نظرسنجی: رمانم چطوره؟
عاااالییی! ادامه بده!
خوب
بد
افتضاح ادامه نده.
[نمایش نتایج]
 
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بعد از آن کابوس "خیلی ترسناک"

#1
Exclamation 
نام رمان: بعد از آن کابوس
نام نویسنده:fateme_1383 کاربر سایت فلشخور
ژانر: تخیلی، ترسناک
خلاصه رمان:
همه چیز از یکی کابوس شروع شد. کابوسی که شاید هشداری برای بیننده اش می بود. شاید گوشزد می کرد که از این به بعد کل زندگی اش 180درجه خواهد چرخید و دنیای زیبا و مفرحش به دنیایی از جنس تاریکی و ترس تبدیل خواهد شد. دافنه، نوجوان 18 ساله، برای کار کردن به یک ویلا پا می گذارد اما مثل اینکه تقدیر چیز دیگری را برایش رقم زده است. شاید او کابوس شبانه اش را مثل خیلی از رویا ها و خواب هایش، خیالی فرض کند اما انگار فقط این بار است که اشتباه فکر می کند. اشتباه فکر می کند زیرا زندگی اش بعد از آن کابوس تغییر خواهد کرد. بعد از آن کابوس!
پاسخ
 سپاس شده توسط ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱
آگهی
#2
پارت 1:
صدای چک، چک آبی که به ظرفشویی فلزی ضربه می زند، با قدم برداشتنش یکی می شود. هر قدمی که بر می دارد، رد خون و کثیفی پا هایش روی سرامیک سرد سفید رنگ خانه، می ماند. در قدم پنجم، ناخن شصت پایش می شکند اما او بدون توجه، به رفتن ادامه می دهد.
هر قدم که بر می دارد، انگار کل خانه زیر این سرما می میرد و زنده می شود. جای زخم پا هایش، دل هر بی رحمی را به درد می آورد. لباس بلند سفید رنگش، داد می زند که صاحب این لباس، از تیمارستان دور افتاده ای آماده است.
مو های بلند و سیاه رنگش، کل سیمایش را پوشانده است و هر کسی جای او بود، در این تاریکی و با وجود این مو های پر پشت و بلند، نمی توانست راهش را تشخیص دهد. باز هم قدم بر می دارد. ادامه می دهد.
از راه پله بالا می رود و کنار درب سفید رنگی که در آن سیاهی خودنمایی می کند، می ایستد. درب را باز می کند و هماهنگ با آن، پنجره باز می شود و باد سوزانی به داخل می وزد. دخترک از خواب بیدار می شود و در اولین نگاه، موجود سفید پوش را می بیند.
می خواهد جیغ بزند، اما انگار خفه شده است و یک چیز بزرگ، راه گلویش را گرفته است. با ترس به او خیره می شود. موجود سفید پوش به سمتش می آید و دخترک با ترس و لرز، نظاره گر می شود.
در آخر، موجود سفید پوش می استد. مو های بلندش را کنار می زند و با چشم های سیاه وحشی اش، به دخترک خیره می شود.
با این نگاهش، دخترک ثابت می نشیند. ناگاه، دستش را بالا می آورد و روی گلویش می گذارد. نگاهش را از یک جفت چشم وحشی نمی گیرد و خیره می ماند. با دست هایی که روی گلویش گذاشته، فشاری به گلویش می آورد و تمام. مرگ!
* * *
«دافنه»
با لمس شدن شانه ام توسط یک دست سرد، از افکارم بیرون می آیم. فکر کابوس دیشب، مانند کنه ای به من و افکارم چسبیده است و از فکرم بیرون نمی رود. به صاحب آن دست، خانم فلارک، خیره می شوم.
سرش را کج می کند و لبخندی می زند.
پاسخ
 سپاس شده توسط ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱
#3
خوبه آفرين ادامه بده اما ترسناکش کن
پاسخ
#4
پارت 2:
لبخندش را با لبخند جواب می دهم. گلویش را با سرفه ای صاف می کند و می گوید:
_ خوب، کارکنان و خدمتگذاران، دافنه خدمتگذار تازه ی اینجا هست. 
سپس خطاب به من می گوید:
_ امیدوارم توی نبود من بتونی با سوفیا و فیلیپ و بقیه، دوست باشی.
باز هم لبخندی می زنم. به پسر قد بلند، خوش اندام و جذاب خیره می شوم. پسری با مو های قهوه ای و چشمانی به رنگ دریا. 
سمت راست او نیز، دختری لاغر و قد بلند ایستاده. قیافه ی آن ها هیچ شباهتی به هم ندارد سوفیا دختری است با مو های مشکی و چشم های قهوه ای. 
سوفیا به سمت من می آید و خطاب به خانم فلارک، می گوید:
_حتما مامان. نمی زاریم احساس غریبی کنه. 
سپس به من خیره می شود. لبخندی می زنم و زیر لب می گم:
_ ممنونم. 
خانوم فلارک سری تکان می دهد و می گوید:
_خوب دافنه، تو که می دونی اینجا باید چی کار کنی. مگه نه؟
سری به نشانه ی تایید تکان می دهم و می گویم:
_ بله خانوم. تمیز کردن اتاق های پذیرایی طبقه ی اول و دوم و همچنین نظافت اتاق های سوفیا و فیلیپ، بر عهده ی منه. 
سری تکان می دهد.
رو به کارکنان و خدمتکاران، که تقریبا روی هم 12 نفر می شوند، می کند و می گوید:
_ همه ی شما ها می دونید که من و همسرم برای سر زدن به خواهرش، داریم به شهر نیویورک می ریم. لطفا توی نبود من، اوضاع ویلا و بقیه ی چیز ها، مثل همیشه باشه. دوست ندارم اتفاق بدی بیفته.
همه سری تکان می دهند و "بله خانم" را زیر لب می گویند. سوفیا و فیلیپ، از پدر و مادرشان خداحافظی می کنند و خانم فلارک و همسرش به سمت درب خروجی ویلا روانه می شوند.

