امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان «تنهایی پرهیاهو» نوشته بهومیل هرابال

#1
تنهایی پرهیاهو (به چکی: Příliš hlučná samota) عنوان کتابی از بهومیل هرابال نویسنده اهل چک است. او این کتاب را در فاصله سال‌های ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۶ نوشت و از آن‌جا که در کشورش ممنوع‌القلم بود اثر در سال ۱۹۷۶ به صورت مخفیانه منتشر شد. اولین انتشار اثر در کشور چک به سال ۱۹۸۹ برمی‌گردد. داستان، برخلاف بیشتر آثار هرابال، در دوره سلطه نظام کمونیستی رخ می‌دهد.

کتاب روایت تک‌گویی درونگرایانه یک کارگر پرس به نام آقای هانتا است. او در زیر زمینی مرطوب که انبار کاغذ باطله است روزگار می‌گذراند و کتابهایی را که از سوی اداره سانسور به آن‌جا می‌آورند را خمیر می‌کند. آقای هانتا با خواندن این کتاب‌ها دنیا را به گونه‌ای دیگر می‌بیند.


بررسی کتاب

به «قصهٔ عاشقانه» ی سی و پنج ساله‌اش که پا می‌گذاری، پر می‌شوی از کتاب. دنیایش در انبوه کتاب‌ها خلاصه شده _ و علی‌رغم ارادهٔ خودش دانشی به هم رسانده _ و آبجو _ آنقدر آبجو خورده که استخری با طول پنجاه متر یا به قد یک برکهٔ پرورش ماهی می‌شود _ می‌نوشد تا به قلب آنچه می‌خواند بهتر راه یابد. او به مدد کتاب فهمیده است آسمان از عاطفه بی بهره است _ نه آسمان عاطفه دارد و نه انسانِ اندیشمند _ کتاب را که می‌بیند با پیشبندش آن را پاک می‌کند، بازش می‌کند، عطر حروف چاپ شده‌اش را می‌نوشد، جملات زیبای کتاب را به دهان می‌اندازد و مثل آب‌نبات می‌مکد یا مثل لیکوری می‌نوشد. خواب‌هایش پر از کابوس کتاب است. برای کتاب‌هایش مراسم عشای ربانی به جا می‌آورد…

«تنهایی پر هیاهو» داستانی روانکاوانه_ فلسفی است، که از شخصیت هانتا و افکارش سخن می‌گوید. اما در این بین گاهی به موارد سیاسی_اجتماعی نیز اشاره می‌کند. «اگر کسی می‌خواست کتابی را خمیر کند، باید سر آدم‌ها را زیر پرس می‌گذاشت، ولی این کار فایده‌ای نمی‌داشت چون که افکار واقعی از بیرون حاصل می‌شود… تفتیش کننده‌های عقاید و افکار در سراسر جهان، بیهوده کتاب‌ها را می‌سوزانند…» که اشاره به ممنوعیت کتاب‌ها و خفقان فرهنگیِ دوره‌ای از زندگی نویسنده دارد. هانتا کارگری روشن‌فکر از کشور چک _ کشوری سوسیالیستی _ است و این عاملی می‌شود تا خواننده در ذهن از او یک فعال سیاسی بسازد. بهومیل در داستان از طنز پنهانی بهره می‌گیرد؛ گویی نویسنده دخالتی در این طنز نداشته و روند داستان و خود شخصیت‌ها چنین موقعیت‌هایی را به وجود می‌آورند. طنز موقعیت. انتخاب راویِ اول شخص، زاویه‌ی دید مناسبی برای خواننده ایجاد می‌کند و تمام لحظات تنهایی راوی برایش ملموس‌تر می‌شود. بعضی از جملات مکرر تکرار می‌شوند که ترجیع‌بند داستان را می‌سازند.
آنقدر که وقتی به «سی و پنج سال است که …» برمی‌خوری خستگی سی و پنج ساله را در تن‌ات حس می‌کنی و جملهٔ دیگر: «آسمان عاطفه ندارد.» نویسنده این‌گونه به روزها و سال‌های زندگی اشاره می‌کند که از پشت هم می‌آیند و می‌روند بی‌هیچ تغییری. هانتا تمام حواسش به عشقبازی با کتاب‌هاست و آسمان‌اش تکه‌ای خاکستری است از حفرهٔ بالای زیرزمین، زیرزمین نموری که در آن کار می‌کند. 

