امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستانی ازحضرت سلیمان

#1
Rainbow 
[/size]روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به داخل دهان او وارد شد ، و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد ، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود ، آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت .
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
مورچه گفت : " ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند . خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم . خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد .
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم وبه دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شناوری کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند ومن از دهان او خارج میشوم ."
سلیمان به مورچه گفت : (( وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟ ))
مورچه گفت آری او می گوید :
ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن

[size=medium]نظریادتون نره
خدایامن درکلبه فقیرانه خود چیزی دارم که که تودرعرش کبریای خودنداری من چون تودارم وتوچون خودنداری[/color][/font][/size]
پاسخ
 سپاس شده توسط تراختور
آگهی
#2
عالی بود.
اگردیدی جوانی بردرختی تکیه کرده بدان عاشق شده وگریه کرده.Smile

شوهر داروئی است که تمام دردهای دختران را علاج می کند .( مولیر )

کوروش کبیر:برای فهمیدن این که ثروتت چه قدر است،لازم نیست پولهایت را بشماری فقط کافی است چند قطره اشک برگونه ات بریزی آن وقت کسانی که اشک هایت را پاک کردند،آن ها ثروت واقعی تو هستند.

شاد بودن تنها انتقامی است که می توان از زندگی گرفت.(چگوارا)
پاسخ
#3
مرسی خیلی قشنگ بود...BlushBlush:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستانی ازحضرت سلیمان 1
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م
  داستانی واقعی از یک دانش آموز و معلمش
  داستانی بہ نقل مادر شھید والامقام ، شھید ابراھیم ھمت
  داستانی از شھید والا مقام شھید محمد ابراھیم ھمت
  حضرت سلیمان و مورچه عاشق :+
  خار و جوانی(کوتاه داستانی!!)
  موش و گربه)(داستانی!)
  راکفلر و مدیر خاطی(کوتاه داستانی پرمعنی)
  ...یک دروغ+(داستانی )
  داستانی در مورد دانشجو و استاد

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان