱۹۰۵)
تا سال ۱۹۰۰، اگرچه کنگره به صورت یک سازمان سیاسی کاملاً هندی ظاهر شده بود، ولی به دلیل شکست در جذب مسلمانان دستاوردها و موفقیتهایش تحلیل رفت، زیرا مسلمانان احساس میکردند که دارای تعداد نمایندگان مناسب در خدمات دولت نمیباشند. مبارزات اصلاح طلبان هندو در برابر تغییر مذهب، ذبح گاو، حفظ و حراست از زبان اردو در متون عربی موجب شد که مسلمانان به این فکر بیافتند که اگر قرار باشد کنگره به تنهایی نماینده مردم هند باشد، حقوق آنها نادیده گرفته خواهد شد. سید احمد خان حرکتی را برای احیای مسلمانان آغاز کرد که با تأسیس کالج شرقی-انگلیسی موهامادان در ۱۸۵۷ در علیگره به اوج خود رسید. نام دانشگاه مسلمان علیگره را در ۱۹۲۰ به اوتار پرادش تغییر دادند. هدف این کالج آموزش دانش آموزان توانگر و دانا بود، با تأکید بر این موضوع که آموزههای اسلام با دانش مدرن غربی منافاتی ندارد. با این وجود تفاوتهایی که میان مسلمانان هندی وجود داشت مانع میشد که بتوان تمامی آنها را به یک صورت از لحاظ فرهنگی احیا کرد.
احساسات ناسیونالیستی در میان اعضای کنگره منجر شد تا این جنبش در بدنه دولت نمایان شده و در قانون و حکومت هندوستان نیز حرفی برای گفتن داشته باشد. افراد کنگره خود را وفادار به تاج و تخت میدانستند، ولی میخواستند که در اداره کشور خود نقش فعال داشته باشند، ولو به عنوان بخشی از فرمانروایی. این تمایل توسط دادابهای نارجی شکل گرفت؛ او کسی بود که در انتخابات مجلس عوام انگلیس به عنوان اولین عضو هندی انتخاب شد.
بال گانگادهار تیلاک اولین ناسیونالیست (ملت گرا) هندی بود که سواراج را به عنوان سرنوشت ملت پذیرفت. تیلاک بعدها با سیستم آموزشی بریتانیا که فرهنگ، تاریخ و ارزشهای هندیها را نادیده میگرفت به شدت مخالفت کرد. او نسبت به عدم آزادی بیان برای ناسیونالیستها ونیز عدم حضور و نقش مردم هند در امور ملت ابراز ناراحتی کرد. با توجه به دلایل ذکر شده، او سواراج را به عنوان تنها راه حل تلقی میکرد. جمله معروف او" سواراج حق من است و من باید آن را داشته باشم " الهام بخش تمامی مردم هندوستان شد.
در ۱۹۰۷، کنگره به دو بخش تقسیم شد. تندروها که رهبری آنان را تیلاک بر عهده داشت طرفدار تحریک اذهان عمومی و به راهاندازی انقلابی مستقیم به منظور سرنگون کردن فرمانروایی بریتانیا و از بین بردن تمامی اثرات آنان بودند. از طرف دیگر، میانهروها توسط رهبرانی نظیر دادابهای نارجی و گوپال کریشنا گوخاله هدایت میشدند خواستار اصلاحات، در چهارچوب قوانین بریتانیا، بودند. رهبران جنبش همگانی نظیر بیپین چاندرا پای و لالا لاجپات رای، که دارای عقیده مشترک با تیلاک بودند از وی پشتیبانی میکردند. توسط آنها، سه ایالت بزرگ هند شامل ماهاراشترا، بنگال، و پنجاب، ناسیونالیزم هند را شکل دادند. گوخاله به خاطر تشویق مردم به اعمال خشونت و بی نظمی، تیلاک را مورد انتقاد قرار داد؛ ولی در کنگره ۱۹۰۶ عضویت همگانی وجود نداشت، بنابراین تیلاک و طرفدارانش مجبور شدند که حزب را ترک کنند.
