10-04-2016، 13:41
کسی که افسردگی را انکار کند، به دنبال درمان آن هم نخواهد بود و کسی که درمان نشود، اوضاعش بدتر و شدیدتر خواهد شد.
نه به مهمانی می رود و نه هیچ کس را به خانه اش دعوت می کند. می گوید حوصله دیدن کسی را ندارد و به همین بهانه از زیر بار مهمانی رفتن و مهمان دعوت کردن فرار می کند.
البته نه این که فکر کنید وقتی مهمان ندارد و در خانه تنهاست، خیلی به خودش می رسد یا خوش می گذراند، نه این خبرها هم نیست. وقتی کسی در خانه اش حضور ندارد، پخت و پز و آشپزخانه که بکلی تعطیل می شود و تمیز کردن خانه هم کاری غیر ضروری به نظرش می رسد. البته وای به روزی که بخواهد خانه را تمیز کند، آن وقت است که از سقف تا کف را می شوید و می سابد و همه جا را برق می اندازد. بعضی وقت ها هم هوس می کند غذایی بپزد و چیزی بخورد و باز آن وقت است که اگر جلویش را نگیرند، تا جایی که بتواند می خورد و انگار نه انگار که سیر شده است.
چند وقتی است، هر کس او را می بیند متوجه تغییر رفتار و اخلاقش می شود؛ این روزها او همیشه می خواهد تنها بماند. انگیزه کافی برای انجام دادن کارهای معمول زندگی را ندارد و فکر می کند زندگی اش پوچ و بیهوده است، اعتماد به نفسش به شدت کاهش پیدا کرده و هیچ علاقه ای به انجام کارهای روزمره نشان نمی دهد.
پزشکان می گویند افسرده شده است و از وسواس هم رنج می برد اما کسی این مشکل را باور نمی کند!
افسردگی؛ اختلالی شایع ولی قابل درمان
افسردگی یعنی چی؟ این حرف ها معنی ندارد. مگر ما نبودیم، این همه بلا سرمان آمده اما هنوز هم انگار نه انگار، زندگی می کنیم و برای خودمان خوشیم. این حرف کسانی است که فکر می کنند افسردگی بیماری نیست و برای همین هم تا جایی که بتوانند آن را انکار می کنند. نتیجه اش هم طبیعی است، کسی که افسردگی را انکار کند، به دنبال درمان آن هم نخواهد بود و کسی که درمان نشود، اوضاعش بدتر و شدیدتر خواهد شد.
خوب یا بد، هنوز هم خیلی ها چنین طرز فکری دارند و آن طور که باید و شاید به اختلالات روحی و روانی اهمیت نمی دهند. به غیر از این گروه، عده ای هم هستند که می خواهند درمان شوند ولی نگران حرف مردم هستند! این گروه می ترسند انگ بیمار روانی به آنها بخورد و برای همین اصلا دور و بر مطب روانپزشک و روانشناس هم پیدای شان نمی شود. با این توضیحات انتظاری هم نمی رود غیر از این که شرایط زندگی چنین افرادی به کلی دگرگون شود چون اختلالات روحی، روانی فقط اوضاع روحی فرد را تغییر نمی دهد و برعکس، می تواند کل زندگی او را دستخوش تغییر کند.
بنا بر تعریفی که متخصصان از این اختلالات ارائه می کنند هر نوع مشکلی که باعث تغییر افکار، احساسات یا رفتار انسان شود و عملکرد او را در زمینه های مختلف شغلی، خانوادگی و اجتماعی کاهش دهد به عنوان اختلالات روانی شناخته می شود و حتما باید به کمک متخصصان درمان شود.
پس اگر یکی از اعضای خانواده شما هم چنین حس و حالی پیدا کرده، او را نه سرزنش کنید و نه تنهایش بگذارید، بلکه باید بیش از پیش همراهش شوید و کمکش کنید تا هر چه زودتر بهبود پیدا کند.
دوست ندارم کاری انجام بدهم...