دنیای هانتا پر از کتاب است، پر از ولع خوانش کتاب، جمع‌آوری کتاب‌های قوی ادبی و فلسفی، اگر چه دنیای‌اش تکراری است اما این عشق به او شادی می‌بخشد، به زندگی‌اش روح می‌دهد و سرشاری عمیقی از خواندن کتاب‌ها. پرس کردن کتاب‌ها هم دنیایی دارد، او بهترین صفحات کتاب را برای پرس باز می‌کند. تنها راه نفس عمیق در آن زیرزمین نمور و پر از موش برای او کتاب است و بس. وقتی از پرس کتاب حرف می‌زند انگار آن‌ها آدم‌هایی هستند که دستگاه، جسم و روح‌شان را می‌بلعد و استخوان های‌شان را می‌شکند. سر و کلهٔ پرس عظیم‌الجثه که پیدا می‌شود دنیای هانتا نیز تغییر می‌کند. به عشوه‌گری‌های کتاب‌ها اعتنایی نمی‌کند «نه، نه، به هیچ کتاب نباید نگاه کنی. مثل جلادی بی‌عاطفه باش». هانتا مشروب‌خوار قهاریست بطری‌ها را یکی پس از دیگری خالی می‌کند برای بهتر فکر کردن «سی و پنج سال هم هست که دارم بی‌وقفه آبجو می‌خورم. نه آن‌که از این کار خوشم بیاید. از میخواره‌ها بیزارم. می‌نوشم تا بهتر فکر کنم، تا به قلب آنچه می‌خوانم بهتر راه یابم…» و آنگاه که با آمدن دستگاه پرس عظیم‌الجثه پا به دنیای دیگری می‌گذارد مشروب‌خواری‌اش برای فرار است، برای فراموشی، برای دیدن دنیای زیبای کتاب‌ها در رؤیا. 

اگر چه داستان یکسره از سر و صدا پر است_ فش فش جریان آب، هلهلهٔ سیفون کشیدهٔ توالت‌ها، قل‌قل آهنگین دستشویی‌ها و جریان کف آلود وان حمام‌ها… _ و خون و بوی عرق و نم، اگر چه اثر دست‌های خونی و مگس له شده را بر پیشانی هانتا کاملاً حس می‌کنی و موش‌هایی که در آن زیرزمین نمور زندگی می‌کنند و گاهی از آستین و لباس هانتا بیرون می‌زنند، اگر چه هانتا مدت‌ها حمام نمی‌رود و تمام این صحنه‌ها موبه‌مو جلوی چشمانت رژه می‌روند، اما جمله‌هایی که خون او را به جوش می‌آورد تو را نیز متلذذ می‌کنند، آن جمله از کتاب کانت: «دو چیز ذهن مرا مدام با اعجابی فزاینده و از نو، پر می‌کند: آسمان پرستارهٔ بالای سرم و قانون اخلاقی درون وجودم» یا جمله‌ای از کتاب تئوری آسمان‌های کانت: «در سکوت شبانه، سکوت مطلق شبانه، وقتی که حواس انسان آرام گرفته است، روحی جاودان، به نام زبانی بی‌نام با انسان از چیزهایی، از اندیشه‌هایی سخن می‌گوید که می‌فهمی ولی نمی‌توانی وصف کنی." «تنهایی پر هیاهو» در تک گویی باقی نمی‌ماند. 

هانتا از مانچا، دختران کولی، کارفرما، کشیش و … نیز سخن می‌گوید. نه صرفاً معرفی سطحی که آنها را چنان بیان می‌کند تا به شخصیت‌های چند بعدی تبدیل شوند. قسمتی از داستان در رابطه با شخصیت مانچا چنین می‌گوید: «فکرم متوجهٔ مانچا بود که بدون آنکه خودش بداند به چیزی تبدیل شده بود که به خواب هم نمی‌دید، که به حدی دست یافته بود که هیچ‌کس را به آن دسترسی نبود.» هانتا با اینکه بسیار تکرار کرده بود آسمان عاطفه ندارد، اعتراف می‌کند «نه، آسمان عاطفه ندارد، ولی احتمالاً چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است، چیزی که من مدتهاست که آن را از یاد برده‌ام.» فصل هفتم به پایان می‌رسد و به اندوه تنهایی عمیق هانتا فکر می‌کنی بسیاری از جمله‌ها برایت نوستالژی خوش دوران کودکی است و به خوبی حس‌اش کرده‌ای؛ با او دیگر همراه شده‌ای که دوستانه به تو یادآوری می‌کند: «رفیق، از اینجا به بعد دیگر به امید حق رها شده‌ای. دیگر خودت هستی و خودت…»