ولی با دستگیری تیلاک تمامی امیدها برای هجوه همگانی در میان مردم هندوستان ار بین رفت، و کنگره نیز اعتبار خود را در میان مردم از دست داد. یک هیئت نمایندگی از مسلمانان با نایب السلطنه، مینتو (۱۰–۱۹۰۵)، ملاقات کرد؛ این هیئت به دنبال گرفتن یک امتیاز انحصاری شامل توجهات ویژه به خدمات دولت و حوزه انتخابیه، از اصلاحات قانونی قریبالوقوع به وجود آمده بود. بریتانیاییها از طریق افزایش تعداد دفاتر انتخابی رزرو شده برای مسلمانان در اعلامیه شورای هند در سال ۱۹۰۹ توانستند برخی از دادخواستهای مجمع مسلمانان را مرتفع سازند. مجمع مسلمانان اصرار بر جدایی از کنگره حاکم هندوها را داشت، با سر دادن شعار " ملتی در حصار یک ملت. "
دیواره بنگال، ۱۹۰۵ در ماه ژوئیه سال ۱۹۰۵، فرمانروا کارزون، نایب السلطنه و فرمانده کل (۱۹۰۵–۱۸۹۹)، دستور به تیغه کشی و جداسازی ایالت بنگال را داد؛ احتمالاً به دلیل بهبود در کارهای اجرایی در منطقه بزرگ و پرجمعیت بنگال. این تصمیم به دلیل افزایش درگیریهای بین مسلمانان و هندوهای حاکم در بنگال توجیه پذیر بود. با این وجود، مردم هند این تیغه کشی را تلاشی از طرف بریتانیا، به منظور مختل کردن رشد جنبش ملی در بنگال و جداسازی هندوها و مسلمانان منطقه میدانستند. طبقه روشنفکر بنگالیهای هندو، تأثیر چشمگیری بر سیاستهای ملی و محلی داشتند. این تیغه کشی به شدت خشم بنگالیها را برانگیخت، و دولت در همگام کردن افکار عمومی مردم هندوستان با خود شکست خورد. آشفتگیهای گستردهای در خیابانها و مطبوعات از پس آن پدید آمد و کنگره از تحریم محصولات انگلیسی با علامت سوادشی طرفداری کرد. هندوها اتحاد خود را با بستن راخی به مچ دست یکدیگر و به جا آوردن آراندهان (نپختن غذا) نشان دادند. در این زمان ناسیونالیستهای بنگالی هندو شروع به نوشتن مقالات تندی در روزنامهها کردند، و در نتیجه به آشوبگری متهم شدند. یک هندو که ویراستار روزنامه بود به نام "Brahmabhandav Upadhyay"، کسی که به تاگور در تأسیس مدرسه اش در شانتینیکتان کمک کرد، دستگیر و زندانی شد؛ وی اولین کسی بود در حبس بریتانیا ییها در قرن بیستم در تلاش برای دستیابی به استقلال کشته شد. مجمع تمامی مسلمانان هند
مجمع تمامی مسلمانان هند توسط کنفرانس تمامی مسلمانان تحصیلکرده هندوستان در داکا (بنگلادش امروزی)، در ۱۹۰۶، شکل گرفت. این مجمع در متن وقایعی که بر سر تیغه کشی بنگال در ۱۹۰۵ پدید آمد، تشکیل شد. برای تشکیل یک حزب سیاسی که از منافع مسلمانان پراکنده در هندوستان بریتانیایی دفاع کند، مجمع مسلمانان نقش مهمی را در طول دهه ۱۹۴۰در جنبش استقلال هند ایفا کرد و نیز به صورت نیروی محرکهای برای خلق پاکستان در شبه قاره هند شد؛ ولی زمانی که مجمع مسلمانان قطعنامه پاکستان را بر مبنای نظریه دو ملت جناح تصویب کرد، رهبران ناسیونالیست مانند مولانا آزاد و دیگران در برابر آن ایستادند.
در سال ۱۹۰۶، محمدعلی جناح به کنگره ملی هند پیوست، که بزرگترین سازمان سیاسی هندوستان بهشمار میآمد. مانند بیشتر کنگرههای آن زمان، جناح از استقلال طلبی آشکارا و به یکباره حمایت نمیکرد، و دلیل آن تأثیرات سودمند بریتانیا بر روی سطح تحصیلات، قوانین، فرهنگ، و صنعت هند یها بود. جناح تبدیل به عضوی در میان شصت نفر عضو شورای قانونگذار شاهنشاهی شد. شورا به واقع هیچگونه قدرت و اختیاری نداشت، و شامل شمار زیادی از وفاداران طرفدار راج غیر منتخب و اروپاییان بود. جناح نقش مهمی در تصویب قانون منع ازدواج کودکان و قانونی کردن وقف (نوعی بخشش مذهبی) برای مسلمانان داشت. او همچنین در انجمن سندهارست، جایی که به تأسیس آموزشکده ارتش هند در دهرادان کمک کرد، به کار مشغول بود. در طول جنگ جهانی اول، جناح برای حمایت از تلاشهای بریتانیا در جنگ، به دیگران اعتدال گرایان هندی پیوست، به امید اینکه هندیها با آزادی سیاسی پاداش خود را خواهند گرفت
مبارزات این جنبش با بسیاری از وقایع تاریخی و یگانه شناخته میشود. برای مثال اولین و بزرگترین مقاومت غیرخشونتآمیز تودهای که در آن ۵۰ میلیون نفر از ۱۹۱۸ میلادی تا ۱۹۴۵ میلادی به رهبری مهاتما گاندی شرکت کردند.