هر روز صبح که از خواب بیدار می شود، احساس می کند هیچ امید و انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارد. اصلا دلش نمی خواهد چشم هایش را باز کند، دوست ندارد نفس بکشد و از این که باید روز دیگری را شروع کند، ناراحت می شود. همسرش فکر می کند او قدر زندگی را نمی داند و فرزندانش هم نمی توانند حرف های او را درک کنند. چند وقتی است که خانه را تمیز نکرده، لباس های بچه ها را نشسته و غذایی برای آنها نپخته، این کارها همسرش را ناراحت کرده اما مرد نمی داند مشکل چیست و چه کاری از دست او ساخته است.
اول با همسرش بحث می کند، بحث ها که نتیجه ای نمی دهد به قهر و دعوا روی می آورد و دعواها هم کارگر نمی افتد، تصمیم می گیرد از او جدا شود. البته جدا شدن اول فقط در حد حرف است اما کم کم موضوع جدی می شود و دیگر هیچ راهی باقی نمی ماند به غیر از جدایی. در صورتی که از همان روزهای اول هم می شد راه دیگری را انتخاب کرد؛ می شد به جای بحث با زن که دچار افسردگی شده بود، همراهی کرد و به جای دعوا و مشاجره از متخصصان کمک گرفت.
این خانواده راه را اشتباه رفتند چون نشانه های افسردگی را نمی شناختند و با روش برخورد و برطرف کردنش آشنا نبودند. به گفته روانپزشکان و روانشناسان، افسردگی علائم مختلفی دارد که احساس ناراحتی همیشگی، ناامیدی، بدبینی، بی خوابی، به هم خوردن شرایط خواب و اشتها، احساس گناه، بی انگیزگی و در نهایت افکار خودکشی یا صدمه رساندن به خود از جمله آنهاست. البته اگر از همان مراحل اولیه علائم را بشناسید و به فکر درمان شان باشید، مشکل زیادی هم در این باره نخواهید داشت و همه چیز به موقع حل می شود اما اگر دیر به فکر بیفتید، علائم پیشرفت می کند و بیماری شدیدتر و حادتر می شود.
تنهایش نگذارید
کم نیستند کسانی که در طول زندگی شان دچار افسردگی شده اند یا در آینده ممکن است آن را تجربه کنند. یادمان باشد افسردگی خیلی هم عجیب و غریب نیست و این روزها خیلی ها را درگیر کرده اما به نظر می رسد تعداد کسانی که آن را پذیرفته اند و به موقع به پزشک مراجعه کرده اند، کمتر از کسانی است که فقط آن را انکار کرده اند.
پس برای همه ما ممکن است شرایطی پیش بیاید که چند وقتی غمگین شویم، انگیزه نداشته باشیم یا نتوانیم به کارهای معمول مان برسیم. البته درست است که در این مواقع باید به فکر کمک های تخصصی باشیم و مشکل مان را به درستی درمان کنیم اما کمک اطرافیان، بخصوص اعضای خانواده هم در روند بهبود افسردگی می تواند تاثیر بسزایی داشته باشد. پس اگر یکی از اعضای خانواده شما هم با این مشکل روبروست:
* به حرف هایش گوش کنید. شخصی که دچار افسردگی می شود، شاید ترجیح دهد سکوت کند اما بعضی وقت ها هم دوست دارد با کسی حرف هایش را در میان بگذارد و در این مواقع است که باید بنشینید و با آرامش به حرف هایش گوش دهید. البته یادتان باشد هیچ وقت رازهای او را با شخص دیگری مطرح نکنید و اجازه دهید همیشه به شما اعتماد داشته باشد.
* به او توصیه کنید ورزش کند. کسی که افسرده است، خیلی هم دوست ندارد به ورزش یا برنامه های تفریحی بپردازد اما شما باید سعی کنید او را به این کار تشویق کرده و به کمک ورزش، روحیه اش را بهبود بخشید. مثلا می توانیم بعدازظهرها یا شب ها بعد از شام همه با هم به ی پیاده روی ساده و کوتاه مدت خانوادگی بروید و از او هم بخواهید با شما همراه شود. شاید در روزهای اول، تغییر خاصی را حس نکنید اما مطمئن باشید اوضاع کم کم بهتر می شود.