دیگر نکات
  • نام اصلی انتخابیِ خود هرابال برای راوی آدم بود. همچنین در رمان تشابه‌هایی بین آدم در انجیل و راوی دیده می‌شود.
  • هرابال تنهایی پر هیاهو را پس تقلایش برای نجات از بیماری و شرایط بد سیاسی نوشته است. او ابراز کرد که این کتاب امیدبخش او برای زندگی بوده است.
  • پس از انتشار این کتاب هرابال حین غذا دادن به کبوتر هااز طبقهٔ پنجم بیمارستان به پایین افتاد. خودکشی از طبقهٔ پنجم و اینکه او چگونه انسان‌هایی که این راه را برای مرگ درنظر می‌گیرند در سایر آثار او و نامه‌هایی که نوشته است دیده می‌شود.

پاسخ
 سپاس شده توسط Mr. Potato Head
آگهی
#2
بخشی از کتاب «تنهایی پرهیاهو»:

« ... تا دیر وقت شب کار کردم. یگانه وقفه‌هایم رفتن به سراغ لوله دودکش بود و نگاه به ساختمان پنج‌طبقه بالای سرم، مثل کانت جوان که به آسمان پرستاره نگاه می‌کرد. ... بعدش باز به همین ترتیب، مثل کسی که از نردبانی پایین می‌رود، به زیر زمین می‌خزیدم. آنجا زیر نور لامپ، بر میزی کتاب تئوری آسمان‌های کانت انتظارم را می‌کشید. در کنار آسانسور حمل بار، بسته‌بندی‌های کاغذ آماده ایستاده بودند، و چون آن روز خاص بسته‌ای شامل صد تا باسمه بزرگ خیس و مچاله از نقاشی گل‌های آفتابگردان وان‌گوگ به دستم افتاده بود، دیواره‌های اطراف تمام این بسته‌بندی‌ها، به رنگ طلایی و نارنجی، بر زمینه‌ای آبی می‌درخشید و عفونت موش‌ها و لانۀ له شده و کاغذهای پوسیده و گندیده را قدری تحمل‌پذیر می‌کرد ... من در وقفه‌های کوتاه کتاب تئوری آسمان‌های کانت را می‌خواندم که می‌گفت: .... در سکوت مطلق شبانه، وقتی که حواس انسان آرام گرفته است، روحی جاودان، به زبانی بی‌نام با انسان از چیزهایی، از اندیشه‌هایی سخن می‌گوید که می‌فهمی ولی نمی‌توانی وصف کنی. این کلمات چنان مرا تکان داد که باز به سراغ سوراخ دودکش دویدم و به آن تکه آسمان پرستاره بالای سرم مدتی چشم دوختم. بعد باز به سرکار برگشتم و شروع کردم با چنگک کاغذهای متعفن و خانواده موش‌ها را در طبله ریختن، ... کسی که کارش کاغذ باطله روی هم کوبیدن است، مثل آسمان‌ها نشانی از عاطفه نبرده است، ‌این کار را بالاخره باید کسی انجام دهد، ‌این کار کشتن نوزادان را ... ».



گل های آفتابگردان اثر ونگوک
داستان «تنهایی پرهیاهو» نوشته بهومیل هرابال 1



هرابال نگاه خود به جامعه مدرن و تقابلش را با انسانیت و انسان‌ها در این داستان در فصل شش آغاز می‌کند و در آخرین پاراگراف‌های فصل ۸ (آخر) سرنوشت محتوم انسان‌های از نوع هانتا را می‌نمایاند. هانتا که فقط می‌تواند در اوج مستی کتاب‌ها را (آن هم در پرسی کهنه و کوچک بریزد و همواره قبل از فشار دادن دکمه قرمز کتاب‌هایی را که ارزش ماندن دارند نجات دهد)، با خبر می‌شود که پرسی عظیم و مدرن (کارخانه) در ناحیه‌ای بیرون پراگ آغاز به‌کار کرده که می‌تواند ‌در یک ساعت چندین برابر کار چندین روز او کاغذ پرس کند و وقتی به بازدید این کارخانه می‌رود که کاغذها را در بسته‌های عظیم و با جرثقیل‌ها به داخل پرس می‌ریزند و کاغذهای خمیر شده را مستقیماً به قطار باری منتقل می‌کنند که در دیگ‌های خمیر درست‌کنی بریزند، با کارگرانی روبرو می‌شود که همه جوان و شاد هستند، شاید به این علت که به چیزی که خمیر می‌کنند و از بین می‌برند هرگز فکر نمی‌کنند. این‌ها بجای آبجو فقط شیر می‌خورند و کاغذ پرس می‌کنند.