تاجران اروپایی نخستین بار با ورود کاوشگر پرتغالی به نام واسکو دو گاما در سال ۱۴۹۸ (میلادی) در بندر کالیکوت، به منظور بررسی شرایط خرید و فروش ادویه سود آور، به سواحل هندوستان رسیدند. تنها یک قرن بعد از آن، هلندیها و انگلیسیها چندین پایگاه مرکزی تجاری را در شبه قاره هند تأسیس کردند، که نخستین آنها یک پایگاه تجاری انگلیسی بود که در سال ۱۶۱۲ و در سورات شکل گرفت. بعد از قرن ۱۷ و اوایل قرن ۱۸، بریتانیا از نظر نظامی پرتقال و هلند را شکست داد، ولی همچنان با فرانسویها که قصد داشتند در شبه قاره برای خودشان پایگاهی تأسیس کنند مخالفت میکرد. سقوط امپراتوری مغول در نیمه اول قرن ۱۸ فرصتی را برای بریتانیا فراهم کرد که پایگاه محکمی را در سیاست هند برای خود ایجاد کنند. بعد از نبرد پلاسی در ۱۷۵۷ که در آن ارتش بنگال کمپانی هند شرقی تحت فرماندهی رابرت کلیو، موفق شد سیراج اود دالا، نواب بنگال، را شکست دهد، توانست خود را به عنوان بازیگر اصلی در امور هند معرفی کرده، و مدت کوتاهی بعد، پیرو جنگ بوکسار در ۱۷۶۴، حقوق اداری مناطق بنگال، بیهار و اودیسا را به دست آورد. بعد از شکست تیپو سلطان بخش اعظم هند جنوبی، یا مستقیماً تحت قانون انجمن قرار گرفتند یا در یک اتحادیه تابعه، به صورت بخشهایی که توسط شاهزاده اداره میشد، تحت کنترل سیاسی غیر مستقیم انجمن بودند. انجمن پس از چندین بار شکست دادن مناطقی که توسط امپراتوری ماراتا اداره میشد توانست کنترل آنها را نیز به دست آورد. پنجاب در سال ۱۸۴۹، بعد از شکست ارتشهای سیک در اولین (۱۸۴۵–۱۸۴۶) و دومین (۴۹–۱۸۴۸) جنگ آنگلو-سیک، ملحق شد.
در سال ۱۸۵۳، بخشی از دستورالعملها و قوانین انگلیس، در مدارس هند پیاده شد. نخبگان هندویی که در مغرب زمین تحصیل کرده بودند به دنبال راهی بودند تا آیین هندو را از شیوههای اجتماعی بحثانگیز شامل سیستم طبقاتی وارنا، ازدواج کودکان و ساتی پاک کنند. جوامع ادبی و نیز اجتماعاتی برای بحث و مناظره در کلکته و بمبئی شکل گرفتند که به پایگاهی برای مباحثات سیاسی باز تبدیل شدند.
حتی با اینکه این جهتگیری به سوی مدرنیزه شدن، بر جامعه هند تأثیر زیادی گذاشت، ولی اکثریت مردم هند از حکمرانی بریتانیا ناراحت بودند. بریتانیا پس از مسلط شدن به بخش اعظم شبه قاره هند شروع به سوء استفاده از آداب و رسوم محلی هندیها کرد، به عنوان مثال برگزاری احزاب در مساجد، رقصیدن با موسیقی مربوط به حکومت هندوستان در تراس تاج محل، استفاده از تازیانه به منظور بازکردن راه خود در بازارهای شلوغ (همانگونه که ژنرال هنری بلیک گفته بود)، و بدرفتاری با هندیها (شامل سپاهیان و سربازان). در سالهای بعد از انضمام پنجاب که در ۱۸۴۹ به وقوع پیوسته بود، سرکشیها و عصیانهایی در میان سپاهیان به وقوع پیوست که با توسل به زور سرکوب شد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پادگان دژ ولور در ژوئیه ۱۸۰۶ شامل چهار گروه پیادهنظام بریتانیایی از H.M. هنگ پیاده شصت و نهم (جنوب لینکلنشر) و سه گردان پیادهنظام مدرس بود.
