داستان عاشقانه
دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟
پسر: آره عزیز دلم
دختر: منتظرم میمونی؟
پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر
اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند
پسر: منتظرت میمونم عشقم
دختر: خیلی دوستت دارم
پسر: عاشقتم عزیزم
بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت
هوشیاری خود را به دست می آورد
به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد
پرستار: آروم باش عزیزم تو باید استراحت کنی
دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت
پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دخترخالی میکرد رو به او گفت:
میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟
دختر به یاد پسرافتاد و اشک از دیدگانش جاری شد: آخه چرا؟؟؟؟؟؟
چرا به من کسی چیزی نگفته بود و بی امان گریه میکرد
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
پرستار : شوخی کردم بابا رفته دستشویی الان میاد
دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟
پسر: آره عزیز دلم
دختر: منتظرم میمونی؟
پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر
اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند
پسر: منتظرت میمونم عشقم
دختر: خیلی دوستت دارم
پسر: عاشقتم عزیزم
بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت
هوشیاری خود را به دست می آورد
به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد
پرستار: آروم باش عزیزم تو باید استراحت کنی
دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت
پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دخترخالی میکرد رو به او گفت:
میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟
دختر به یاد پسرافتاد و اشک از دیدگانش جاری شد: آخه چرا؟؟؟؟؟؟
چرا به من کسی چیزی نگفته بود و بی امان گریه میکرد
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
پرستار : شوخی کردم بابا رفته دستشویی الان میاد