13-11-2015، 11:06
لزوم شناخت ريشه هاي نقد ادبي
بسياري از علاقه مندان حوزه ادبيات داستاني بر اين باورند كه مشكل نبود نقد ادبي در جامعه كنوني ما بيش از هر زمان ديگراحساس مي شود و آنچه امروزه به نام نقد مي بينيم هيچ يك از چارچوبهاي اصولي اين بخش از ادبيات رادارا نيستند،نقد ادبي امروز را به دلايل گوناگون نمي توان به عنوان عاملي پيش برنده به حساب آورد زيرا نكته اي اساسي كه بايد به آن توجه كرد، عقب ماندن نقد از رشد ادبيات در اين سالهاست.
چيزهايي كه اين روزها به نام نقد در نشريات مي بينيم بيشتر به تعارفات دوستانه شبيهاند و كمتر مي توان از لابه لاي آنها به حركتهاي واقعي و شناسايي چهرههاي نوظهور رسيد،بر همين اساس به نظر مي رسد كه نظرگاههاي دست اندر كاران در اين زمينه يكبار ديگر بايد مورد بازخواني قرار گيرد.
دكتر عليرضا انوشيرواني سالها پيش در مورد ضعف در نقد ادبي نوشته بود در حالي که نظريه ادبي با ماهيت و کارکرد ادبيات سروکار دارد، نقد ادبي به تفسير و خوانش معنا دار مي پردازد. به هر حال چه بين نظريه و نقد ادبي تفاوت قائل شويم و چه آن دو را مترادف در نظر بگيريم، اين دو مقوله از هم جداناپذيرند. از منظر برخي از متفکران نظريه ادبي همان نقد نظري است يا به عبارت ديگر همان مباحثي است که در مکتبهاي مختلف نقد ادبي مطرح است و نقد کاربردي، کاربست اين نظرات در آثار ادبي است. ذکر اين نکته در همين جا ضروري است که هيچ نقد کاربردي بدون آشنايي با مباني نظري نقد امکانپذير نيست.
اصولا يکي از مشکلات نقد ادبي در کشور ما نيز همين است. منتقدي که هنوز با نظريهها و مباني اساسي و علمي نقد آشنا نيست، تصميم مي گيرد که در مورد آثار ادبي نقد بنويسد و سرسختانه هم بر آراي خود اصرار مي ورزد.
اينجاست که گفته مي شود نقد ادبي در ايران خوب شناخته نشده است يا مدح و ستايش است يا مذمت و ايراد گرفتن. نقد کاربردي آنگاه معنا و مفهوم پيدا مي کند که بر اساس اصول علمي مکتب نقد خاصي شکل گرفته باشد و دلالت مند و نظام مند باشد. اينکه برخي مي گويند فايده نظريه چيست يا خواندن نظريه کسل کننده و گيج کننده است، لازم است به اين نکته توجه نکند که هيچ عملي خالي از نظريه نيست، منتها برخي به اين نظريهها آگاهند و برخي ناآگاه، برخي با اين نظريهها به صورت کامل و دقيق آشنا هستند و عده اي از دور دستي بر آتش دارند و قضاوتهايي بر اساس نظريههاي آگاهانه يا ناآگاهانه خود مي کنند که چون کامل و منسجم نيست، راه به جايي نمي برد و به تفاسير نادرست و مغشوش مي انجامد. بنابراين براي نقد کاربردي دلالت مند خاصي ناگزير بايد ابتدا با شالوده نظري آن آشنا شد. روشهاي کاربردي بدون اتکا به نظريهها ما را به سرمنزل مقصود که همانا تفسير و نقد علمي باشد، نمي رساند.
محمد رضا گودرزي به عنوان كسي كه نامش بيش از نويسندگي در نقد ادبي شنيده مي شود هم اعتقاد دارد كه مي توان اعتراف كرد در جامعه ادبي ما به ندرت نقدي روشمند و براساس نظريهاي معين صورت گرفته و بيشتر نقدها سليقهاي و فلهاي بوده است. حتي به خاطر ضعف منتقد از احاطه داشتن بر يك ديدگاه نظري گاه باعث شده است كه ضرورت مقوله اتخاذ ديدگاه از پايه تخطئه شود و اين شگرد كه منتقد هرچه دلش خواست و از هر جا كه خواست سخن بگويد، امتياز شمرده شود تا بي دانشي او پوشيده بماند و نقدش بيشتر گپ و گفت و درد دل باشد تا نقد. حتي اگر نقد را نوعي تقابل آرا بدانيم و آن را واجد خصلت راديكال ويرانگري نيز بدانيم، بديهي است كه براي اتخاذ آن باز نياز به كسب آگاهيهاي لازم داريم.
مسعود احمدي ، شاعر و منتقد هم تعبير خود از نقد را اينگونه شرح مي دهد كه منتقد ارزياب و داوري عالم و هوشمند و دادگر است. پس فقدان هر يك از اين سه ركن ضايعه آفرين است.
در مورد تربيت منتقد حرفهاي هم به نظر مي رسد كه افزايش واحدهاي نقد و سپردن تدريس آن به اساتيد مجرب از نخستين كارهاي ثمربخش است. لابد به ياد داريد كه در مجموعه چند جلدي «داستان و نقد داستان» كه گزينش و ترجمه آن را احمد گلشيري عهده دار بوده اند، عمده نقدها بخشي از كار آموزشي اساتيد دانشگاهها بوده است.