* استرس زندگی اش را کاهش دهید. حداقل در این روزها که افسرده است و با ناراحتی دست و پنجه نرم می کند، سعی کنید اخبار و موضوعات استرس زا و ناراحت کننده را کمتر به او برسانید. یادتان باشد او هر چه بیشتر بتواند در آرامش زندگی کند و خیالش راحت باشد، افسردگی اش هم بهتر و زودتر برطرف خواهد شد.
* حامی اش باشید. کسی که افسرده می شود باید مطمئن باشد تنها نیست و کسی را دارد که دوستش داشته باشد و به او اهمیت دهد. کسی که بتواند با او حرف بزند و درد دل کند. البته بدون این که قضاوتی درباره اش بشود. پس تا جایی که برای تان امکان دارد، سعی کنید همراهش باشید و او را تنها نگذارید؛ البته بدون قضاوت و پیشداوری.
* او را مجبور نکنید خودش را شاد و سرحال نشان دهد. باید قبول کنید فردی که افسرده می شود، نمی تواند شاد باشد و به موضوعات مثبت زندگی توجه کند. پس بیهوده از او نخواهید از زندگی اش لذت ببرد، بخندد یا شاد باشد چون انجام دادن این کارها برای کسی که درمان نشده، تقریبا محال است و چنین درخواستی باعث می شود او احساس کند شما شرایطش را نپذیرفته اید. پس یادتان باشد چنین درخواستی نه تنها فایده ای ندارد که حتی می تواند او را از شما دورتر و افسردگی اش را تشدید کند.
* از او بخواهید به متخصص مراجعه کند. شخصی که دچار افسردگی می شود، نمی تواند به راحتی در مورد مراجعه به پزشک و کمک گرفتن از او تصمیم بگیرد. پس شاید بد نباشد شما از او بخواهید یا حتی برایش وقت بگیرید و او را تشویق کنید به روانپزشک یا روانشناس مراجعه کند.
روانپزشک یا روانشناس؟
وقتی حرف افسردگی و درمان آن به میان می آید، خیلی ها از خودشان می پرسند برای برطرف شدن علائم باید به روانپزشک مراجعه کرد یا روانشناس؟ البته بگذریم از کسانی که کمک گرفتن از متخصصان را جدی به حساب نمی آورند و کاری به این کارها ندارند.
میان کسانی که در دسته اول هستند و می خواهند از کمک متخصصان استفاده کنند هم اختلاف نظری در این مورد وجود دارد؛ عده ای می گویند فقط باید به روانشناسان مراجعه کرد و برخی هم مشورت با روانپزشکان را توصیه می کنند. با این حال، می گویند در صورتی که برای درمان افسردگی به دارو نیاز داشته باشید، حتما باید از کمک روانپزشکان استفاده کنید و اگر افسردگی خفیف است و بدون نیاز به دارو برطرف می شود، روانشناسان می توانند به شما کمک کنند.
اگر هم نمی دانید شما در چه وضعی هستید و دارو می خواهید یا نه، بهتر است اول سراغ یکی از روانشناسان یا روانپزشکان بروید تا اگر لازم بود آنها شما را به همکاران شان ارجاع دهند.
دارو معجزه نمی کند
می گفتند افسرده شده است. دکتر چند جور داروی مختلف برایش تجویز کرد و ما هم بر اساس دستور دکتر، داروها را به او دادیم اما انگار نه انگار؛ خبری از خوب شدن نبود که نبود. برای همین هم تصمیم گرفتیم داروها را بریزیم دور و از او بخواهیم خودش کمک کند تا زودتر خوب شود.
تعجب نکنید؛ هستند کسانی که فکر می کنند داروهایی که برای درمان افسردگی، وسواس یا دیگر اختلالات روحی تجویز می شود، باید مانند مسکن ها عمل کند؛ یعنی همین که فرد آن را می خورد، علائم باید برطرف شود و فرد افسرده هم بشود مثل یک آدم سالم که هیچ وقت افسرده نبوده است.
