24-10-2015، 10:08
تا قبل از مشروطیت، شاعری یک شغل و منبع درآمد بود. شاعر مثل یک منشی و مستوفی، در استخدام حاکم و امیر و سلطان بود و مطابق میل او سخن میگفت و از صله و جایزه و مستمری او بهرهمند میشد. اما از انقلاب مشروطیت به بعد، با مطرح شدن مفاهیم جدیدی همچون علایق ملی و امید به آزادی و قانونمداری و شایستهسالاری، اکثر شاعران به جرگهی آزادیخواهان پیوستهاند و تعهد و مسئولیت اجتماعی و سیاسی بر استفادههای مالی از طریق شعر رجحان یافته و جز معدودی که نان به نرخ روز خورده و سنت پیش از مشروطیت را ادامه دادهاند، اکثر قریب به اتفاق شاعران یکصد سالهی اخیر، نان از قبل خویش خورده و خود را به ارباب زور و زر نفروختهاند.
عمدهی شاعران عصر مشروطیت بهطور طبیعی برداشتی سطحی و احساسی از این جنبش داشتند و عملکرد سطحیشان در شعر، در حد تغییر کلمات از «معشوق» به «ملت» و «اشتر» به «ترن» داشت. تنها گروه اندکی بودند که معنی ناگزیری تاریخی را میدانستند و میدانستند که این جنبش، زندگی روزمره و آداب و رسوم و شعر و زبان و معنی زیبایی را تغییر و همهی امور را از سنت به مدرنیته سوق خواهد داد.
شاعران نوگرا و نوسرای ایران عمدتاً تحت تأثیر ادبیات فرانسه بودند. این تأثیرگاه مستقیم و گاه از طریق ادبیات روسیه و ترکیه بود. شاعران اولیهی نوگرای ایران تحت تأثیر شاعران اولیهی نوگرای غرب یعنی رمانتیکها و سمبولیستها بودند. نیما که به شدت تحت تأثیر سمبولیستهای فرانسه بود، در تحلیلهای درخشانش از ادبیات جهان و بیان اجتنابناپذیری تغییر زیباییشناسی شعر فارسی، به سمبولیستهای غرب اشارههای زیادی دارد.
پس از مشروطیت در نتیجهی نفوذ فرهنگ نو در ذهن و زبان شاعران، عناصر تخیل و آرمانهای شاعر تغییر کرد و مخاطب شاعر هم که پیش از مشروطیت شخص حاکم و سلطان بود، پس از مشروطیت به جامعه و ملت گسترش یافت. نتیجهی مستقیم این تغییر آن بود که عواطف شاعر به جای من شخصی و فردی، به یک من اجتماعی و ملی تبدیل شود. تاریخ ادبیات ایران از آغاز تا نهضت مشروطیت، بیشتر تاریخ خواص و نخبگان جامعه بود. چون اکثر مردم، بر خواندن و نوشتن توانایی نداشتند و ادب گفتاری و شنیداری بیش از نوشتاری، و آثار منظوم بیش از آثار منثور در میان عامهی مردم شایع بود. مشروطیت اگرچه انقلابی تمام عیار نبود، ولی در تحول اجتماعی و فرهنگی ایران نقطهی عطفی بود که بر اثر آن نهادهای جدید فرهنگی از جمله مدارس جدید، مطبوعات، و احزاب تأسیس شدند و شاعران و سخنوران، دوشادوش ناطقان، سخنرانان و نویسندگان، ادب فارسی را با شور انقلابی و پیامهای سیاسی به میان مردم بردند.
عدهای از سرایندگان ایرانی در آن دوران، بر عقیم بودن اوزان سنتی آگاه شدند و در پی ساختارشکنی از وزن شعر فارسی برآمدند. در واقع آنان معتقد بودند ـ به تعبیر فرخی یزدی ـ که: «این شکل زندگی نبود قابل دوام/ خوب است این طریقهی بد را به هم زنیم.»
تا پیش از ورود به عرصهی مدرنیته که انسانها از هیچگونه «فردیت» برخوردار نبودند و لذا مسائل و دغدغههای خصوصیشان امکان و قابلیت ورود به شعر شاعر را نداشت، موضوعات قابل طرح، کلیاتی بودند تغییرناپذیر، مقدس، تثبیت شده و تأئید شده. با جنبش مشروطه که قرار شد مردم ارزشی پیدا کنند و شناسنامه داشته باشند و سرنوشتشان را خودشان تعیین نمایند، شاعران به بیان فردیت خویش در شعر همت گماردند. بسیاری از واژهها، تعابیر، تصاویر، استعارهها دیگر در آن چهارچوب بسته نمیگنجید؛ اشکالی هم نداشت که نگنجد، چون هرگز در هیچ دورهای، چهارچوب و قالب، جزء ذات و جوهر شعر نبود. لذا آن چهارچوب توسط چند نفر مثل تقی رفعت، ابوالقاسم لاهوتی و نیما یوشیج شکسته شد و ما با اوزان شکسته مواجه شدیم. وزن از حالت امری و عرضی و زینتی خارج شد و به همراه شعر خلق گردید. شاعر دیگر به آسمان و دیگر فرآوردههای متافیزیکی آن نظر نداشت، بلکه سر در آستان واقعیات عینی و رخدادهای اجتماعی نهاد.