دو ساعت بعد از نیمه شب، در دهم ژوئیه، سپاهیان مستقر در دژ نگهبانان اروپایی را تیر باران کرده و چهارده نفر از افسران خود و ۱۱۵ تن از هنگ شصت و نه، که اکثریت آنها در سربازخانهها خواب بودند را کشتند. در میان کشته شدگان سرهنگ جان فنکورت، فرمانده دژ، دیده میشد. شورشیان به وسیله کشتار کنترل اوضاع را به دست گرفتند و پرچم سلطان میسور را بر فراز دژ برافراشتند. پسر دوم تیپو به نام فاتح حیدر به عنوان شاه معرفی شد.
با اینحال یک افسر بریتانیایی موفق شد که فرار کند و تغییراتی را در پادگان آرکات به وجود آورد. نه ساعت پس از شروع شورش یک نیروی امدادی شامل سواره نظام نور نوزدهم بریتانیا، تفنگهای گالوپر و خیل عظیمی از سواره نظامان مدرس، از آکروت به سمت ولور حرکت کرده و شانزده مایل را در حدود دو ساعت بپیمایند. این گروه توسط رولو گیلسپی- یکی از باکفایتترین و پر انرژیترین افسران هند در آن زمان- رهبری میشد. گزارش شدهاست که وی در مدت زمان ۱۵ دقیقه بعد از اینکه زنگ هشدار به صدا درآمده بود آرکات را ترک کرد. گیلسپی پیشاپیش لشکر اصلی، با نیرویی متشکل از حدود بیست تن، به راه افتاد.
به محض رسیدن به ولور، گیلسپی متوجه اروپاییهایی شد که زنده مانده بودند؛ این دسته از اروپاییان شامل دو کمک جراح و نیز حدود شصت تن از هنگ شصت و نه بودند که فاقد مهمات بوده و از NCO فرمان میگرفتند. گیلسپی نتوانست از دروازه شهر وارد شود، در نتیجه به کمک یک طناب و کمربند گروهبانی که در پایین ایستاده بود از دیوار بالا رفت و به هنگ شصت و نهم رسید. زمانی که مابقی هنگ نوزدهم رسیدند، گیلسپی از آنها خواست تا با توپ دروازهها را منفجر کنند، و از هنگ شصت و نهم نیز خواست تا فضایی را فراهم کنند که لشکر سواره نظام بتواند صف آرایی کند. هنگ نوزدهم و لشکر سواره نظام مادراس هر سربازی را که در سر راهشان قرار داشت قتلعام کردند. حدود صد سرباز که در کاخ پناه گرفته بودند خارج شده و به دستور گیلسپی کنار دیوار قرار گرفته و به ضرب گلوله کشته شدند. جان بلاکستان، مهندسی که در انفجار دروازهها نقش داشت، میگوید: "حتی با این دیدگاه مخوفی که در مورد این واقعه وجود داشت من میتوانم تقریباً با آرامش بگویم که این عمل در آن زمان از دید من بازتابی از عدالت، و حتی مناسبترین آن بود؛ ولی، با گذشت زمان اکنون برایم مشکل است که آن عمل را تأیید کنم یا احساسی را داشته باشم که آن زمان داشتم.
مجازات سختی که سربازان با آن مواجه شدند به یکباره ناآرامیها را فرونشاند و یک حماسه واقعی را برای تاریخ بریتانیا در هند رقم زد؛ به گونهای که گیلسپی اعتراف کرد که ظرف پنج دقیقه همه از بین رفتند. در کل ۳۵۰ نفر از شورشیان کشته شدند، و ۳۵۰ نفر دیگر که مجروح بودند قبل از شروع جنگ متوقف شدند.
شورش هندوستان در سال ۱۸۵۷ دارای ابعاد وسیعی در قسمتهای مرکز و شمال هند، ضد حکمرانی انجمن بریتانیایی هند شرقی بود، که سرکوب شد و دولت بریتانیا کنترل انجمن را به دست گرفت. شرایط خدمت در ارتش انجمن و اردوگاه با تعصبات و عقاید مذهبی سربازان در تضاد بود. برتر داشتن طبقات بالاتر جامعه در ارتش، از دست دادن صنوف به دلیل مسافرت، و شایعه پراکنی در مورد طراحیهای مخفیانه دولت به منظور وارد کردن سربازان به دین مسیحیت باعث نارضایتی شدید میان آنان شد. سربازان همچنین از حقوق پایین خود و نیز از تبعیض نژادی که افسران بریتانیا در امور ترفیع و ارتقاء درجه قائل میشدند ناراضی بودند. سهلانگاری افسران بریتانیا در مورد حکمرانان هندی برجسته نظیر مغولان و پشواز سابق و نیز الحاق اود از علل سیاسی ای بودند که باعث بروز مخالفتهایی در میان هندیها شدند. سیاست انضمام دالهوسی، اصل استفاده از گذشت زمان (یا مصادره کردن) توسط بریتانیا، و بیرون راندن نوادگان مغول کبیر از کاخ اجدادیشان در قلعه سرخ و تبعید آنها به شهر قطب (نزدیک دهلی) خشم بعضی از مردم را برانگیخت.
جرقه آخر شایعه استفاده از چربی گاو و نیز چربی گوشت خوک در کارتریجهای تفنگ مدل ۱۸۵۳ بود. سربازان مجبور بودند قبل از قرار دادن کارتریجها در تفنگهایشان آنها را با دندان بجوند، و اینکه در ساخت آنها در چربی خوک و گاو استفاده شده بود به شدت مسلمانان و هندوها را (به دلیل تعصبات مذهبی) ناراحت میکرد.
در آن زمان باور بر این بود که منگل پاندی، یک سرباز ۲۹ ساله، مسئول تحریک سربازان هندی ضد بریتانیاییها است. در هفته اول از ماه مه سال ۱۸۵۷، او یک افسر را به دلیل وضع قوانین آزار دهنده در هنگ خود در باراکپور کشت. سپس زمانی که مجدداً بریتانیا کنترل هنگ را به عهده گرفت، وی دستگیر و به اعدام محکوم شد. در دهم می ۱۸۵۷، سربازان در میروت رتبهها را شکستند و ضد فرماندهان خود شورش کرده و برخی از آنها را کشتند. سپس در ۱۱ مه به دهلی رسیدند، خانه خراج انجمن را آتش زدند و به سمت دژ قرمز روانه شدند. در آنجا از امپراتور مغول، که در آن زمان بهادر شاه دوم بود، خواستند که رهبری آنها را بر عهده بگیرد تا تخت و تاج وی را پس بگیرند. در ابتدا امپراتور اشتیاقی به همراهی آنها نداشت ولی سرانجام موافقت کرد، و شورشیان او را شاهنشاه هندوستان نامیدند. شورشیان همچنین بسیاری از اروپاییها، آسیاییها-اروپاییها و جمعیت مسیحیان را به قتل رساندند.
شورشها به بخشهای دیگر شهر اود و نیز ایالات واقع در شمال غربی نیز رسید؛ در آن مناطق طغیان گران شورشهای مدنی را رهبری میکردند که این وضع نهایتاً منجر به قیام مردمی شد. بریتانیاییها در ابتدا فقط گارد گرفته و از خود دفاع میکردند و عکسالعملهای خشنی نشان نمیدادند ولی در نهایت مجبور شدند که به این شورشها با خشونت پاسخ دهند. نبود سازماندهی مناسب بین شورشیان، به همراه برتری نظامی بریتانیاییها موجب شد که شورش به سرعت سرکوب شود. بریتانیاییها با گروه اصلی شورش در نزدیک دهلی جنگیدند، و بعد از یک مبارزه و محاصره طولانی مدت، آنها را شکست داده و در ۲۰ سپتامبر ۱۸۵۷ شهر را پس گرفتند. در نتیجه، شورش در مناطق دیگر نیز شکست خورد. آخرین جنگ مهم در قلعه گوالیور در ۱۷ ماه ژوئن سال ۱۸۵۸ رخ داد که در آن رانی لاکسمیبای کشته شد. درگیریهای پراکنده و و جنگهای چریکی، که رهبری آنها را تاتیا تپ به عهده داشت، تا بهار ۱۸۵۹ ادامه داشت ولی اکثر آنها در نهایت سرکوب شد.
شورش هند در ۱۸۵۷ نقطه عطف مهمی در تاریخ هندوستان بهشمار میآید. به این دلیل که هم قدرت نظامی و سیاسی بریتانیا را ثابت کرد و همچنین موجب شد که بریتانیا تغییری اساسی در چگونگی کنترل و اداره هندوستان به وجود آورد. مطابق با بیانیه دولت هند در ۱۸۵۸، انجمن از حق مشارکت در اداره هندوستان محروم شد و حیطه فعالیتش مستقیماً در اختیار دولت بریتانیا قرار گرفت. در راس سیستم جدید یک وزیر کابینه، که وزیر امور خارجه هندوستان بود، قرار داشت که رسماً از یک شورای قانونی دستور میگرفت؛ فرماندار کل هندوستان (نایب السلطنه) هم مسئول نظارت بر اعمال او و هم مسئول مجلس بریتانیا به منظور پیاده کردن قوانین آن کشور بود. طی یک بیانیه سلطنتی که به مردم هند اعلام شد، ملکه ویکتوریا به مردم قول داد که مطابق قوانین بریتانیا آنها میتوانند از خدمات عمومی برابر بهرهمند شدوند، همچنین متعهد شد که به حقوق شاهزادگان بومی هندوستان احترام بگذارد. بریتانیا مصادره کردن زمینهای شاهزادگان را متوقف کرد، و فرمان داد که به عقاید مذهبی مردم احترام گذاشته شود. همچنین به مردم هندوستان اجازه داد که در خدمات اجتماعی مشارکت کنند (البته عمدتاً به عنوان زیر دست). با اینحال، آنها تعداد سربازان بریتانیایی را نسبت به سربازان بومی هند افزایش دادند، و توپخانه فقط در دست سربازان بریتانیایی بود. بهادرشاه به شهر راگون در برمه تبعید شد و در سال ۱۸۶۲ در همانجا در گذشت.
در ۱۸۷۶ ملکه ویکتوریا لقب شهبانوی هندوستان را نیز گرفت.
(آنها آگاهی مردم را در رابطه با داشتن استقلال از طریق شعر، نمایش و سخنرانی افزایش میدادند). دهههای بعد از شورش را میتوان دوره رشد آگاهی سیاسی مردم، ظهور افکار عمومی، و پیدایش رهبران هندی در سطوح ملی و منطقهای دانست. دادابهای نارجی انجمن هند شرقی را در ۱۸۶۷ و سارندرانات بانرجی انجمن ملی هند را در ۱۸۷۶ تأسیس کردند.
با الهام گرفتن از پیشنهاد ای. او. هیوم، که یک خدمتکار بازنشسته دولت بریتانیا بود، هفتاد و سه نفر نماینده هندی در ۱۸۸۵ با یکدیگر ملاقات کرده و کنگره ملی هند را تأسیس کردند. آنها عمدتاً از نوخاستگان و نخبگان موفقی بودند که در مغرب زمین تحصیل کرده و به مشاغلی نظیر تدریس، روزنامهنگاری، و قانون مشغول بودند. در آغاز، کنگره هیچ ایدئولوژی تعریف شدهای نداشت و تنها به برخی از منابعی که برای یک سازمان سیاسی ضروری است دسترسی داشت. در عوض، به عنوان جامعهای عمل میکرد که هر ساله وفاداریش را به حکومت بریتانیا ابراز میکرد. کنگره همچنین در مورد برخی از موضوعاتی که کمتر بحثانگیز بودند، نظیر حقوق مدنی، یا فرصتهایی که در دولت پدید میآمد (به خصوص در مورد خدمات شهری)، قطعنامههایی را تصویب کرد. این قطعنامهها به دولت نایب السلطنه و گهگاهی نیز به مجلس بریتانیا ارائه میشدند. کنگره علیرغم ادعایی که در مورد نمایندگی کردن تمامی هندیها داشت، فقط حامی منافع نخبگان شهری بود؛ به شرکت کنندگان با پیشینههای اقتصادی و اجتماعی دیگر هیچ توجهی نمیشد.
تأثیر گروههای مذهبی-اجتماعی مانند آریا سماج (که توسط سوامی دایاناند ساراسواتی شکل گرفته بود) و بی راهمو ساماج (که توسط راجارام موهان روی و دیگران شکل گرفته بود) در اصلاحات جامعه هند مشهود بود. کار مردانی نظیر سوامی ویوکاناندا، راماکریشنا پارامهانسا، سری اوروبیندو، V.O. Chidambaram Pillai، سوبرامانیا بی هاراتی، بانکیم چاندرا چاترجی، سید احمد خان، رابیندرانات تاگور، و دادابهای نارجی، به همراه زنانی نظیر خواهر نیودیتای اسکاتلندی-ایرلندی اشتیاق و علاقهای را برای احیای دوباره و آزادی در مردم به وجود آورد. این بازبینی مجدد تاریخ بومی هندوستان توسط محققان هندی و اروپایی باعث پیدایش روحیه ناسیونالیزم (ملت گرایی) در میان هندیها شد.