پس هر وقت که علائم افسردگی را در یکی از اعضای خانواده تان دیدید و برای درمانش اقدام کردید، منتظر بمانید تا استفاده از داروها به تدریج جواب بدهد. در ضمن یادتان باشد اعضای خانواده نقش مهمی در مصرف صحیح داروها دارند و زمانی که فرد افسرده یادش می رود یا دوست ندارد داروهایش را بخورد، خانواده باید به او کمک کند.
بچه دار شده اما ناراحت است
بچه اش به دنیا آمده و همه خوشحال هستند. خودش اما خیلی حوصله ندارد و از تولد فرزندش آنطور که باید و شاید خوشحال نیست؛ البته می گوید خوشحالم، اما خوشحالی اش با بقیه فرق دارد. وقتی از او می پرسیم چه اتفاقی افتاده، می گوید انگار یک پرده سفید جلوی چشم هایش را گرفته و همیشه از پشت آن پرده یا از پشت ابری گرفته باید به دنیای اطرافش نگاه کند.
هیچ کس حرف هایش را نمی فهمد. مادرش می گوید قدیم ترها این حرف ها معنی نداشت و برای همین هم حاضر نیست قبول کند دخترش افسردگی دارد. همسرش هم ناراحت است اما نمی داند چطور می تواند به او کمک کند.
اگر شما هم چنین تجربه ای دارید، یادتان باشد فرقی نمی کند برای اولین بار مادر شده اید یا تجربه زایمان و بچه دار شدن را داشته اید چون در هر صورت ممکن است روزها و هفته های اول پس از تولد فرزندتان چنین احساسی را داشته باشید.
البته آن طور که متخصصان می گویند چنین احساساتی می تواند طیف وسیعی داشته باشد؛ به طوری که بعضی ها غمی جزیی و کوتاه مدت را احساس می کنند و عده ای هم دچار افسردگی های شدید و طولانی می شوند؛ البته نکته جالب این است که تقریبا 80 درصد خانم ها پس از زایمان چنین حسی را تجربه می کنند و همین موضوع نشان می دهد، افسردگی بعد از زایمان مشکلی شایع است.
* اما اگر کسی را در اطرافیان خود می شناسید که به تازگی زایمان کرده و چنین حسی دارد:
سعی کنید تا می توانید در انجام کارهای خانه و رسیدگی به نوزاد کمکش کنید. همچنین حواس تان به خواب و تغذیه او نیز باشد تا با مصرف غذاهای تازه و مقوی و استراحت کافی، بتواند وضع بهتری پیدا کند.
* اگر به تازگی پدر شده اید:
افسردگی پس از زایمان مشکلی متداول است اما این موضوع چیزی از وظیفه همسر کم نمی کند. آقایانی که به تازگی پدر شده اند، باید پس از تولد نوزاد شرایط همسرشان را درک کنند و تا جایی که می توانند در انجام دادن مسئولیت های خانه با او همراه شوند. در ضمن خوب است بیش از پیش به او ابراز علاقه کنید و طوری نشان دهید که همسرتان احساس کند به او توجه دارید و از او حمایت می کنید. هر وقت همسرتان به کمک نیاز دارد نیز حاضر باشید و بگذارید در طول روز چند دقیقه ای با شما صحبت کند و حرف هایش را به راحتی با شما در میان بگذارد.
* مادرها هم باید مراقب باشند:
قبل از هر چیزی باید یادتان باشد، افسردگی پس از زایمان مشکلی شایع است که خیلی ها ممکن است آن را تجربه کنند. پس بی دلیل خودتان را سرزنش نکنید و هر چه زودتر به فکر درمان باشید. البته اگر چنین احساساتی برای مدتی بیش از یکی دو هفته ادامه پیدا کرد، حتما به پزشک مراجعه کنید و از او کمک بگیرید تا وضع شما هر چه زودتر بهبود یابد.
از طرف دیگر، سعی کنید شرایط جدید زندگی خود را بپذیرید و آن را بیهوده انکار نکنید. شما حالا مادر شده اید و باید قبول کنید شرایط فیزیکی، روحی، شخصی، مالی، مسئولیت هایی که داشتید، فرصت آزادی که برای خودتان می گذاشتید و ده ها موضوع دیگر تغییر کرده و شکل جدیدی به خودش گرفته است، پس آنها را ببینید و به جای انکار، بپذیرید.