 « ... حالا که قدری آرام گرفته‌ام و بر هیجان اولیه‌ام مسلط شده بودم می‌دیدم که دستگاه دارد کل موجودی یک کتاب را در طبله می‌ریزد و می‌کوبد و بسته‌بندی می‌کند، و از پشت دیوارهای شیشه‌ای کامیون‌ها را می‌دیدم که از راه می‌رسند، لبالب از بار جعبه‌های مملو از کتاب، ‌همه نسخه‌های چاپ‌شده‌ی کتاب که مستقیم بر آسیاب خمیر درست‌کنی سرازیر می‌‌شود، پیش از آنکه با چشم و مغز و قلب آدمی تماس حاصل کند. حالا برای اولین بار بود که می‌دیدم چگونه کارگرهای زن و مرد، در پای تسمه نقاله در جعبه‌ها را پاره می‌کنند، و کتاب‌های باکره را در می‌آورند، جلدشان را جدا می‌کنند و تن لخت کتاب را بر تسمه نقاله می‌اندازند، بی‌توجه به آنکه کتاب در کدام صفحه بازمانده است. هیچکس حتی به فکرش هم نمی‌رسید که به کتابها کمترین نگاهی بیندازد ... ».


 هرابال این صحنه را با کار ماهیگیران صنعتی و از آن جالبتر با یک مرغدانی مدرن مقایسه می‌کند:


 « ... یک بار به دیدار مرغداری ناحیه لیسبوش رفته بود و در آنجا دختران جوانی را دیدم که از شکم جوجه‌هایی که بر نوار نقاله آویخته بودند،‌ دل و اندرونشان را با حرکاتی سریع و ماهرانه بیرون می‌کشیدند، درست مثل همین بچه‌هایی که دل و جگر کتاب‌ها را در می‌آوردند، آن دختر‌ها هم جگر و شش و دل جوجه‌ها را هر کدام در سطل‌های مربوطه می‌ریختند ... آنچه در من خیلی اثر کرد این بود که دخترهای مرغداری، کارشان را با کمال سرزندگی و شادی هم انجام می‌دادند».


 و هانتا (بخوانید هرابال) عصبانیت خود را پنهان نمی‌کند وقتی می‌بیند که عده‌ای دانش‌آموز کم‌سن‌وسال را به کارخانه آورده‌اند و فکر می‌کند که برای بازدید از مراحل ساخت کاغذ آورده‌اند ولی می‌بیند که آنها در کنار کارگران به کندن پوست کتابها و درآوردن دل و جگر و قلب کتاب‌ها مشغول می‌کنند.
پاسخ
 سپاس شده توسط Mr. Potato Head
#3
نقدی از: محسن مهدی بهشت

 
 
 
تنهایی پر هیاهو
 
 
اثر: بهومیل هرابال
 
 
برگردان: پرویز دوایی
 
 
نشر آبی – چاپ یازدهم – 75000 ریال
 
 
***
 
 
بعد از باز کردن جلد می خوانیم:
 
چاپ یازدهم تنهایی پر هیاهو، پس از دو سه سال پر ماجرا که "ممنوع الانتشار" اعلام شده بود، به برکت دولت تدبیر و امید و  مقامات جدید وزارت ارشاد اکنون در اختیار شماست.
 
بیان آن‌چه در چند ساله‌ی گذشته بر ما و دیگر ناشران گذشت، تکرار مکرر است. فقط از زبان سعدی بزرگ، افصح المتکلمین، تکرار می‌کنیم:
 
جهان ای برادر نماند به کس / دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت / که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
 
 
***
 
بهومیل هرابال نویسنده‌ی معاصر چک است که قبل از این کتابی از او نخوانده بودم. البته مقصر هم نبودم، چرا که این، اولین کتاب اوست که به پارسی برگردانده شده و راستش را بخواهید دیدن نام مترجم آن، پرویز دوایی، مرا به خواندنش ترغیب کرد. دوایی را می شناختم و از او در این جا نیز یاد کرده ام. وی از آن‌جا که حدود چهل سال می شود  ساکن چک‌اسلواکی است، زبان کتاب را همچون پارسی می‌داند و با احاطه‌ی کامل به این زبان، کتابی برابر ما نهاده که گویی به زبان یک ایرانی و به پارسی نوشته شده است. روان و صمیمی.
 
