18-03-2018، 15:41
ما جوخه ی استنتاج هستیم...!
شرلوک هلمز
آنابل هلمز
جان واتسون
H.S
N.A
Z.A
جوخه استنتاج
شرلوک هلمز
آنابل هلمز
جان واتسون
H.S
N.A
Z.A
جوخه استنتاج
|
جوخه استنتاج(فن فیک شرلوکی) |
|||||||||||
18-03-2018، 15:41
ما جوخه ی استنتاج هستیم...!
شرلوک هلمز آنابل هلمز جان واتسون H.S N.A Z.A جوخه استنتاج
18-03-2018، 17:08
(از زبان آنابل)
چند روزی می شد که اون ماموریت سخت نفوذ به منطقه قرنطینه تموم شده بود. تانون هنوز بیهوش بود و من هم تازه از کما در اومده بودم. مایکرافت هم در به در دنبال کارای جراحی و ترخیص من بود. شرلوک و جان هم هر روز پیشم بودن. جان هرازگاهی می رفت و یه سر به خانم هادسن می زد ولی از وقتی که از تو کما در اومده بودم شرلوک پیشم مونده بود و یه لحظه هم بیمارستان رو ترک نکرده بود. جان یه بار بهم گفت که وقتی که تو کما بودم شرلوک گریه کرده. از تصور اینکه شرلوک گریه کنه خنده م می گرفت ولی خب...دل اون که از سنگ نبود. یه روز که هنوز بستری بودم و شرلوک پیشم بود ؛ گوشی شرلوک زنگ خورد. موبایلش رو برداشت و جواب داد: -بفرمایین؟ -........... -تو کی هستی؟ -.................... -متوجه نمیشم. -................... -اگه نیام چی کار می کنی؟ -................................... یکدفعه شرلوک با ترس به من نگاه کرد. نمیدونم کسی که تماس گرفته به شرلوک چی گفته بود.شرلوک گفت: -خیلی خب؛کنار چشم لندن؟ -.................... -یک ساعت دیگه هردومون میایم اونجا. چی شده بود؟ (از زبان شرلوک) پیش آنابل بودم که گوشیم یکدفعه زنگ خورد. جواب دادم: -بفرمایین؟ -شرلوک هلمز...؟ صدای غیر طبیعی. چرا؟ با دستگاه ساختن؟ یا شاید هم میکروفون گلویی داره؟ -تو کی هستی؟ -مهم نیست ما کی هستیم. همین قدر بگم که جونتون در خطره. -متوجه نمی شم. -همین حالا بیاید به چشم لندن. -اگه نیام چیکار می کنی؟ -اگه نیای باید با خواهر کوچولوت خداحافظی کنی. چشمام از شدت تعجب و ترس گرد شد.به آنابل نگاه کردم: -خیلی خب؛کنار چشم لندن؟ -بله آقای هلمز. با خواهرتون هم بیایید. -یک ساعت دیگه هر دو مون میایم اونجا. قطع کردم. از ما چی می خواد؟ آنابل پرسید: -شرلوک کی بود؟ گفتم: -هی...هیچی...باید از اینجا بریم. با تعجب بهم نگاه کرد: -نمیشه که! دکتر اجازه نمیده! گوشیمو برداشتم و شماره مایکرافت رو گرفتم: -مایکرافت میتونه کارا رو برامون ردیف کنه. شروع کرد به بوق خوردن. بالاخره مایکرافت جواب داد.گفتم: -سلام مایکرافت. -سلام برادر کوچولو.چیزی شده؟ -ببین همین حالا آنابل باید مرخص بشه. -چرا دقیقا؟ -کاریت نباشه. تا پنج دقیقه دیگه آنابل رو از اینجا می برم. کارای ترخیصش رو انجام بده. منتظر جوابش نشدم و قطع کردم. گوشیمو گذاشتم تو جیبم و سِرُم رو از دست آنابل جدا کردم: -میتونی راه بری یا ویلچر بگیرم؟ آنابل نشست و گفت: -نه میتونم راه برم. سرمو تکون دادم و از تو کمد لباساشو آوردم : -تا من میرم برگه ترخیصت رو بگیرم حاضر شو.باشه؟ -باشه. از اتاق خارج شدم و رفتم سمت پذیرش. (از زبان آنابل) سریع لباسای بیمارستان رو در آوردم و لباسای خودمو پوشیدم. بُرس رو برداشتم و موهامو شونه کردم. همه چیزم شبیه شرلوک بود. چشمام...رنگ و حالت موهام...اخلاق و رفتارم...هوشم...استعدادم تو موسیقی...همه چیز. شرلوک اومد داخل اتاق: -حاضری؟ -آره. گوشی و کُلت کمری مو داد دستم و گفت: -خیلی خب؛بریم. اسلحه تو همیشه پیش خودت نگه دار. -چرا؟ چیزی نگفت. بلند شدم و از اتاق خارج شدیم. نمیدونستم چه خبره. (از زبان H.S) سرفه ای کردم و میکروفون گلویی رو از تو گلوم در آوردم و گفتم: -تموم شد.باهاش تماس گرفتم. N.A با تعجب پرسید: -به شرلوک یا مایکرافت؟ A.Z با بی حوصلگی گفت: -خب مشخصه به شرلوک دیگه!اگه بخوایم هردو با هم بیان باید به شرلوک زنگ بزنیم نابغه! گفتم: -به نظرتون ما ها رو یادشه؟ A.Z گفت: -بعد از این همه سال...ولی اون دو تا حافظه ی بی نظیری دارن. N.A سریع کوله پشتی شو برداشت و گفت: -حالا این حرفا رو ول کنیم. پاشین بریم چشم لندن دیگ! سر تکون دادم و کوله پشتیمو برداشتم. رفتیم کنار خیابون.یه تاکسی گرفتیم و سوار شدیم. گفتم: -برو به چشم لندن. [/size]
19-03-2018، 16:56
باورم نمیش فن فیک گزاشتن اینجا":
موفق باشی لاو سعی میکنم دنبال کنم این فیک رو
| |||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|