نه به مهمانی می رود و نه هیچ کس را به خانه اش دعوت می کند. می گوید حوصله دیدن کسی را ندارد و به همین بهانه از زیر بار مهمانی رفتن و مهمان دعوت کردن فرار می کند.
البته نه این که فکر کنید وقتی مهمان ندارد و در خانه تنهاست، خیلی به خودش می رسد یا خوش می گذراند، نه این خبرها هم نیست. وقتی کسی در خانه اش حضور ندارد، پخت و پز و آشپزخانه که بکلی تعطیل می شود و تمیز کردن خانه هم کاری غیر ضروری به نظرش می رسد. البته وای به روزی که بخواهد خانه را تمیز کند، آن وقت است که از سقف تا کف را می شوید و می سابد و همه جا را برق می اندازد. بعضی وقت ها هم هوس می کند غذایی بپزد و چیزی بخورد و باز آن وقت است که اگر جلویش را نگیرند، تا جایی که بتواند می خورد و انگار نه انگار که سیر شده است.
چند وقتی است، هر کس او را می بیند متوجه تغییر رفتار و اخلاقش می شود؛ این روزها او همیشه می خواهد تنها بماند. انگیزه کافی برای انجام دادن کارهای معمول زندگی را ندارد و فکر می کند زندگی اش پوچ و بیهوده است، اعتماد به نفسش به شدت کاهش پیدا کرده و هیچ علاقه ای به انجام کارهای روزمره نشان نمی دهد.
پزشکان می گویند افسرده شده است و از وسواس هم رنج می برد اما کسی این مشکل را باور نمی کند!
افسردگی؛ اختلالی شایع ولی قابل درمان
افسردگی یعنی چی؟ این حرف ها معنی ندارد. مگر ما نبودیم، این همه بلا سرمان آمده اما هنوز هم انگار نه انگار، زندگی می کنیم و برای خودمان خوشیم. این حرف کسانی است که فکر می کنند افسردگی بیماری نیست و برای همین هم تا جایی که بتوانند آن را انکار می کنند. نتیجه اش هم طبیعی است، کسی که افسردگی را انکار کند، به دنبال درمان آن هم نخواهد بود و کسی که درمان نشود، اوضاعش بدتر و شدیدتر خواهد شد.
خوب یا بد، هنوز هم خیلی ها چنین طرز فکری دارند و آن طور که باید و شاید به اختلالات روحی و روانی اهمیت نمی دهند. به غیر از این گروه، عده ای هم هستند که می خواهند درمان شوند ولی نگران حرف مردم هستند! این گروه می ترسند انگ بیمار روانی به آنها بخورد و برای همین اصلا دور و بر مطب روانپزشک و روانشناس هم پیدای شان نمی شود. با این توضیحات انتظاری هم نمی رود غیر از این که شرایط زندگی چنین افرادی به کلی دگرگون شود چون اختلالات روحی، روانی فقط اوضاع روحی فرد را تغییر نمی دهد و برعکس، می تواند کل زندگی او را دستخوش تغییر کند.
بنا بر تعریفی که متخصصان از این اختلالات ارائه می کنند هر نوع مشکلی که باعث تغییر افکار، احساسات یا رفتار انسان شود و عملکرد او را در زمینه های مختلف شغلی، خانوادگی و اجتماعی کاهش دهد به عنوان اختلالات روانی شناخته می شود و حتما باید به کمک متخصصان درمان شود.
پس اگر یکی از اعضای خانواده شما هم چنین حس و حالی پیدا کرده، او را نه سرزنش کنید و نه تنهایش بگذارید، بلکه باید بیش از پیش همراهش شوید و کمکش کنید تا هر چه زودتر بهبود پیدا کند.
دوست ندارم کاری انجام بدهم...