برای این که بدانید با چه کتابی روبرو هستید، باید از خود هرابال و با مدد از پرویز دوایی بنویسم:
 
بهومیل هرابال، در دانشگاه دکترای حقوق گرفت. دوره هایی نیز در فلسفه و تاریخ هنر گذراند. ولی به طول کلی در رشته‌ی خودش کار نکرد و روی به مشاغلی به قول خودش جنون آمیز آورد. کارهایی همچون، کارگر راه‌آهن، مسئول خط و راهنمایی قطارها، نماینده‌ی بیمه، دست‌فروش دوره گرد اسباب بازی، کارگر ذوب آهن و در نهایت کار در کارگاه جمع آوری و بسته بندی کاغذهای باطله.
 
هر یک از کتاب‌هایش مربوط به یکی از این مشاغل است. از جمله همین تنهایی پرهیاهو،  برمی‌گردد به  کار آخری که نوشتم.
 
البته در تاریخ حاکمیت کمونیست‌ها بر چکوسلواکی کاری که هرابال می‌کرد، عجیب نبود. چه بسا روشنفکران و اندیشمندانی که به اجبار به کارهایی نظیر آن‌چه نام بردم گمارده می‌شدند. ولی این کارها توسط هرابال داوطلبانه انجام می‌شد.
 
تنهایی پرهیاهو، آنچه که بر ذهن یک کارگر پرس و بسته بندی کتاب است را روایت می‌کند. با کتاب به سان یک موجود زنده برخورد می‌کند و مدام با آن‌ها حرف می‌زند. یا با خودش و ذهن خودش که بخش بزرگی از آن کتاب است.
 
دوران‌های تلخ گذشته بر تاریخ چکوسلواکی زنده شده و می‌میرند. هر حاکمیت جدید و ایدئولوژی جدیدی که بر آن کشور حاکم می‌شود، کتاب‌های حاکمیت قبلی به دستگاه کاغذ خرد کنی سپرده شده است.
 
یکی از کارهای زیبایی که می‌کند، در هر بسته کاغذی که بسته‌بندی می‌کند، یک کتاب سالم می‌گذارد. هر از گاهی کتابی نایاب را هم برداشته و به خانه می‌برد. بالای تختش جایی برای آن‌ها درست کرده و در نهایت هرشب زیر چیزی حدود یک تن کتاب می‌خوابد.
 
چند نفری نیز هستند که او گاه به گاه کتابهایی را از توده‌ی تل‌انبار شده برای پرس، پیدا می‌کند و برایشان می‌برد. از هر جنس و قماشی هم هستند. در مقابل، آن‌ها نیز، پولی به او می‌دهند. لازم به یادآوری است که این کار الزامن مخفیانه نیست. ولی گاه می‌تواند برای او خطر هم داشته باشد. از جمله وقتی کتب مذهبی را برای کشیشی می‌برد.
 
کتاب را  بخوانید. بی بدیل است. اگر آن را به دست بگیرید مشکل تا تمام شدنش زمین بگذارید. هرابال وقتی زنده بود، به قول میلان کوندرا ،که در اینجا بسیار شناخته شده هم هست، "بزرگترین نویسنده‌ی معاصر چک است."
 
وی متولد 1314 است. بسیاری کتاب‌ها از جمله همین تنهایی پر هیاهو را در زمان اشغال کشورش به دست نیروهای روسیه نوشت. در آن زمان چند سالی ممنوع القلم بود. هرچند همین اشغالگران بعد از چندی دیدند که کتاب‌های او فارغ از تاریخ و روز و ماه و سال اند. هرابال در سال 1997 به علت بیماری و در سن هشتاد و سه سالگی در بیمارستانی بستری شد. روزی گفت: می خواهد برود و به کبوتران دانه بدهد. به بالکن رفت و از آن جا به پایین پرید؟ پرواز کرد؟
 
تنهایی پرهیاهو را بسیاری تجربه کرده اند. گیرم نه به عنوان یک شغل، یک کار، که به شکلی دیگر. نسل من این تجربه را دارد. نسلی که خیلی از کتاب هایی که یک روزی داشت را دیگر ندارد. .......... بگذریم و تمام کنیم.
 
هرابال، در مورد کتاب خودش می‌گوید:
 
یگانه هدف و معرف حضور من بر عرصه‌ی این سیاره آن بوده که "تنهایی پر هیاهو" را بنویسم.
 
 
 
پاسخ
#4
عالی بودن Heart Heart

خوب بود Big Grin
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان