29-06-2017، 0:01
من هیچ وقت آدم زرنگی نبودم. آدم دو دوتا چهارتا نبودم. همیشه سرم گرم هپروت بودم. روی هوا خیال می بافتم.
من هیچ وقت آدم زرنگی نبودم. با همه می خندیدم. با همه گریه می کردم. اگر تنها بودم به خاطر دوست داشتن تنهایی بود. اگر با آدم ها بودم به خاطر دوست داشتن آدم ها بود.
من اینطوری بودم که امروز از همه چیز بدم می آمد و بغض می کردم و فردا توی بغل همه چیز می پریدم. مثل بچه ای که زخم زانویش را فراموش کند و باز شروع به دویدن کند.
من آدم زرنگی نبودم.
من نمی خواهم آدم زرنگی باشم.
من می خواهم خودم باشم.
من از اینکه حواسم به همه چیز باشد می ترسم. همه چیز یعنی چیزهای بد. یعنی خیانت. یعنی کلاه برداری.
وقتی دارم کلمات انگلیسی را مرور می کنم، یک لیست از کلمات با معناهای مختلف از دزدی و کلاهبرداری و گول زدن می رسم. گریه ام می گیرد. چون من بلد نیستم کلاهم را قرص بگیرم که باد نبرد. من هم می روم با باد بازی می کنم و کلاهم را به باد می دهم و دنبالش می دوم و خوشحالی می خندم. من باد را دوست دارم که سر به سرم می گذارد و کلاهم را بر می دارد و فرار می کند.
اما...
من نمی خواهم زرنگ باشم و همیشه دو دستی کلاهم را بگیرم. می خواهم آزاد باشم. خنگ باشم. بی دریغ اعتماد کنم. بی فکر عاشق شوم و بی احتیاط زندگی می کنم.
من از زندگی همین را می خواهم: اعتماد! می خواهم همه ی درها را باز بگذارم، کلیدها را دور بیندازم، قفل ها را بشکنم و دیوارها کوتاه باشند. آخ که اگر دیوارها کوتاه باشند به اندازه ای که از پشتش بتوان سرک کشید و دست ها را گرفت. من از زندگی یک هندوانه ی سرخ می خواهم که بی چاقو تویش قرمز باشد. سفید هم بود عیبی ندارد، می شکافیم و به دل سفیدش می خندیم.
من آدم زرنگی نیستم. نباید باشم. زندگی بیاید برای من یک هندوانه بی شرط و شروط باشد. یک قاچ هندوانه ی سبز با خنده ی قرمز.
+ نوشته فَرنوش
من هیچ وقت آدم زرنگی نبودم. با همه می خندیدم. با همه گریه می کردم. اگر تنها بودم به خاطر دوست داشتن تنهایی بود. اگر با آدم ها بودم به خاطر دوست داشتن آدم ها بود.
من اینطوری بودم که امروز از همه چیز بدم می آمد و بغض می کردم و فردا توی بغل همه چیز می پریدم. مثل بچه ای که زخم زانویش را فراموش کند و باز شروع به دویدن کند.
من آدم زرنگی نبودم.
من نمی خواهم آدم زرنگی باشم.
من می خواهم خودم باشم.
من از اینکه حواسم به همه چیز باشد می ترسم. همه چیز یعنی چیزهای بد. یعنی خیانت. یعنی کلاه برداری.
وقتی دارم کلمات انگلیسی را مرور می کنم، یک لیست از کلمات با معناهای مختلف از دزدی و کلاهبرداری و گول زدن می رسم. گریه ام می گیرد. چون من بلد نیستم کلاهم را قرص بگیرم که باد نبرد. من هم می روم با باد بازی می کنم و کلاهم را به باد می دهم و دنبالش می دوم و خوشحالی می خندم. من باد را دوست دارم که سر به سرم می گذارد و کلاهم را بر می دارد و فرار می کند.
اما...
من نمی خواهم زرنگ باشم و همیشه دو دستی کلاهم را بگیرم. می خواهم آزاد باشم. خنگ باشم. بی دریغ اعتماد کنم. بی فکر عاشق شوم و بی احتیاط زندگی می کنم.
من از زندگی همین را می خواهم: اعتماد! می خواهم همه ی درها را باز بگذارم، کلیدها را دور بیندازم، قفل ها را بشکنم و دیوارها کوتاه باشند. آخ که اگر دیوارها کوتاه باشند به اندازه ای که از پشتش بتوان سرک کشید و دست ها را گرفت. من از زندگی یک هندوانه ی سرخ می خواهم که بی چاقو تویش قرمز باشد. سفید هم بود عیبی ندارد، می شکافیم و به دل سفیدش می خندیم.
من آدم زرنگی نیستم. نباید باشم. زندگی بیاید برای من یک هندوانه بی شرط و شروط باشد. یک قاچ هندوانه ی سبز با خنده ی قرمز.
+ نوشته فَرنوش