هر روز صبح که از خواب بیدار می شود، احساس می کند هیچ امید و انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارد. اصلا دلش نمی خواهد چشم هایش را باز کند، دوست ندارد نفس بکشد و از این که باید روز دیگری را شروع کند، ناراحت می شود. همسرش فکر می کند او قدر زندگی را نمی داند و فرزندانش هم نمی توانند حرف های او را درک کنند. چند وقتی است که خانه را تمیز نکرده، لباس های بچه ها را نشسته و غذایی برای آنها نپخته، این کارها همسرش را ناراحت کرده اما مرد نمی داند مشکل چیست و چه کاری از دست او ساخته است.
اول با همسرش بحث می کند، بحث ها که نتیجه ای نمی دهد به قهر و دعوا روی می آورد و دعواها هم کارگر نمی افتد، تصمیم می گیرد از او جدا شود. البته جدا شدن اول فقط در حد حرف است اما کم کم موضوع جدی می شود و دیگر هیچ راهی باقی نمی ماند به غیر از جدایی. در صورتی که از همان روزهای اول هم می شد راه دیگری را انتخاب کرد؛ می شد به جای بحث با زن که دچار افسردگی شده بود، همراهی کرد و به جای دعوا و مشاجره از متخصصان کمک گرفت.
این خانواده راه را اشتباه رفتند چون نشانه های افسردگی را نمی شناختند و با روش برخورد و برطرف کردنش آشنا نبودند. به گفته روانپزشکان و روانشناسان، افسردگی علائم مختلفی دارد که احساس ناراحتی همیشگی، ناامیدی، بدبینی، بی خوابی، به هم خوردن شرایط خواب و اشتها، احساس گناه، بی انگیزگی و در نهایت افکار خودکشی یا صدمه رساندن به خود از جمله آنهاست. البته اگر از همان مراحل اولیه علائم را بشناسید و به فکر درمان شان باشید، مشکل زیادی هم در این باره نخواهید داشت و همه چیز به موقع حل می شود اما اگر دیر به فکر بیفتید، علائم پیشرفت می کند و بیماری شدیدتر و حادتر می شود.
تنهایش نگذارید
کم نیستند کسانی که در طول زندگی شان دچار افسردگی شده اند یا در آینده ممکن است آن را تجربه کنند. یادمان باشد افسردگی خیلی هم عجیب و غریب نیست و این روزها خیلی ها را درگیر کرده اما به نظر می رسد تعداد کسانی که آن را پذیرفته اند و به موقع به پزشک مراجعه کرده اند، کمتر از کسانی است که فقط آن را انکار کرده اند.
پس برای همه ما ممکن است شرایطی پیش بیاید که چند وقتی غمگین شویم، انگیزه نداشته باشیم یا نتوانیم به کارهای معمول مان برسیم. البته درست است که در این مواقع باید به فکر کمک های تخصصی باشیم و مشکل مان را به درستی درمان کنیم اما کمک اطرافیان، بخصوص اعضای خانواده هم در روند بهبود افسردگی می تواند تاثیر بسزایی داشته باشد. پس اگر یکی از اعضای خانواده شما هم با این مشکل روبروست:
* به حرف هایش گوش کنید. شخصی که دچار افسردگی می شود، شاید ترجیح دهد سکوت کند اما بعضی وقت ها هم دوست دارد با کسی حرف هایش را در میان بگذارد و در این مواقع است که باید بنشینید و با آرامش به حرف هایش گوش دهید. البته یادتان باشد هیچ وقت رازهای او را با شخص دیگری مطرح نکنید و اجازه دهید همیشه به شما اعتماد داشته باشد.
* به او توصیه کنید ورزش کند. کسی که افسرده است، خیلی هم دوست ندارد به ورزش یا برنامه های تفریحی بپردازد اما شما باید سعی کنید او را به این کار تشویق کرده و به کمک ورزش، روحیه اش را بهبود بخشید. مثلا می توانیم بعدازظهرها یا شب ها بعد از شام همه با هم به ی پیاده روی ساده و کوتاه مدت خانوادگی بروید و از او هم بخواهید با شما همراه شود. شاید در روزهای اول، تغییر خاصی را حس نکنید اما مطمئن باشید اوضاع کم کم بهتر می شود.
