قسمت اول از ابتدا تا قرن چهارم
نام درست این زبانی که اینک آثار ادبی خود را به آن مینویسیم، زبان دری است و پدران ما از آغاز که آن را در ادب به کار بردهاند، این زبان را بدین نام خواندهاند. در همه این اسناد، هر زبانی را که در ایران معمول بوده زبان پارسی یا فارسی گفتهاند و دو نوع مهم ایرانی آن را «فارسی دری» و «فارسی پهلوی» نام دادهاند. دری و پهلوی از زمان ساسانیان تاکنون همیشه در ایران، شانه به شانه و پهلو به پهلو با هم بودهاند. دری زبان مشرق و شمال شرق ایران تا ری و طهران امروز، و پهلوی زبان قسمتهای دیگر ایران بوده است.
تفاوت دری با پهلوی تنها تفاوت مختصری است که در مخرجهای حروف و در بعضی از مفردات است، والّا ترکیب زبان، و صرف افعال و ریشه هر دو یکی است و قسمتی از آن از پارسی باستان یعنی زبان هخامنشیان و قسمتی دیگر از زبان اوستا آمده است.
از روزی که دری، زبان ادبی دوره اسلامی ایران شده، پهلوی در همان سرزمین اصلی به صورت زبان روستایی یا لهجه و یا زبان ولایتی باقی مانده است و در دوره اسلامی آنچه شعر به این زبان گفتهاند، آن را «فهلویات» نامیدهاند، مانند: اشعار باباطاهر عریان و بُنداررازی و پور فریدون و اشعار شیرازی سعدی و حافظ و اشعار زبانهای پهلوی آذربایجان و دو بیتیهای دیگری که در فارسی و کرمان و خوزستان و نواحی دیگر، باقی مانده و آنچه اشعار به زبان طبری و مازندرانی و گیلک و تات و کردی و لری و بختیاری و شوشتری و زبانهای روستایی نواحی دیگر ایران مانده است.
آنچه از نثر پهلوی، برای ما باقی مانده، در کتابهای دینی زردشتی است، یا در متونی که زرتشتیان با خود از ایران به هند برده و در آنجا نگاه داشتهاند و تقریباً همه آنها در دوره اسلامی فراهم شده و میتوان گفت بجز کتیبههای ساسانی و سجع سکههای آن زمان دیگر اثری از پهلوی دوره ساسانی نداریم.
اما زبان دری که قسمتهای کهن آن را خاورشناسان ندانسته و به خطا «پهلوی اشکانی» یا «پهلوی شمالی» یا «پهلوی شرقی» و یا «پهلوی کلدانی» نام گذاشتهاند، در حدود بیست سال پیش از میلاد، نخستین آثار قدیم آن به دست آمده است و اینک نزدیک 1990 سال از آن میگذرد. در همه این مدت، این زبان، در ایران یا لااقل در قسمت شرقی و شمال شرقی ایران قدیم رایج بوده و نه تنها اکنون هم، لهجهها و زبانهای روستایی مختلف، در همین نواحی از آن باقی است، بلکه در این مدت هزار و نهصد ونودسال، آثار فراوانی از تحولات تاریخی آن به دست داریم که خاورشناسان، باز به خطا نامهای جعلی و نادرست روی آنها گذاشتهاند و به ترتیب تاریخی آنها را زبان اشکانی یا پارتی و یا مانوی و زبان پازند نامیدهاند.
از آخرین مرحله زبان دری که همان زبان ادبی امروز ما باشد که در دوره بعد از اسلام در مشرق ایران آشکار شده است، قدیمترین سندی که داریم مقدّمه قدیم شاهنامه است که در سال 346 هجری نوشته شده است و این متن یگانه سند ماست که تاریخ تحوّل زبان دری را در این هزار و اندی سال معین میکند.
از مطالعه در آثار مدوّن و کتابها و رسایل و مکاتیب که در این دوره باقی مانده میتوان درجات و مراحل تحوّل نثر فارسی را معلوم کرد.
در قرن چهارم، یعنی در دوره سامانیان، هنوز نثر دری بسیار ساده و بسیار نزدیک به نثر پهلوی بوده است. با آنکه کلمات تازی در آن محدود بوده، ترتیب معیّن و معلومی در میان نبوده است یا اینکه حدودی در میان بوده که امروز بر ما معلوم نیست. مثلاً در ترجمه بلعمی از تاریخ طبری، تقریباً همه جا در شرح وقایع، کلمه «حرب» به کار رفته و لفظ بسیار رایج «جنگ» و یا کلمات دورتر مانند: «رزم» و «نبرد» و «کارزار» و «پیکار» و مانند آنها دیده نمیشود، و گویی در آن زمان از کلمه «حرب» تازی، معنی خاصّی اراده میکردهاند که از کلمات فارسی نظیر آن بر نمیآمده است.