نويسنده و منتقدي ديگر در جايي گفته است نقد ادبي که از آن مي توان به سخن سنجي و سخن شناسي نيز تعبير کرد، عبارت است از شناخت ارزش و بهاي آثار ادبي و شرح و تفسير آن به نحوي که معلوم شود نيک و بد آن آثار چيست و منشا آنها کدام است.
در تعريف آن، بعضي از اهل نظر گفته اند که «سعي و مجاهدهاي است عاري از شائبه اغراض و منافع تا بهترين چيزي که در دنيا دانسته شده است يا به انديشه انسان درگنجيده است شناخته شود و شناسانده آيد» و البته اين تعريف که ماثيو آرنولد، نقاد و شاعر انگليسي ايراد کرده است،هر چند شامل نوعي از نقد ادبي هست امروز ديگر حد و تعريف درست جامع و مانع نقد ادبي نيست چون در زمان ما غايت و فايده نقد ادبي تنها آن نيست که نيک و بد آثار ادبي را بشناسد بلکه گذشته از شناخت نيک و بد آثار ادبي به اين نکته هم نظر دارد که قواعد و اصول يا علل و اسبابي را نيز که سبب شده است، اثري درجه قبول يابد يا داغ رد بر پيشاني آن نهاده آيد تا حدي که ممکن و ميسر باشد، تحقيق يابد .
چيزهايي كه اين روزها به نام نقد در نشريات مي بينيم بيشتر به تعارفات دوستانه شبيهاند و كمتر مي توان از لابه لاي آنها به حركتهاي واقعي و شناسايي چهرههاي نوظهور رسيد،بر همين اساس به نظر مي رسد كه نظرگاههاي دست اندر كاران در اين زمينه يكبار ديگر بايد مورد بازخواني قرار گيرد.
بنابراين واجب است که نقد ادبي تا جايي که ممکن باشد از امور جزئي به احکام کلي نيز توجه کند و از اين راه تا حدي هم به کساني که مبدع و موجد آثار ادبي هستند، مدد و فايده برساند و لااقل کساني را که در اين امور تازه کار و کم تجربه اند در بيان مقاصد کمک و راهنمايي کند و آن کساني را هم که جز التذاذ و تمتع از آثار ادبي هدف و غرض ديگر ندارند، توجه دهد که از اين آثار چگونه مي توانند لذت کامل برد و از هر اثري چه لطائف و فوايدي مي توان توقع داشت.
اما در اين باب که آيا نقد ادبي را با مبادي و اصولي که دارد، مي تواند از مقوله علوم خواند يا نه، جاي گفتوگو است. کساني که آن را علم مستقلي دانسته اند، معتقدند که نقد، معرفت يک سلسله از آثار و مخلوقات ذهن انسان است که ادب نام دارد و هدف آن مثل همه علوم راجع به انسان، طبقه بندي و شناسايي صفات و احوال موضوع است.
تن و سنت بوو به پيروي از اين انديشه سعي داشته اند نقد ادبي و تاريخ ادب را به صورت «تاريخ طبيعي افکار و اذهان بشري» در آوردند و شيوه و طريقهاي را نيز که دانشمندان علم الحياه در پيش داشته اند در مباحث انتقاد ادبي پيش بگيرند اما شک نيست که اين انديشه از افراط و اغراق خالي نيست. بر فرض که مبادي اين فکر درست باشد قطعا نبايد و نمي توان توقع داشت که همان نتايج قطعي و همان احکام جزمي که از روش تجربي در علوم طبيعي و حياتي حاصل شده است در نقد آثار ادبي نيز از به کار بستن آن روشها حاصل آيد.
نتيجه اينكه نقد ادبي در جامعه ما هنوز آنگونه كه بايد و شايد به تكامل نرسيده و راه درازي در پيش دارد تا به سطح استانداردهاي بينالمللي برسد. اغلب نقدها كه امروزه در نشريات منتشر ميشوند بيشتر به تعارفات دوستانه شبيه هستند و از هيچ گونه قاعدهاي پيروي نميكنند كه اين امر مي تواند در آينده به ضرر رشد ادبيات تمام شود.
البته خارج از حوزه انصاف است كه تلاشهاي بسياري از بزرگان در اين رشته را ناديده بگيريم. يكي از دلايل بزرگ عدم پيشرفت نقد ادبي در ايران اين است كه دستاندركاران اين حوزه به طور صددرصد ذهنيت خود را به اين امر اختصاص ندادهاند يعني اينكه بخشي از فعاليت آنها در حوزه نقد مخصوص به حوزه ادبيات بوده است. ظاهرا مشكل نبود نقد اصولي فقط دامنگير ادبيات نيست و حوزههاي ديگري چون فلسفه هم از اين نقيصه رنج ميبرد تا جايي كه منتقدان هر دو حوزه را براي تحليل نقد انتخاب كردهاند يعني اينكه يك منتقد ادبي قبل از هر چيز ديگر به اين مسئله انديشيده كه فلسفه بدون ادبيات و بالعكس ممكن است ره به جايي نبرد و احساس مسئوليت شناساندن هر دو را بر گردن خود احساس كرده و از آنجايي كه اين دو حوزه به طور مستقل نياز به كنكاش مداوم دارند به هر دو سو ضربه وارد كرده است.
رسول آباديان