02-11-2015، 0:10
تولستوي و آنا كارنينا
نويسندگان بزرگ در جهان ادبيات داستاني گاهي آن قدر با فضا و شخصيتهاي آثار خود عجين شدهاند كه باعث اتفاقات جالب شده است،نوشتن در ذات خود داراي رمز و رازهايي است كه گاهي ممكن است نويسنده را به مسيرهاي غير قابل پيش بيني بكشاند يعني روايت داستاني آن قدر به صورت خودجوش پيش ميرود كه شخصيتها خود براي خود سرنوشت لازم را انتخاب ميكنند.
معروف است كه لئو تولستوي در جلسهاي كه براي نقد و بررسي رمان «آنا كارنينا» حضور داشت كه ناگهان يك زن گريه كنان به او نزديك شد وگفت:«شما نويسندهها آدمهاي بيرحم و سنگدلي هستيد چون يك شخصيت را ميپرورانيد تا خواننده با او حس همذات پنداري پيدا كند اما ناگهان او را به زير چرخهاي قطار پرتاب ميكنيد، همان بلايي كه بر سر آناكارنينا آورديد، آخر چرا؟»
لئو تولستوي لحظاتي به فكر فرو ميرود و بلافاصله ميگويد: «باور كنيد من همه تلاشم را براي نجات ايشان به كار گرفتم،حتي بارها با او حرف زدم اما او بر خلاف ميل من رفتار كرد و خودش را نابود كرد،من هرگز چنين سرنوشتي را براي آنا انتخاب نكرده بودم».
مسموميت فلوبر
گوستاو فلوبر يكي از نويسندگان بزرگ جهان نويسندهاي است كه از او به عنوان يك نويسنده طرفدار حقوق زنان ياد ميكنند.
فلوبر در شاهكار خود يعني «مادام بواري» سويههاي ديگري از روانشناسي زنها را به نمايش گذاشته است،كساني كه اين اثر را خواندهاند قطعا صحنه مشهور زهر خوردن شخصيت اول كار يعني «اما» را به ياد دارند.
جالب است بدانيم كه گوستاو فلوبر درست بعد از نوشتن اين بخش از كار به شدت دچارسرگيجه و تهوع ميشود بهگونهاي كه سر از تخت بيمارستان در ميآورد و پزشك معالج او پس از چند آزمايش اعلام ميكند كه او مسموم شده است.
پيوند شخصيتهاي داستاني و زندگي لحظه به لحظه آنها با نويسندگان گاهي تا جايي پيش ميرود كه تفكيك آنها كار بسيار دشواري به حساب ميآيد.
دريازدگي همينگوي
يكي ديگر ازماجراهاي خواندني مربوط به ارنست همينگوي نويسنده معروف آمريكايي است،همينگوي رماني به نام«پيرمرد و دريا» دارد كه به زعم منتقدان ادبيات داستاني يكي از شاهكارهاي اوست. نكته اول درباره اين رمان بازنويسي چهل باره آن است كه ميتواند به خودي خود براي نويسندگان جوان سرمشق باشد،حساسيت همينگوي آن هم در اوج شهرت تا جايي است كه سالها وقتاش را صرف نوشتن اين كار ميكند.
نكته خواندني درباره اين كار آن است كه همينگوي در طول نوشتن پيرمرد و دريا بارها سر از بيمارستان در ميآورد و پزشكان معالج مشكل خستگي زياد و دريازدگي را در مورد او تشخيص ميدهند در حالي كه نويسنده در زمان نوشتن اين كار كيلومترها از دريا فاصله داشته است.
بورخس و شخصيتهايش
معروف است كه «خورخه لوئيس بورخس» نويسنده بزرگ آرژانتيني هميشه با شخصيتهاي داستانياش زندگي ميكرد و حتي در محافل دوستانه هم گويي در جاي ديگري بود. بورخس آن قدر در ساخت فضاهاي داستانياش حساسيت به خرج ميداده كه ماجراهاي مربوط به شخصيتها را شخصا تجربه ميكرده است يعني اين كه اگر بنا بوده يك شخصيت به مدت چند شبانه روز در تاريكي زندگي كند نويسنده اين كار را پيش از او تجربه ميكرده تا كارش واقعي تر به نظر آيد.
«گابريل گارسيا ماركز» نويسنده شهير كلمبيايي و برنده جايزه ادبي نوبل خاطره جالبي از بورخس دارد؛او ميگويد:«زماني كه در پاريس زندگي ميكردم هميشه آرزو داشتم بورخس را ببينم چون او هم در آن زمان مقيم پاريس بود. روزي داشتم قدم ميزدم كه بورخس رادر آن سوي خيابان ديدم و با اشتياق خودم را به او رساندم و پرسيدم:«ببخشيد شما جناب بورخس هستيد؟» بورخس با همان آرامش هميشگياش گفت:«بعضي وقت ها!»
ماركز اين چنين نتيجه ميگيرد كه بورخس راست ميگفت چون ذهنيت او هيچ گاه به شكل صددرصد متعلق به خودش نبود و هر لحظه در پوست يك شخصيت داستاني فرو ميرفت.
بالزاك و بابا گوريو
بالزاك نويسنده معروف فرانسوي از آن جمله نويسندگاني است كه هموطنانش هنوز هم آثار او را در حجم بسيار بالايي مطالعه ميكنند،اين نويسنده در يكي از شاهكارهايش يعني «بابا گوريو» شخصيتي را خلق ميكند كه به گونهاي نماينده قشر مرفه فرانسه در آن دوران است.
اين مرد كه تمام زندگياش را متعلق به دو دخترش ميداند و عاشقانه آنها را دوست دارد تصميم ميگيرد كه تا ريال آخر را به دو دخترش تقديم كند اما فرزندان قدر نشناس اوحتي در زمان مرگ هم به سراغش نميآيند.
نكته خواندني در اين ميان در گيريهاي كلامي و شبانه بالزاك با دوشخصيت دختر داستان است؛مي گويند بالزاك گاهي با صداي بلند آن دو دختر را به اسم صدا ميزد و حتي التماس ميكرد كه در لحظات آخر سري به پدر پيرشان بزنند، بخشي ديگر ازاين ماجراي خواندني زماني است كه باباگوريو ميميرد و بالزاك چند روزبرايش گريه ميكند.
تهران امروز