رویهمرفته، درین دوره نثر زبان دری بسیار ساده و بسیار روان و جملهها همه جا کوتاه و بُریده بُریده است و مطلقاً کلمات مُرادف در آن دیده نمیشود و تقریباً همه جا صفت بر موصوف مقدم است، و این سیاق قدیم زبان دری است، چنانکه در پهلوی نیز همیشه چنین بوده است. در سراسر آثار نثری که از دوره سامانی و قرن چهارم باقی مانده است، مانند: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه و هدایة المتعلّمین ابوبکر ربیع بن احمد اخوبنی بخاری و عجایب البلدان یا عجائب الدنیا از ابوالمؤیّد بلخی و حدوالعالم من المشرق الی المغرب و ترجمه تفسیر طبری و کتاب البارع در احکام نجوم از ابونصر حسین بن علی قمی و «رسایل فارسی» ابن سینا و ابو الریحان بیرونی، همین اصول کاملاً پا برجاست. چنان مینماید که در اواخر ابن دوره، کسانی که کتابهایی به زبان دری در علوم دقیقه مانند: طبّ و ریاضیّات و نجوم و غیره نوشتهاند، هر اصطلاح علمی را که لازم داشتهاند از زبان تازی گرفتهاند و این کار بر ایرانیان با ذوق آن زمان گران آمده است و کوشیدهاند اصطلاحاتی به زبان دری وضع کنند و به جای اصطلاحات زبان تازی به کار برند چنانکه ابن سینا در دانشنامه علایی و ابوریحانی بیرونی، در کتاب التفهیم، این کار را کردهاند. به گمان من این کار، یعنی ترجیح فارسی بر تازی، حتی در اصطلاحات علمی، اساساً از تعصّبات اسماعیلیه بوده است زیرا که ابنسینا از خانواده اسماعیلی بوده و ابوریحان نیز از اسماعیلیه بوده است و همین توجه را در قرن بعد ناصر خسرو در کتابهای متعددی که به زبان پارسی نوشته و حتی در کتاب کشف المحجوب ابو یعقوب سگزی که به فارسی ترجمه کرده داشته است. دلیل این هم آشکار است و پیداست که اسماعیلیه، به جلب عوام و توده مردم بیشتر اهمیّت میدادهاند تا به جلب خواصّ و یکی از ارکان تبلیغ و دعوت در نزدشان تعلیم عامه مردم بوده است و به همین جهت است که ایشان را «تعلیمیّه» میگفتند و ناچار برای تعلیمات خود میبایست به زبان مادری و طبیعی مردم ایران متوسّل شوند و این است که زبان دری را اختیار کرده و در ترویج و توسعه آن میکوشیدهاند.
نام درست این زبانی که اینک آثار ادبی خود را به آن مینویسیم، زبان دری است و پدران ما از آغاز که آن را در ادب به کار بردهاند، این زبان را بدین نام خواندهاند. در همه این اسناد، هر زبانی را که در ایران معمول بوده زبان پارسی یا فارسی گفتهاند و دو نوع مهم ایرانی آن را «فارسی دری» و «فارسی پهلوی» نام دادهاند. دری و پهلوی از زمان ساسانیان تاکنون همیشه در ایران، شانه به شانه و پهلو به پهلو با هم بودهاند. دری زبان مشرق و شمال شرق ایران تا ری و طهران امروز، و پهلوی زبان قسمتهای دیگر ایران بوده است.
تفاوت دری با پهلوی تنها تفاوت مختصری است که در مخرجهای حروف و در بعضی از مفردات است، والّا ترکیب زبان، و صرف افعال و ریشه هر دو یکی است و قسمتی از آن از پارسی باستان یعنی زبان هخامنشیان و قسمتی دیگر از زبان اوستا آمده است.
از روزی که دری، زبان ادبی دوره اسلامی ایران شده، پهلوی در همان سرزمین اصلی به صورت زبان روستایی یا لهجه و یا زبان ولایتی باقی مانده است و در دوره اسلامی آنچه شعر به این زبان گفتهاند، آن را «فهلویات» نامیدهاند، مانند: اشعار باباطاهر عریان و بُنداررازی و پور فریدون و اشعار شیرازی سعدی و حافظ و اشعار زبانهای پهلوی آذربایجان و دو بیتیهای دیگری که در فارسی و کرمان و خوزستان و نواحی دیگر، باقی مانده و آنچه اشعار به زبان طبری و مازندرانی و گیلک و تات و کردی و لری و بختیاری و شوشتری و زبانهای روستایی نواحی دیگر ایران مانده است.
آنچه از نثر پهلوی، برای ما باقی مانده، در کتابهای دینی زردشتی است، یا در متونی که زرتشتیان با خود از ایران به هند برده و در آنجا نگاه داشتهاند و تقریباً همه آنها در دوره اسلامی فراهم شده و میتوان گفت بجز کتیبههای ساسانی و سجع سکههای آن زمان دیگر اثری از پهلوی دوره ساسانی نداریم.