پارت 3:
برای بدرقه ی آن ها پا به حیاط می گذاریم. عقب تر از بقیه به راه می افتم و به حیاط سر سبز و بزرگ ویلا، خیره می شوم.
به درخت های سرو قد بلند و به فلک کشیده خیره می شوم که در سمت راست و چپ راه، با غرور سر بلند کرده اند و صاف ایستاده اند.
به درب خروجی می رسیم. آقای فلارک نفس عمیقی می کشد و با صدای کلفتش می گوید:
_ آنی، چمدون ها رو بزار من خودم می برمشون تو ماشین. تو هم اگه خواستی باز هم از همه خداحافظی کن.
خانم فلارک، سری تکان می دهد و تشکری می کند. به کل ویلا خیره می شود و نفس عمیقی می کشد. با شنیدن صدای گریه ی دختری، روی پنجه ی پا هایم می ایستم و کنجکاوانه به دنبال دختری که در حال گریه است، می گردم.
چشمم به دختر قد کوتاه و لاغری می افتد که با گریه خودش را در آغـ*ـوش خانم فلارک انداخته است و زیر لب حرف های نا مفهومی می زند.
خانم فلارک دستی به سر دختر می کشد و می گوید:
_ الیزابت! تو دیگه برای چی داری گریه می کنی؟!
اشک چشم هایش را پاک میکند و صاف می ایستد. فین، فینی می کند و می گوید:
_ آخه من بهتون عادت کردم. دلم براتون تنگ می شه!
این حرف را آنقدر با عشـ*ـوه و ناز و چاپلوسی می گوید، که با اخم چشم هایم را از او می گیرم و چینی به بینی ام می دهم. دخترک لوس! در اولین نگاهم زیاد از او خوشم نیامد. نمی دانم چرا؟ اما از آدم های لوس و چاپلوس و خود شیرین، بیزارم!
خانم فلارک ریز می خندد و رو به الیزابت می گوید:
_ اشکات رو پاک کن دختر. من که زود بر می گردم. تازه دافنه هم هست. اون تقریبا با تو هم سنه. می تونید با هم دوست بشین.
پاسخ
#5
پارت 4:
با شنیدن این حرف، سرم را تندی بالا می آورم و به صورت الیزابت خیره می شوم. سرد و خشک به من خیره می شود و بعد پشت چشمی نازک می کند و خطاب به خانم فلارک می گوید:
_ اگه باهم بسازیم، چشم!
در دلم، به صورت الیزابت، پوزخندی می زنم. ادایش را در می آورم و آرام زیر لب می گویم:
_ اگه باهم بسازیم، چشم! تو هم با من بسازی من محلت نمی زارم دختره ی فیس فیسو!
بعد از گفتن این حرف، خانمی که کنار من ایستاده بود، ریز می خندد و می گوید:
_ این رو خوب گفتی. خیلی خود شیرین و فیس فیسو هست! خیلی هم برای خانوم چاپلوسی می کنه. از وقتی اومده، فقط تو این خونه دستور می ده و هیچ کاری انجام نمی ده. حتی سوفیا خانوم هم حوصله ی حرف زدن باهاش رو نداره.
از تیز بودن گوش های زن مسنی که یکی از خدمتکار های اینجا است، به وجه می آیم. لبخندی به رویش می زنم و سرم را بر می گردانم. 
بعد از دقایقی که الیزابت و خانم فلارک، باهم صحبت می کنند، خانم فلارک قصد رفتن می کند. بار دیگر خداحافظی می کند و سوار ماشین می شود. آقای فلارک، ماشین را روشن می کند و دور می شوند.
پاسخ
#6
یه سوال تو هم ئوست نداری اسمای ایرانی برای شخصیت هات بزاری؟ من که این جوری ام
بانویی از جنش تابستان کوچه شهریور پلاک 23
اینجا دنبال من بگرد
پاسخ
#7
(27-01-2019، 19:37)mahak. نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
یه سوال تو هم ئوست نداری اسمای ایرانی برای شخصیت هات بزاری؟ من که این جوری ام

محتویات این رمان به دلایلی باید اسم های خارجی روش باشه. اینطوری جذاب تر و پر طرفدار تر و خوب بهتر می شه. من اینجوری فکر می کنم
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان غروب خورشید
Subarrow رمان کوتاه(رقص عشق)
Heart معرفی کتاب از میان رمان های ایرانی
Minioni معرفی کتاب از میان رمان های خارجی
  یادداشت حمید فروغ بر رمان یک نفر که عضو پینک فلوید نبود
  اولین رمان خودم
  فجیع ترین سوتی ها در رمان ها! :|
Smile رمان «صد سال تنهایی»سریال می‌شود
  ۱۰ رمان برتر آگاتا کریستی که باید خواند
  نگاهی به رمان “هالیوود” اثر چارلز بوکفسکی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان