11-08-2018، 17:23
حکایت؛ سراجالدین سکاکى یکى از دانشمندان بزرگ اسلام است که در علوم عربى هنوز هم همه او را به وفور دانش میستایند و مبانی علمیش را محترم میشمارند.
او نخست مردى آهنگر بود. روزى صندوقچهای بسیار کوچک و ظریف از آهن ساخت که چون در ساختن آن رنج بسیار کشیده و آن را شاهکار خود میدانست، بهرسم تحفه براى سلطان وقت برد. سلطان و اطرافیان بهدقت صندوقچه را تماشا کردند و سکاکى را مورد تحسین قراردادند.
در این اثنا که وى ساکت و مؤدب در گوشه مجلس ایستاده و منتظر نتیجه بود، دانشمند بزرگى وارد شد. سلطان و تمام حاضران از جاى برخاستند و چون مرد دانشمند نشست، همه دو زانو پیش روى وى نشستند. سکاکی که سخت تحت تأثیر این نشستوبرخاست و تجلیل و احترام قرار گرفته بود، پرسید: این شخص کیست؟ گفتند: او یکى از علما است .
سکاکى از گذشته تأسف بسیار خورد و پیش خود گفت: چرا من تحصیل علم نکنم تا به این مقام بزرگ نائل شوم؟ از آنهمه رنج و زحمت که براى ساختن این صندوقچه ظریف کشیدم چه سودى بردم؟ در آن هنگام سى سال از سنش گذشته بود، با این وصف رفت نزد مدرس و گفت: من میخواهم درس بخوانم تا عالم شوم! مدرس گفت: گمان نمیکنم تو با این سن و سال به جائى برسى! بیهوده عمرت را تلف مکن که چیزى نخواهى شد! او ده سال عمر خود را صرف علمآموزی کرد؛ ولى پیشرفت قابلملاحظهای نصیبش نشد.
روزى از وضع خود بسیار دلتنگ شد و رو به کوه و صحرا نهاد و به موضعى رسید که قطرههای آب از بلندى بروى تختهسنگی میچکید و بر اثر ریزش مداوم خود، سوراخى در دلسنگ پدید آورده بود، سکاکى مدتى با دقت آن منظره را تماشا کرد، سپس با خود گفت: دل تو که از این سنگ سختتر نیست، اگر پشتکار و استقامت داشته باشى سرانجام موفق خواهى شد!
این را گفت و بیدرنگ به شهر برگشت و از همان سن چهلسالگی با اطمینان خاطر و توکل به خدا و جدیت تمام سرگرم فراگرفتن رشتههای مختلف علوم متداول عصر گردید. خدا هم او را در این راه یارى کرد و درهاى علوم به رویش گشوده شد تا سرانجام به مقامى رسید که دانشمندان و فضلاى روزگار تا عصر حاضر از اندوخته علمى وى استفاده میبرند.
عقل و همت را نمیدانم کدامین بهتر است
آنقدر دانم که همت هرچه کرد از پیش برد
با اقتباس و ویراست از کتاب داستانهای ما
2. برقعی
او نخست مردى آهنگر بود. روزى صندوقچهای بسیار کوچک و ظریف از آهن ساخت که چون در ساختن آن رنج بسیار کشیده و آن را شاهکار خود میدانست، بهرسم تحفه براى سلطان وقت برد. سلطان و اطرافیان بهدقت صندوقچه را تماشا کردند و سکاکى را مورد تحسین قراردادند.
در این اثنا که وى ساکت و مؤدب در گوشه مجلس ایستاده و منتظر نتیجه بود، دانشمند بزرگى وارد شد. سلطان و تمام حاضران از جاى برخاستند و چون مرد دانشمند نشست، همه دو زانو پیش روى وى نشستند. سکاکی که سخت تحت تأثیر این نشستوبرخاست و تجلیل و احترام قرار گرفته بود، پرسید: این شخص کیست؟ گفتند: او یکى از علما است .
سکاکى از گذشته تأسف بسیار خورد و پیش خود گفت: چرا من تحصیل علم نکنم تا به این مقام بزرگ نائل شوم؟ از آنهمه رنج و زحمت که براى ساختن این صندوقچه ظریف کشیدم چه سودى بردم؟ در آن هنگام سى سال از سنش گذشته بود، با این وصف رفت نزد مدرس و گفت: من میخواهم درس بخوانم تا عالم شوم! مدرس گفت: گمان نمیکنم تو با این سن و سال به جائى برسى! بیهوده عمرت را تلف مکن که چیزى نخواهى شد! او ده سال عمر خود را صرف علمآموزی کرد؛ ولى پیشرفت قابلملاحظهای نصیبش نشد.
روزى از وضع خود بسیار دلتنگ شد و رو به کوه و صحرا نهاد و به موضعى رسید که قطرههای آب از بلندى بروى تختهسنگی میچکید و بر اثر ریزش مداوم خود، سوراخى در دلسنگ پدید آورده بود، سکاکى مدتى با دقت آن منظره را تماشا کرد، سپس با خود گفت: دل تو که از این سنگ سختتر نیست، اگر پشتکار و استقامت داشته باشى سرانجام موفق خواهى شد!
این را گفت و بیدرنگ به شهر برگشت و از همان سن چهلسالگی با اطمینان خاطر و توکل به خدا و جدیت تمام سرگرم فراگرفتن رشتههای مختلف علوم متداول عصر گردید. خدا هم او را در این راه یارى کرد و درهاى علوم به رویش گشوده شد تا سرانجام به مقامى رسید که دانشمندان و فضلاى روزگار تا عصر حاضر از اندوخته علمى وى استفاده میبرند.
عقل و همت را نمیدانم کدامین بهتر است
آنقدر دانم که همت هرچه کرد از پیش برد
با اقتباس و ویراست از کتاب داستانهای ما