02-11-2015، 0:14
نویسندگان حرفه ای، ساعاتی خاص از شبانه روز را برای نوشتن انتخاب می کنند. برخی صبح ها شوق نوشتن دارند و بعضی شب ها و عده ای هم بعدازظهرهای کسالت آور را برگزیده اند. این شوق نوشتن است که هر یک از نویسندگان را به نوشتن در اوقات مشخص هدایت می کند. این که شب بنویسد یا روز، یا مثلاً در اتاق کار و پشت میز یا روی زمین و کنار پنجره یا در آشپزخانه اثری را خلق کند، به خود نویسنده بستگی دارد و «عادت نوشتن».
اگر عادت نوشتن نبود، کدام نویسنده می توانست در بحبوحه داشتن و نداشتن و تجرد و تأهل و هزار و یک دغدغه دیگر داستان و یا رمانی را به پایان برساند، مجموعه ای را شکل بدهد و برود سراغ دیگری؟
گونترگراس در پاسخ به این پرسش که بیشتر در چه ساعت هایی می نویسد، پاسخ می دهد: «صبح ها می نویسم و عصرها راه می روم». مارک تواین به خاطر آرامشی که در رختخواب پیدا می کرد، در رختخواب می نوشت. جان اشتاین بک عادت های نوشتن خود را پیپ کشیدن موقع نوشتن، استفاده از نوع مخصوصی از مداد را ذکر می کند.
برخی مدتی قدم می زنند یا آن قدر به آسمان خیره می شوند تا خیالات خلاق بازگردد. بعضی نیز با نگاه کردن به عکس، طراحی تصویر یا صحنه ای که در حال نوشتن چیزی درباره اش هستند، دوباره پا به درون همان حال و هوا و وضعیتی که تجسم کرده بودند، می گذارند. نویسندگانی هم هستند که با استراحت، فکر کردن یا مختصر چرتی، دوباره سر ذوق و شوق می آیند. بعضی نیز به وسیله ظرف شستن با آب گرم، در افکار غرق می شوند.
برای همین است که یکدفعه می خندد و یا فریاد می زند و یا زمزمه می کند. بنابراین خیلی طبیعی است که حتی دیوانه به نظر برسد. شاید جلال آل احمد که پشت میزش قلم به دست دارد گریه می کند؛ در بازارچه سرگرم جمع کردن تکه های ساز شکسته داستان «سه تار» است.
برای «هاروکی موراکامی» نویسنده ژاپنی، نوشتن رمان مثل رؤیاست. او موقع نوشتن انگار با چشم باز خوابیده، چون دارد با چشمان باز رؤیا می بیند. هانریش کارل بوکفسکی هم برای نوشتن، روحیه خاص خودش را دارد این که باید قبل از نوشتن حتماً سری به پیست اتومبیلرانی بزند. مارگارت ات وود نویسنده کانادایی، موقع نوشتن سکوت لازم دارد. ویرجینیا وولف هم اگر «اتاقی از آن خود» پیدا می کرد نمی توانست دیگر سرعت نوشتن اش را کنترل کند و هوشنگ مرادی کرمانی موقع نوشتن آن قدر درگیر کارش است که احساس تغییر حتی کلمه ای می تواند او را از خواب بپراند. بنابراین نباید این حالات خاص را با ژست و اداهای نویسندگان اشتباه بگیرید. در واقع باید عادت نوشتن را تلاش ناخودآگاه نویسنده برای فراهم آوردن وضعیت مناسب مکانی و زمانی و رفتاری برای نوشتن نامید.
همینگوی علت انتخاب صبح زود برای نوشتن را، دورماندن از مزاحمت افراد، خنکی یا سردی هوا و در نتیجه گرم شدن برای نوشتن، می شمارد. او معقتد است، وقتی نویسنده به آن جا رسید که بعد چه اتفاقی می افتد، شوق و ذوق نوشتن به سراغش می آید.
همینگوی
لئونارد فلدر می نویسد: «صبح ها زود از خواب بلند شوید؛ یعنی موقعی که هیچ کس بیدار نیست، تا کسی مزاحم تان نشود» به گفته رمان نویس و شاعر می سارتن: «باید صبح زود از خواب برخاست؛ پیش از این که ذهن شلوغ شود؛ موقعی که درهای ضمیر ناخودآگاه هنوز باز است و شما اولین کسی هستید که بیدار شده اید. زمان خلاقیت من هم درست همین موقع است».
داستایفسکی به نوشتن در ذهن اعتقاد داشت؛ یعنی به قول خودش، هر جا که بود ذهنش در تاروپود داستان درگیر بود و به طور دائم در حال خلق و زایش و نوشتن. همینگوی همچنین گفته است که بهترین آثارش را در قایق نوشته؛ زیرا در قایق مزاحمی نداشته و اگر نتواند بنویسد، عذر و بهانه ای ندارد.
