27-08-2013، 21:47
انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟
راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و ...او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.
به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد!
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.
جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟...
زاهد گفت: مال تو کجاست؟
جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم.
زاهد گفت: من هم.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
خداوند ایشان را به زیرسایه عرش خود قرار می دهد و این هفت گروه عبارت اند از :
1 – آن كسی كه در تنهایی الله را یاد كند و اشك از چشمانش جاری شود.
٢ – آن كسی كه جوانی خویش را به یاد الله و عبادت وی سپری كرده باشد.
٣ – آن كسی كه همیشه دلش به یاد مساجد الله پیوسته باشد یعنی همیشه به این فكرباشد كه نمازش را با جماعت بخواند.
٤ – آن كسی كه پنهانی صدقه میدهد طوریـــكه دست چپش از آنــــچه كه دســـت راستش داده خبر نشود.
٥ – آن كسی كه زن زیبا روی و صاحب جمالی از او طلب هم بستری كند ولی او بگوید من از الله می ترسم و هیچ عملی نكند.
٦ – آن دو شخصی كه بخاطر الله با هم محبت ورزند و دوستی كنند و به خاطر خدا از هم جدا شوند .
٧ – آن پادشاه یا «رئیس جمهور» كه عادل باشد و به مردم نیكی كند .
زندگی اش را مدیون ماشین مدل بالایش است
و خدا همچنان لبخند میزد
خدايا، حکمت قدم هايي را که برايم بر مي داري بر من آشکار کن،
تا درهايي را که به سويم مي گشايي، ندانسته نبندم
و درهايي که به رويم مي بندي ، به اصرار نگشايم
)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
این یک داستان واقعی است شاید پند آموز باشد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ممنون از کسانی که 3 پاس میدن
راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و ...او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.
به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد!
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.
جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟...
زاهد گفت: مال تو کجاست؟
جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم.
زاهد گفت: من هم.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
پروردگارا
داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم
چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست
هرگز از محبت کردن دریغ مکن
تا میتوانی به همه محبت کن
و هرگز از محبت کردن دریغ مکن
شاید کسی باشد در این دنیا
که جانش وابسته است، به محبت تو
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پیامبر خدا - صلی الله علیه و سلم - فرمود : هفت نفر « هفت گروه » است كه روزمحشر« روزیكه سایه ای جزء سایه عرش خداوند وجود ندارد »
خداوند ایشان را به زیرسایه عرش خود قرار می دهد و این هفت گروه عبارت اند از :
1 – آن كسی كه در تنهایی الله را یاد كند و اشك از چشمانش جاری شود.
٢ – آن كسی كه جوانی خویش را به یاد الله و عبادت وی سپری كرده باشد.
٣ – آن كسی كه همیشه دلش به یاد مساجد الله پیوسته باشد یعنی همیشه به این فكرباشد كه نمازش را با جماعت بخواند.
٤ – آن كسی كه پنهانی صدقه میدهد طوریـــكه دست چپش از آنــــچه كه دســـت راستش داده خبر نشود.
٥ – آن كسی كه زن زیبا روی و صاحب جمالی از او طلب هم بستری كند ولی او بگوید من از الله می ترسم و هیچ عملی نكند.
٦ – آن دو شخصی كه بخاطر الله با هم محبت ورزند و دوستی كنند و به خاطر خدا از هم جدا شوند .
٧ – آن پادشاه یا «رئیس جمهور» كه عادل باشد و به مردم نیكی كند .
#######################################
از تصادف جان سالم به در برده بود و می گفتزندگی اش را مدیون ماشین مدل بالایش است
و خدا همچنان لبخند میزد
خدايا، حکمت قدم هايي را که برايم بر مي داري بر من آشکار کن،
تا درهايي را که به سويم مي گشايي، ندانسته نبندم
و درهايي که به رويم مي بندي ، به اصرار نگشايم
)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
این یک داستان واقعی است شاید پند آموز باشد
مادرم یک چشم نداشت. در کودکی براثر حادثه یک چشمش را ازدست داده بود. من
کلاس سوم دبستان بودم و برادرم کلاس اول. برای من آنقدر قیافه مامان عادی
شده بود که در نقاشیهایم هم متوجه نقص عضو او نمیشدم و همیشه او را با
دو چشم نقاشی میکردم. فقط در اتوبوس یا خیابان وقتی بچهها و مادر و
پدرشان با تعجب به مامان نگاه میکردند و پدر و مادرها که سعی میکردند
سوال بچه خود را به نحویکه مامان متوجه یا ناراحت نشود، جواب بدهند،
متوجه این موضوع می شدم و گهگاه یادم میافتاد که مامان یک چشم ندارد.
یک روز برادرم از مدرسه آمد و با دیدن مامان یکدفعه گریه کرد. مامان او
را نوازش کرد و علت گریهاش را پرسید.
%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%
خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید. از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟ فرشته پاسخ داد: نه، تو ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگر فرصت خواهی شد. بعد از به هوش آمدن خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند. چون به زندگی بیشتر امیدوار شده بود، چند عمل زیبایی انجام داد. جراحی پلاستیک، لیپساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد. خلاصه از یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد! بعد از آخرین جراحی او از بیمارستان مرخص شد. وقتی برای عزیمت به خانه داشت از خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد!!! وقتی با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت: من فکر کردم که گفتی ۴۰ سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟ چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ممنون از کسانی که 3 پاس میدن