شعر عصر مشروطه از رنج واقعی سخن میگوید. از عشقی میسراید که بستهی تن و جسم آدمی است و برای لذت جسمانی به کار میآید. او از تفاوتهای اجتماعی و نابرابریهای عینی میپرسد و بر ساختار بسته و از پیش تعیینشدهی جامعه نهیب میزند. گفتمان مسلط پیش از مشروطه در شعر چون گفتمانی دینی بود، گفتمانی بود که بالاتر از بشر جریان داشت و بشر کسی نبود که در آن تردید کند، و اگر هم کسی اگر و مگری در میان میآورد بر آن همان میرفت که بر سر حلاج و شیخ شهابالدین سهروردی و عینالقضات و دیگران رفته بود. سمتگیری اصلی جنبش مشروطیت رسیدن به فردیت حقیقی و حقوقی افراد بود.
تا پیش از مشروطیت واژهها عموماً بار اخلاقی داشتند، بعد از آن بود که بار حقوقی یافتند. مثلاً از آزادی معنی آزادگی دریافت میشد که قصد و غرض «استغنا» و بینیازی بود. با انقلاب مشروطیت است که لغت زن که در کتابها از او یاد میشد، یا موجودی مطلقاً منزه و پاک بود و یا دیو. با انقلاب مشروطیت بود که زن هم به عنوان یک انسان که مجموعهای از گوشت و خون است مطرح شد. از عدالت، تنها در حوزهی الهیات بود که سخن به میان میآمد که بعد معلوم شد از اختیارات آدمهاست. نتیجه اینکه با انقلاب مشروطیت دو گروه واژهی جدید وارد کارزار زندگی میشوند؛ نخست واژههایی که پیشتر هم بودند و گسست از سنت معنایشان را عوض میکند. دوم، واژههای تازه، که نیاز به زندگی جدید به وجودشان میآورد.
نیما، به نوعی، نتیجه و ثمرهی تحولی را که شعر فارسی از پیشزمینههای جنبش مشروطیت و ایدههایی که در آن جنبش مطرح شدند، در خود جای داده بود و در ادبیات منظوم ایران نهادینه کرد. نیما، نتیجه و ثمرهی جنبش مشروطه است نه شاعر مشروطه. تأثیر آرا و شعر نیما بر شعر معاصر بسیار روشن است زیرا مسیر هزارسالهی شعر فارسی را تغییر داد. شعر امروز ما، به رغم بهرههای فراوانی که از شعر سنتی ایران گرفت و میگیرد، در ادامهی شعر سنتی فارسی نیست. شعر امروز فارسیزبانان دنیا، ادامهی آرا مدرنیتی اوست. ارزش نیما در این بود که با تحلیلی روشن، مسیر و آیندهی فرهنگی را میدید. مشخصهی شعر نیما به لحاظ محتوایی، رویگردانی از تکرار و کلیگوییهای تثبیتشدهی تقدسآمیز، و توجه به بیان تجربههای شخصی و فردیت یافتهی شاعر، و از نظر فرم، ساختمند کردن شعر بود.
تاریخ ادبیات مدرن ایران رسماً از انقلاب نیما آغاز میشود. ویژگی مهم شعر نیما نسبت به همهی آنچه پیش از او اتفاق افتاده است توجه او به فردیت شاعر و تغییر جایگاه عمل شاعری از بیرون به درون شاعر است. نیما به عکس شاعران پیش از خودش معتقد بود که کار شاعر توضیح دادن «واقعیت» نیست. او باور داشت که «هیچ حسنی برای شعر و شاعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت را تشریح کند.» این تشریح فرق داشت با توضیح دادن، چیزی از فردیت شاعر با آن بود که محصول را به ذهن و زبان شاعر نزدیکتر میکرد. عصر استقلال شاعر از معیارهای پیشاندیشیده و حرکت به سمت خلق معیارهای شخصی در شعر فرا رسیده بود.
از پس نیما شاعران دیگری چون شاملو و اخوان و رؤیایی هرکدام با گسترش نظریهی بازنمایی، شکلی خاص برای آن پیشنهاد کردند. به این ترتیب مرزهای ادبیات مدرن شکل گرفت و سبکهای متعدد درون گفتمان نیمایی ساخته شد. این مرزها سازندهی مکتبهایی شد که هرکدام معتقد به مسیر خاصی برای حرکت از درون شعر به سمت بازنمایی جهان بود. یکی به تمثیل اصالت میداد، آن دیگری به روایت و آن یکی دیگر فضاسازی. در واقع هر یک از این مکتبها با انتخاب روشی خاص خود، برای رسیدن به این هدف، گوشهای اختصاصی در تاریخ ادبیات مدرن دست و پا میکنند.
شعر زندهی معاصر درست همینجاست که با سنت پیش از خودش زاویه میسازد. از اواخر دههی ۶۰ خورشیدی گروهی از شاعران به ضرورت تغییر در بنیانهای شعر واقف شدند. اینان دریافته بودند که گزینش بخشهایی از واقعیت و ارایه دادن آن در قالب شعر با رویکردی مشخص و از پیشاندیشیده، به خودکار شدن زبان و زایل شدن تأثیر و تازگی شعر منجر میشود. این بود که هر کدام در سبکی که میپسندیدند به سوی مرزهای بین آن سبک و سبکهای دیگر حرکت کردند. این حرکت دسته جمعی به نقطهای مشترک معطوف بود. به فضایی تازه که تا پیش از آن تاریخ، از وجود آن غفلت شده بود و میرفت تا انقلابی دیگر در شعر فارسی ایجاد کند: فضای بیناسبکی. به این ترتیب امکانات همهی سبکهای تاریخ شعر فارسی یکجا و بدون ترجیح در اختیار شاعر قرار گرفت تا به فراخور مورد، در شعر خود آنها را احضار کند. متنهای فارسی پیش از این تاریخ، مادهی خامی شد در دستهای کسانی که آمده بودند برای شعر، آیندهای دیگر رقم بزنند. در این آیندهی جدید هرکس از جایی که در آن ایستاده بود به سمت مرز بین سبکهای ادبی و مرز بین جنسهای ادبی حرکت کرد و به این ترتیب نامگذاری آنچه از این حرکت حاصل میشد به کاری بیهوده و بیمعنا تبدیل شد.
شاید مهمترین موضوع در تحولات ادبی این قرن، ظهور شعر نو در ادبیات فارسی است که فصلی نو در زبان و ادبیات فارسی گشوده است. درخت تنومند شعر فارسی، اکنون دوشاخهی قوی دارد و از این هر دو شاخهی بس پربار و پرثمر یکی شاخهی شعر نو است که بزرگانی چون نیما، شاملو، اخوان ثالث و شفیعی کدکنی و… را به ادبیات ایران زمین ارمغان کرده است و دیگری شاخهای که ملک الشعرای بهار را که بزرگترین شاعر فارسیزبان چند سدهی اخیر است پروریده. از عناصر مهم در تحول شعر معاصر، ظهور زنان شاعر است. ما در کل تاریخ ادبیات فارسی از آغاز تا مشروطیت تعداد بسیار اندکی زن شاعر داشتهایم؛ یعنی از عصر باستان تا پایان عصر رضاشاه، نامدارترین و بزرگترین زن شاعر ایران، پروین اعتصامی بود. اما امروز تعداد زنان شاعر کمتر از مردان نیست و البته شاعران زن بسیار خوبی هم داریم که شعرشان خواندنی و ماندنی است.
منابع:
۱- شعر عصر مشروطه، تغییر در فرم و تحول در محتوا، مصاحبهی شمس لنگرودی با فصلنامهی الکترونیکی تلاش
۲- تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد اول، شمس لنگرودی
۳- تأملی بر تحولات شعر معاصر فارسی، دکتر سید حسن امین
۴- نگاهی به جایگاه شعر معاصر در تاریخ ادبیات مدرن فارسی، علیرضا بهنام، روزنامهی اعتماد ۲۸ تیر ۱۳۸۴
منبع: روزنامهی مردمنو، ش ۱۲۴۴، یکشنبه ۷ مهر ۱۳۸۷
عمدهی شاعران عصر مشروطیت بهطور طبیعی برداشتی سطحی و احساسی از این جنبش داشتند و عملکرد سطحیشان در شعر، در حد تغییر کلمات از «معشوق» به «ملت» و «اشتر» به «ترن» داشت. تنها گروه اندکی بودند که معنی ناگزیری تاریخی را میدانستند و میدانستند که این جنبش، زندگی روزمره و آداب و رسوم و شعر و زبان و معنی زیبایی را تغییر و همهی امور را از سنت به مدرنیته سوق خواهد داد.