* استرس زندگی اش را کاهش دهید. حداقل در این روزها که افسرده است و با ناراحتی دست و پنجه نرم می کند، سعی کنید اخبار و موضوعات استرس زا و ناراحت کننده را کمتر به او برسانید. یادتان باشد او هر چه بیشتر بتواند در آرامش زندگی کند و خیالش راحت باشد، افسردگی اش هم بهتر و زودتر برطرف خواهد شد.
* حامی اش باشید. کسی که افسرده می شود باید مطمئن باشد تنها نیست و کسی را دارد که دوستش داشته باشد و به او اهمیت دهد. کسی که بتواند با او حرف بزند و درد دل کند. البته بدون این که قضاوتی درباره اش بشود. پس تا جایی که برای تان امکان دارد، سعی کنید همراهش باشید و او را تنها نگذارید؛ البته بدون قضاوت و پیشداوری.
* او را مجبور نکنید خودش را شاد و سرحال نشان دهد. باید قبول کنید فردی که افسرده می شود، نمی تواند شاد باشد و به موضوعات مثبت زندگی توجه کند. پس بیهوده از او نخواهید از زندگی اش لذت ببرد، بخندد یا شاد باشد چون انجام دادن این کارها برای کسی که درمان نشده، تقریبا محال است و چنین درخواستی باعث می شود او احساس کند شما شرایطش را نپذیرفته اید. پس یادتان باشد چنین درخواستی نه تنها فایده ای ندارد که حتی می تواند او را از شما دورتر و افسردگی اش را تشدید کند.
* از او بخواهید به متخصص مراجعه کند. شخصی که دچار افسردگی می شود، نمی تواند به راحتی در مورد مراجعه به پزشک و کمک گرفتن از او تصمیم بگیرد. پس شاید بد نباشد شما از او بخواهید یا حتی برایش وقت بگیرید و او را تشویق کنید به روانپزشک یا روانشناس مراجعه کند.
روانپزشک یا روانشناس؟
وقتی حرف افسردگی و درمان آن به میان می آید، خیلی ها از خودشان می پرسند برای برطرف شدن علائم باید به روانپزشک مراجعه کرد یا روانشناس؟ البته بگذریم از کسانی که کمک گرفتن از متخصصان را جدی به حساب نمی آورند و کاری به این کارها ندارند.
میان کسانی که در دسته اول هستند و می خواهند از کمک متخصصان استفاده کنند هم اختلاف نظری در این مورد وجود دارد؛ عده ای می گویند فقط باید به روانشناسان مراجعه کرد و برخی هم مشورت با روانپزشکان را توصیه می کنند. با این حال، می گویند در صورتی که برای درمان افسردگی به دارو نیاز داشته باشید، حتما باید از کمک روانپزشکان استفاده کنید و اگر افسردگی خفیف است و بدون نیاز به دارو برطرف می شود، روانشناسان می توانند به شما کمک کنند.
اگر هم نمی دانید شما در چه وضعی هستید و دارو می خواهید یا نه، بهتر است اول سراغ یکی از روانشناسان یا روانپزشکان بروید تا اگر لازم بود آنها شما را به همکاران شان ارجاع دهند.
دارو معجزه نمی کند
می گفتند افسرده شده است. دکتر چند جور داروی مختلف برایش تجویز کرد و ما هم بر اساس دستور دکتر، داروها را به او دادیم اما انگار نه انگار؛ خبری از خوب شدن نبود که نبود. برای همین هم تصمیم گرفتیم داروها را بریزیم دور و از او بخواهیم خودش کمک کند تا زودتر خوب شود.
تعجب نکنید؛ هستند کسانی که فکر می کنند داروهایی که برای درمان افسردگی، وسواس یا دیگر اختلالات روحی تجویز می شود، باید مانند مسکن ها عمل کند؛ یعنی همین که فرد آن را می خورد، علائم باید برطرف شود و فرد افسرده هم بشود مثل یک آدم سالم که هیچ وقت افسرده نبوده است.
پس هر وقت که علائم افسردگی را در یکی از اعضای خانواده تان دیدید و برای درمانش اقدام کردید، منتظر بمانید تا استفاده از داروها به تدریج جواب بدهد. در ضمن یادتان باشد اعضای خانواده نقش مهمی در مصرف صحیح داروها دارند و زمانی که فرد افسرده یادش می رود یا دوست ندارد داروهایش را بخورد، خانواده باید به او کمک کند.