اما زبان دری که قسمتهای کهن آن را خاورشناسان ندانسته و به خطا «پهلوی اشکانی» یا «پهلوی شمالی» یا «پهلوی شرقی» و یا «پهلوی کلدانی» نام گذاشتهاند، در حدود بیست سال پیش از میلاد، نخستین آثار قدیم آن به دست آمده است و اینک نزدیک 1990 سال از آن میگذرد. در همه این مدت، این زبان، در ایران یا لااقل در قسمت شرقی و شمال شرقی ایران قدیم رایج بوده و نه تنها اکنون هم، لهجهها و زبانهای روستایی مختلف، در همین نواحی از آن باقی است، بلکه در این مدت هزار و نهصد ونودسال، آثار فراوانی از تحولات تاریخی آن به دست داریم که خاورشناسان، باز به خطا نامهای جعلی و نادرست روی آنها گذاشتهاند و به ترتیب تاریخی آنها را زبان اشکانی یا پارتی و یا مانوی و زبان پازند نامیدهاند.
از آخرین مرحله زبان دری که همان زبان ادبی امروز ما باشد که در دوره بعد از اسلام در مشرق ایران آشکار شده است، قدیمترین سندی که داریم مقدّمه قدیم شاهنامه است که در سال 346 هجری نوشته شده است و این متن یگانه سند ماست که تاریخ تحوّل زبان دری را در این هزار و اندی سال معین میکند.
از مطالعه در آثار مدوّن و کتابها و رسایل و مکاتیب که در این دوره باقی مانده میتوان درجات و مراحل تحوّل نثر فارسی را معلوم کرد.
در قرن چهارم، یعنی در دوره سامانیان، هنوز نثر دری بسیار ساده و بسیار نزدیک به نثر پهلوی بوده است. با آنکه کلمات تازی در آن محدود بوده، ترتیب معیّن و معلومی در میان نبوده است یا اینکه حدودی در میان بوده که امروز بر ما معلوم نیست. مثلاً در ترجمه بلعمی از تاریخ طبری، تقریباً همه جا در شرح وقایع، کلمه «حرب» به کار رفته و لفظ بسیار رایج «جنگ» و یا کلمات دورتر مانند: «رزم» و «نبرد» و «کارزار» و «پیکار» و مانند آنها دیده نمیشود، و گویی در آن زمان از کلمه «حرب» تازی، معنی خاصّی اراده میکردهاند که از کلمات فارسی نظیر آن بر نمیآمده است.
رویهمرفته، درین دوره نثر زبان دری بسیار ساده و بسیار روان و جملهها همه جا کوتاه و بُریده بُریده است و مطلقاً کلمات مُرادف در آن دیده نمیشود و تقریباً همه جا صفت بر موصوف مقدم است، و این سیاق قدیم زبان دری است، چنانکه در پهلوی نیز همیشه چنین بوده است. در سراسر آثار نثری که از دوره سامانی و قرن چهارم باقی مانده است، مانند: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه و هدایة المتعلّمین ابوبکر ربیع بن احمد اخوبنی بخاری و عجایب البلدان یا عجائب الدنیا از ابوالمؤیّد بلخی و حدوالعالم من المشرق الی المغرب و ترجمه تفسیر طبری و کتاب البارع در احکام نجوم از ابونصر حسین بن علی قمی و «رسایل فارسی» ابن سینا و ابو الریحان بیرونی، همین اصول کاملاً پا برجاست. چنان مینماید که در اواخر ابن دوره، کسانی که کتابهایی به زبان دری در علوم دقیقه مانند: طبّ و ریاضیّات و نجوم و غیره نوشتهاند، هر اصطلاح علمی را که لازم داشتهاند از زبان تازی گرفتهاند و این کار بر ایرانیان با ذوق آن زمان گران آمده است و کوشیدهاند اصطلاحاتی به زبان دری وضع کنند و به جای اصطلاحات زبان تازی به کار برند چنانکه ابن سینا در دانشنامه علایی و ابوریحانی بیرونی، در کتاب التفهیم، این کار را کردهاند. به گمان من این کار، یعنی ترجیح فارسی بر تازی، حتی در اصطلاحات علمی، اساساً از تعصّبات اسماعیلیه بوده است زیرا که ابنسینا از خانواده اسماعیلی بوده و ابوریحان نیز از اسماعیلیه بوده است و همین توجه را در قرن بعد ناصر خسرو در کتابهای متعددی که به زبان پارسی نوشته و حتی در کتاب کشف المحجوب ابو یعقوب سگزی که به فارسی ترجمه کرده داشته است. دلیل این هم آشکار است و پیداست که اسماعیلیه، به جلب عوام و توده مردم بیشتر اهمیّت میدادهاند تا به جلب خواصّ و یکی از ارکان تبلیغ و دعوت در نزدشان تعلیم عامه مردم بوده است و به همین جهت است که ایشان را «تعلیمیّه» میگفتند و ناچار برای تعلیمات خود میبایست به زبان مادری و طبیعی مردم ایران متوسّل شوند و این است که زبان دری را اختیار کرده و در ترویج و توسعه آن میکوشیدهاند.