پیدایش ناسیونالیزم هندی (۱۸۸۵–۱۹۰۵)
تا سال ۱۹۰۰، اگرچه کنگره به صورت یک سازمان سیاسی کاملاً هندی ظاهر شده بود، ولی به دلیل شکست در جذب مسلمانان دستاوردها و موفقیتهایش تحلیل رفت، زیرا مسلمانان احساس میکردند که دارای تعداد نمایندگان مناسب در خدمات دولت نمیباشند. مبارزات اصلاح طلبان هندو در برابر تغییر مذهب، ذبح گاو، حفظ و حراست از زبان اردو در متون عربی موجب شد که مسلمانان به این فکر بیافتند که اگر قرار باشد کنگره به تنهایی نماینده مردم هند باشد، حقوق آنها نادیده گرفته خواهد شد. سید احمد خان حرکتی را برای احیای مسلمانان آغاز کرد که با تأسیس کالج شرقی-انگلیسی موهامادان در ۱۸۵۷ در علیگره به اوج خود رسید. نام دانشگاه مسلمان علیگره را در ۱۹۲۰ به اوتار پرادش تغییر دادند. هدف این کالج آموزش دانش آموزان توانگر و دانا بود، با تأکید بر این موضوع که آموزههای اسلام با دانش مدرن غربی منافاتی ندارد. با این وجود تفاوتهایی که میان مسلمانان هندی وجود داشت مانع میشد که بتوان تمامی آنها را به یک صورت از لحاظ فرهنگی احیا کرد.
احساسات ناسیونالیستی در میان اعضای کنگره منجر شد تا این جنبش در بدنه دولت نمایان شده و در قانون و حکومت هندوستان نیز حرفی برای گفتن داشته باشد. افراد کنگره خود را وفادار به تاج و تخت میدانستند، ولی میخواستند که در اداره کشور خود نقش فعال داشته باشند، ولو به عنوان بخشی از فرمانروایی. این تمایل توسط دادابهای نارجی شکل گرفت؛ او کسی بود که در انتخابات مجلس عوام انگلیس به عنوان اولین عضو هندی انتخاب شد.
بال گانگادهار تیلاک اولین ناسیونالیست (ملت گرا) هندی بود که سواراج را به عنوان سرنوشت ملت پذیرفت. تیلاک بعدها با سیستم آموزشی بریتانیا که فرهنگ، تاریخ و ارزشهای هندیها را نادیده میگرفت به شدت مخالفت کرد. او نسبت به عدم آزادی بیان برای ناسیونالیستها ونیز عدم حضور و نقش مردم هند در امور ملت ابراز ناراحتی کرد. با توجه به دلایل ذکر شده، او سواراج را به عنوان تنها راه حل تلقی میکرد. جمله معروف او" سواراج حق من است و من باید آن را داشته باشم " الهام بخش تمامی مردم هندوستان شد.
در ۱۹۰۷، کنگره به دو بخش تقسیم شد. تندروها که رهبری آنان را تیلاک بر عهده داشت طرفدار تحریک اذهان عمومی و به راهاندازی انقلابی مستقیم به منظور سرنگون کردن فرمانروایی بریتانیا و از بین بردن تمامی اثرات آنان بودند. از طرف دیگر، میانهروها توسط رهبرانی نظیر دادابهای نارجی و گوپال کریشنا گوخاله هدایت میشدند خواستار اصلاحات، در چهارچوب قوانین بریتانیا، بودند. رهبران جنبش همگانی نظیر بیپین چاندرا پای و لالا لاجپات رای، که دارای عقیده مشترک با تیلاک بودند از وی پشتیبانی میکردند. توسط آنها، سه ایالت بزرگ هند شامل ماهاراشترا، بنگال، و پنجاب، ناسیونالیزم هند را شکل دادند. گوخاله به خاطر تشویق مردم به اعمال خشونت و بی نظمی، تیلاک را مورد انتقاد قرار داد؛ ولی در کنگره ۱۹۰۶ عضویت همگانی وجود نداشت، بنابراین تیلاک و طرفدارانش مجبور شدند که حزب را ترک کنند.