تولستوی پس از نوشتن طرحی مختصر با مرکب، کارش را تایپ می کند. او از مداد متنفر است، اما عاشق خودنویس است آن گونه که اعتراف می کند که حتی حاضر است دست به سرقت خودنویس بزند. تولستوی در تمام زندگی عادت داشت که اگر در خلال کار به مشکلی برخورد کرد، به نوعی بازی یک نفره بپردازد. هنگامی که تولستوی بخش سوم کتاب «رستاخیز» را می نوشت تا مدت ها درباره سرنوشت یکی از شخصیت های داستانی اش (کاتیوشا ماسلوف) تردید داشت. نمی دانست آیا باید او را به عقد یکی دیگر از شخصیت های داستانش به نام «نخلیدو» درآورد یا نه. سرانجام تصمیم گرفت با همان بازی (ورق بازی یک نفره) تکلیف «کاتیوشا» را مشخص کند. اگر بازی به نتیجه نمی رسید، نخلیدو با کاتیوشان ازدواج نمی کرد و سرانجام، تولستوی در این بازی یک نفره باخت.
بعضی از نویسندگان برای سرشار شدن از موضوعات داستانی به تجربه های دیگران اکتفا می کنند، بعضی دیگر خود را در معرض اتفاقات گوناگون قرار می دهند، عده ای بیشتر به تخیل وابسته هستند و عده ای بیشتر از آن به تجربه.
بعضی از نویسندگان برای سرشار شدن از موضوعات داستانی به تجربه های دیگران اکتفا می کنند، بعضی دیگر خود را در معرض اتفاقات گوناگون قرار می دهند، عده ای بیشتر به تخیل وابسته هستند و عده ای بیشتر از آن به تجربه، چخوف تجربه و شناخت نزدیک را ترجیح می داد. او در سی سالگی به هنگ کنگ، سیلان، سنگاپور، استانبول و هند رفته بود و پس از این سفرها هنوز استراحت نکرده از وین، ونیز، رُم، ناپل، مونت کارلو و پاریس دیدن کرد. او با همان انرژی همیشگی، شادی ها را وصف می کرد و به گردش به دور دنیا می پرداخت. جلال آل احمد چپ دست بود، اما به وسیله تمرین کردن، با دست راست نیز به خوبی و به سرعت دست چپ می نوشت؛ هر چند از وقتی صاحب یک دستگاه تایپ کوچک شد، تایپ هم می کرد؛ اما تحریرهای اول هر مطلبی را با دست می نوشت.
به نظر می رسد در کنار عادات بسیار گوناگون نوشتن تنها یک نکته است که نزد همه نویسندگان یکسان و عادتی مشترک است و آن تکرار دائم و کار مداوم است که به ذهن خلاقیت می بخشد و شاید شاهکارهای بزرگ در سایه همین مداومت آفریده شده اند. شاید به خاطر باید سپرد که حتی به کارگیری همه حالت ها و عادت ها نیز نیاز به بازنوشتن را برطرف نمی کند.
مصطفی بیان
اگر عادت نوشتن نبود، کدام نویسنده می توانست در بحبوحه داشتن و نداشتن و تجرد و تأهل و هزار و یک دغدغه دیگر داستان و یا رمانی را به پایان برساند، مجموعه ای را شکل بدهد و برود سراغ دیگری؟
گونترگراس در پاسخ به این پرسش که بیشتر در چه ساعت هایی می نویسد، پاسخ می دهد: «صبح ها می نویسم و عصرها راه می روم». مارک تواین به خاطر آرامشی که در رختخواب پیدا می کرد، در رختخواب می نوشت. جان اشتاین بک عادت های نوشتن خود را پیپ کشیدن موقع نوشتن، استفاده از نوع مخصوصی از مداد را ذکر می کند.
برخی مدتی قدم می زنند یا آن قدر به آسمان خیره می شوند تا خیالات خلاق بازگردد. بعضی نیز با نگاه کردن به عکس، طراحی تصویر یا صحنه ای که در حال نوشتن چیزی درباره اش هستند، دوباره پا به درون همان حال و هوا و وضعیتی که تجسم کرده بودند، می گذارند. نویسندگانی هم هستند که با استراحت، فکر کردن یا مختصر چرتی، دوباره سر ذوق و شوق می آیند. بعضی نیز به وسیله ظرف شستن با آب گرم، در افکار غرق می شوند.
برای همین است که یکدفعه می خندد و یا فریاد می زند و یا زمزمه می کند. بنابراین خیلی طبیعی است که حتی دیوانه به نظر برسد. شاید جلال آل احمد که پشت میزش قلم به دست دارد گریه می کند؛ در بازارچه سرگرم جمع کردن تکه های ساز شکسته داستان «سه تار» است.