بچه دار شده اما ناراحت است
بچه اش به دنیا آمده و همه خوشحال هستند. خودش اما خیلی حوصله ندارد و از تولد فرزندش آنطور که باید و شاید خوشحال نیست؛ البته می گوید خوشحالم، اما خوشحالی اش با بقیه فرق دارد. وقتی از او می پرسیم چه اتفاقی افتاده، می گوید انگار یک پرده سفید جلوی چشم هایش را گرفته و همیشه از پشت آن پرده یا از پشت ابری گرفته باید به دنیای اطرافش نگاه کند.
هیچ کس حرف هایش را نمی فهمد. مادرش می گوید قدیم ترها این حرف ها معنی نداشت و برای همین هم حاضر نیست قبول کند دخترش افسردگی دارد. همسرش هم ناراحت است اما نمی داند چطور می تواند به او کمک کند.
اگر شما هم چنین تجربه ای دارید، یادتان باشد فرقی نمی کند برای اولین بار مادر شده اید یا تجربه زایمان و بچه دار شدن را داشته اید چون در هر صورت ممکن است روزها و هفته های اول پس از تولد فرزندتان چنین احساسی را داشته باشید.
البته آن طور که متخصصان می گویند چنین احساساتی می تواند طیف وسیعی داشته باشد؛ به طوری که بعضی ها غمی جزیی و کوتاه مدت را احساس می کنند و عده ای هم دچار افسردگی های شدید و طولانی می شوند؛ البته نکته جالب این است که تقریبا 80 درصد خانم ها پس از زایمان چنین حسی را تجربه می کنند و همین موضوع نشان می دهد، افسردگی بعد از زایمان مشکلی شایع است.
* اما اگر کسی را در اطرافیان خود می شناسید که به تازگی زایمان کرده و چنین حسی دارد:
سعی کنید تا می توانید در انجام کارهای خانه و رسیدگی به نوزاد کمکش کنید. همچنین حواس تان به خواب و تغذیه او نیز باشد تا با مصرف غذاهای تازه و مقوی و استراحت کافی، بتواند وضع بهتری پیدا کند.
* اگر به تازگی پدر شده اید:
افسردگی پس از زایمان مشکلی متداول است اما این موضوع چیزی از وظیفه همسر کم نمی کند. آقایانی که به تازگی پدر شده اند، باید پس از تولد نوزاد شرایط همسرشان را درک کنند و تا جایی که می توانند در انجام دادن مسئولیت های خانه با او همراه شوند. در ضمن خوب است بیش از پیش به او ابراز علاقه کنید و طوری نشان دهید که همسرتان احساس کند به او توجه دارید و از او حمایت می کنید. هر وقت همسرتان به کمک نیاز دارد نیز حاضر باشید و بگذارید در طول روز چند دقیقه ای با شما صحبت کند و حرف هایش را به راحتی با شما در میان بگذارد.
* مادرها هم باید مراقب باشند:
قبل از هر چیزی باید یادتان باشد، افسردگی پس از زایمان مشکلی شایع است که خیلی ها ممکن است آن را تجربه کنند. پس بی دلیل خودتان را سرزنش نکنید و هر چه زودتر به فکر درمان باشید. البته اگر چنین احساساتی برای مدتی بیش از یکی دو هفته ادامه پیدا کرد، حتما به پزشک مراجعه کنید و از او کمک بگیرید تا وضع شما هر چه زودتر بهبود یابد.
از طرف دیگر، سعی کنید شرایط جدید زندگی خود را بپذیرید و آن را بیهوده انکار نکنید. شما حالا مادر شده اید و باید قبول کنید شرایط فیزیکی، روحی، شخصی، مالی، مسئولیت هایی که داشتید، فرصت آزادی که برای خودتان می گذاشتید و ده ها موضوع دیگر تغییر کرده و شکل جدیدی به خودش گرفته است، پس آنها را ببینید و به جای انکار، بپذیرید.