ولی با دستگیری تیلاک تمامی امیدها برای هجوه همگانی در میان مردم هندوستان ار بین رفت، و کنگره نیز اعتبار خود را در میان مردم از دست داد. یک هیئت نمایندگی از مسلمانان با نایب السلطنه، مینتو (۱۰–۱۹۰۵)، ملاقات کرد؛ این هیئت به دنبال گرفتن یک امتیاز انحصاری شامل توجهات ویژه به خدمات دولت و حوزه انتخابیه، از اصلاحات قانونی قریبالوقوع به وجود آمده بود. بریتانیاییها از طریق افزایش تعداد دفاتر انتخابی رزرو شده برای مسلمانان در اعلامیه شورای هند در سال ۱۹۰۹ توانستند برخی از دادخواستهای مجمع مسلمانان را مرتفع سازند. مجمع مسلمانان اصرار بر جدایی از کنگره حاکم هندوها را داشت، با سر دادن شعار " ملتی در حصار یک ملت. "
دیواره بنگال، ۱۹۰۵ در ماه ژوئیه سال ۱۹۰۵، فرمانروا کارزون، نایب السلطنه و فرمانده کل (۱۹۰۵–۱۸۹۹)، دستور به تیغه کشی و جداسازی ایالت بنگال را داد؛ احتمالاً به دلیل بهبود در کارهای اجرایی در منطقه بزرگ و پرجمعیت بنگال. این تصمیم به دلیل افزایش درگیریهای بین مسلمانان و هندوهای حاکم در بنگال توجیه پذیر بود. با این وجود، مردم هند این تیغه کشی را تلاشی از طرف بریتانیا، به منظور مختل کردن رشد جنبش ملی در بنگال و جداسازی هندوها و مسلمانان منطقه میدانستند. طبقه روشنفکر بنگالیهای هندو، تأثیر چشمگیری بر سیاستهای ملی و محلی داشتند. این تیغه کشی به شدت خشم بنگالیها را برانگیخت، و دولت در همگام کردن افکار عمومی مردم هندوستان با خود شکست خورد. آشفتگیهای گستردهای در خیابانها و مطبوعات از پس آن پدید آمد و کنگره از تحریم محصولات انگلیسی با علامت سوادشی طرفداری کرد. هندوها اتحاد خود را با بستن راخی به مچ دست یکدیگر و به جا آوردن آراندهان (نپختن غذا) نشان دادند. در این زمان ناسیونالیستهای بنگالی هندو شروع به نوشتن مقالات تندی در روزنامهها کردند، و در نتیجه به آشوبگری متهم شدند. یک هندو که ویراستار روزنامه بود به نام "Brahmabhandav Upadhyay"، کسی که به تاگور در تأسیس مدرسه اش در شانتینیکتان کمک کرد، دستگیر و زندانی شد؛ وی اولین کسی بود در حبس بریتانیا ییها در قرن بیستم در تلاش برای دستیابی به استقلال کشته شد. مجمع تمامی مسلمانان هند
مجمع تمامی مسلمانان هند توسط کنفرانس تمامی مسلمانان تحصیلکرده هندوستان در داکا (بنگلادش امروزی)، در ۱۹۰۶، شکل گرفت. این مجمع در متن وقایعی که بر سر تیغه کشی بنگال در ۱۹۰۵ پدید آمد، تشکیل شد. برای تشکیل یک حزب سیاسی که از منافع مسلمانان پراکنده در هندوستان بریتانیایی دفاع کند، مجمع مسلمانان نقش مهمی را در طول دهه ۱۹۴۰در جنبش استقلال هند ایفا کرد و نیز به صورت نیروی محرکهای برای خلق پاکستان در شبه قاره هند شد؛ ولی زمانی که مجمع مسلمانان قطعنامه پاکستان را بر مبنای نظریه دو ملت جناح تصویب کرد، رهبران ناسیونالیست مانند مولانا آزاد و دیگران در برابر آن ایستادند.
در سال ۱۹۰۶، محمدعلی جناح به کنگره ملی هند پیوست، که بزرگترین سازمان سیاسی هندوستان بهشمار میآمد. مانند بیشتر کنگرههای آن زمان، جناح از استقلال طلبی آشکارا و به یکباره حمایت نمیکرد، و دلیل آن تأثیرات سودمند بریتانیا بر روی سطح تحصیلات، قوانین، فرهنگ، و صنعت هند یها بود. جناح تبدیل به عضوی در میان شصت نفر عضو شورای قانونگذار شاهنشاهی شد. شورا به واقع هیچگونه قدرت و اختیاری نداشت، و شامل شمار زیادی از وفاداران طرفدار راج غیر منتخب و اروپاییان بود. جناح نقش مهمی در تصویب قانون منع ازدواج کودکان و قانونی کردن وقف (نوعی بخشش مذهبی) برای مسلمانان داشت. او همچنین در انجمن سندهارست، جایی که به تأسیس آموزشکده ارتش هند در دهرادان کمک کرد، به کار مشغول بود. در طول جنگ جهانی اول، جناح برای حمایت از تلاشهای بریتانیا در جنگ، به دیگران اعتدال گرایان هندی پیوست، به امید اینکه هندیها با آزادی سیاسی پاداش خود را خواهند گرفت