برای «هاروکی موراکامی» نویسنده ژاپنی، نوشتن رمان مثل رؤیاست. او موقع نوشتن انگار با چشم باز خوابیده، چون دارد با چشمان باز رؤیا می بیند. هانریش کارل بوکفسکی هم برای نوشتن، روحیه خاص خودش را دارد این که باید قبل از نوشتن حتماً سری به پیست اتومبیلرانی بزند. مارگارت ات وود نویسنده کانادایی، موقع نوشتن سکوت لازم دارد. ویرجینیا وولف هم اگر «اتاقی از آن خود» پیدا می کرد نمی توانست دیگر سرعت نوشتن اش را کنترل کند و هوشنگ مرادی کرمانی موقع نوشتن آن قدر درگیر کارش است که احساس تغییر حتی کلمه ای می تواند او را از خواب بپراند. بنابراین نباید این حالات خاص را با ژست و اداهای نویسندگان اشتباه بگیرید. در واقع باید عادت نوشتن را تلاش ناخودآگاه نویسنده برای فراهم آوردن وضعیت مناسب مکانی و زمانی و رفتاری برای نوشتن نامید.
همینگوی علت انتخاب صبح زود برای نوشتن را، دورماندن از مزاحمت افراد، خنکی یا سردی هوا و در نتیجه گرم شدن برای نوشتن، می شمارد. او معقتد است، وقتی نویسنده به آن جا رسید که بعد چه اتفاقی می افتد، شوق و ذوق نوشتن به سراغش می آید.
همینگوی
لئونارد فلدر می نویسد: «صبح ها زود از خواب بلند شوید؛ یعنی موقعی که هیچ کس بیدار نیست، تا کسی مزاحم تان نشود» به گفته رمان نویس و شاعر می سارتن: «باید صبح زود از خواب برخاست؛ پیش از این که ذهن شلوغ شود؛ موقعی که درهای ضمیر ناخودآگاه هنوز باز است و شما اولین کسی هستید که بیدار شده اید. زمان خلاقیت من هم درست همین موقع است».
داستایفسکی به نوشتن در ذهن اعتقاد داشت؛ یعنی به قول خودش، هر جا که بود ذهنش در تاروپود داستان درگیر بود و به طور دائم در حال خلق و زایش و نوشتن. همینگوی همچنین گفته است که بهترین آثارش را در قایق نوشته؛ زیرا در قایق مزاحمی نداشته و اگر نتواند بنویسد، عذر و بهانه ای ندارد.
تولستوی پس از نوشتن طرحی مختصر با مرکب، کارش را تایپ می کند. او از مداد متنفر است، اما عاشق خودنویس است آن گونه که اعتراف می کند که حتی حاضر است دست به سرقت خودنویس بزند. تولستوی در تمام زندگی عادت داشت که اگر در خلال کار به مشکلی برخورد کرد، به نوعی بازی یک نفره بپردازد. هنگامی که تولستوی بخش سوم کتاب «رستاخیز» را می نوشت تا مدت ها درباره سرنوشت یکی از شخصیت های داستانی اش (کاتیوشا ماسلوف) تردید داشت. نمی دانست آیا باید او را به عقد یکی دیگر از شخصیت های داستانش به نام «نخلیدو» درآورد یا نه. سرانجام تصمیم گرفت با همان بازی (ورق بازی یک نفره) تکلیف «کاتیوشا» را مشخص کند. اگر بازی به نتیجه نمی رسید، نخلیدو با کاتیوشان ازدواج نمی کرد و سرانجام، تولستوی در این بازی یک نفره باخت.
بعضی از نویسندگان برای سرشار شدن از موضوعات داستانی به تجربه های دیگران اکتفا می کنند، بعضی دیگر خود را در معرض اتفاقات گوناگون قرار می دهند، عده ای بیشتر به تخیل وابسته هستند و عده ای بیشتر از آن به تجربه.
بعضی از نویسندگان برای سرشار شدن از موضوعات داستانی به تجربه های دیگران اکتفا می کنند، بعضی دیگر خود را در معرض اتفاقات گوناگون قرار می دهند، عده ای بیشتر به تخیل وابسته هستند و عده ای بیشتر از آن به تجربه، چخوف تجربه و شناخت نزدیک را ترجیح می داد. او در سی سالگی به هنگ کنگ، سیلان، سنگاپور، استانبول و هند رفته بود و پس از این سفرها هنوز استراحت نکرده از وین، ونیز، رُم، ناپل، مونت کارلو و پاریس دیدن کرد. او با همان انرژی همیشگی، شادی ها را وصف می کرد و به گردش به دور دنیا می پرداخت. جلال آل احمد چپ دست بود، اما به وسیله تمرین کردن، با دست راست نیز به خوبی و به سرعت دست چپ می نوشت؛ هر چند از وقتی صاحب یک دستگاه تایپ کوچک شد، تایپ هم می کرد؛ اما تحریرهای اول هر مطلبی را با دست می نوشت.
به نظر می رسد در کنار عادات بسیار گوناگون نوشتن تنها یک نکته است که نزد همه نویسندگان یکسان و عادتی مشترک است و آن تکرار دائم و کار مداوم است که به ذهن خلاقیت می بخشد و شاید شاهکارهای بزرگ در سایه همین مداومت آفریده شده اند. شاید به خاطر باید سپرد که حتی به کارگیری همه حالت ها و عادت ها نیز نیاز به بازنوشتن را برطرف نمی کند.
مصطفی بیان