شاعران نوگرا و نوسرای ایران عمدتاً تحت تأثیر ادبیات فرانسه بودند. این تأثیرگاه مستقیم و گاه از طریق ادبیات روسیه و ترکیه بود. شاعران اولیهی نوگرای ایران تحت تأثیر شاعران اولیهی نوگرای غرب یعنی رمانتیکها و سمبولیستها بودند. نیما که به شدت تحت تأثیر سمبولیستهای فرانسه بود، در تحلیلهای درخشانش از ادبیات جهان و بیان اجتنابناپذیری تغییر زیباییشناسی شعر فارسی، به سمبولیستهای غرب اشارههای زیادی دارد.
پس از مشروطیت در نتیجهی نفوذ فرهنگ نو در ذهن و زبان شاعران، عناصر تخیل و آرمانهای شاعر تغییر کرد و مخاطب شاعر هم که پیش از مشروطیت شخص حاکم و سلطان بود، پس از مشروطیت به جامعه و ملت گسترش یافت. نتیجهی مستقیم این تغییر آن بود که عواطف شاعر به جای من شخصی و فردی، به یک من اجتماعی و ملی تبدیل شود. تاریخ ادبیات ایران از آغاز تا نهضت مشروطیت، بیشتر تاریخ خواص و نخبگان جامعه بود. چون اکثر مردم، بر خواندن و نوشتن توانایی نداشتند و ادب گفتاری و شنیداری بیش از نوشتاری، و آثار منظوم بیش از آثار منثور در میان عامهی مردم شایع بود. مشروطیت اگرچه انقلابی تمام عیار نبود، ولی در تحول اجتماعی و فرهنگی ایران نقطهی عطفی بود که بر اثر آن نهادهای جدید فرهنگی از جمله مدارس جدید، مطبوعات، و احزاب تأسیس شدند و شاعران و سخنوران، دوشادوش ناطقان، سخنرانان و نویسندگان، ادب فارسی را با شور انقلابی و پیامهای سیاسی به میان مردم بردند.
عدهای از سرایندگان ایرانی در آن دوران، بر عقیم بودن اوزان سنتی آگاه شدند و در پی ساختارشکنی از وزن شعر فارسی برآمدند. در واقع آنان معتقد بودند ـ به تعبیر فرخی یزدی ـ که: «این شکل زندگی نبود قابل دوام/ خوب است این طریقهی بد را به هم زنیم.»
تا پیش از ورود به عرصهی مدرنیته که انسانها از هیچگونه «فردیت» برخوردار نبودند و لذا مسائل و دغدغههای خصوصیشان امکان و قابلیت ورود به شعر شاعر را نداشت، موضوعات قابل طرح، کلیاتی بودند تغییرناپذیر، مقدس، تثبیت شده و تأئید شده. با جنبش مشروطه که قرار شد مردم ارزشی پیدا کنند و شناسنامه داشته باشند و سرنوشتشان را خودشان تعیین نمایند، شاعران به بیان فردیت خویش در شعر همت گماردند. بسیاری از واژهها، تعابیر، تصاویر، استعارهها دیگر در آن چهارچوب بسته نمیگنجید؛ اشکالی هم نداشت که نگنجد، چون هرگز در هیچ دورهای، چهارچوب و قالب، جزء ذات و جوهر شعر نبود. لذا آن چهارچوب توسط چند نفر مثل تقی رفعت، ابوالقاسم لاهوتی و نیما یوشیج شکسته شد و ما با اوزان شکسته مواجه شدیم. وزن از حالت امری و عرضی و زینتی خارج شد و به همراه شعر خلق گردید. شاعر دیگر به آسمان و دیگر فرآوردههای متافیزیکی آن نظر نداشت، بلکه سر در آستان واقعیات عینی و رخدادهای اجتماعی نهاد.
شعر عصر مشروطه از رنج واقعی سخن میگوید. از عشقی میسراید که بستهی تن و جسم آدمی است و برای لذت جسمانی به کار میآید. او از تفاوتهای اجتماعی و نابرابریهای عینی میپرسد و بر ساختار بسته و از پیش تعیینشدهی جامعه نهیب میزند. گفتمان مسلط پیش از مشروطه در شعر چون گفتمانی دینی بود، گفتمانی بود که بالاتر از بشر جریان داشت و بشر کسی نبود که در آن تردید کند، و اگر هم کسی اگر و مگری در میان میآورد بر آن همان میرفت که بر سر حلاج و شیخ شهابالدین سهروردی و عینالقضات و دیگران رفته بود. سمتگیری اصلی جنبش مشروطیت رسیدن به فردیت حقیقی و حقوقی افراد بود.
تا پیش از مشروطیت واژهها عموماً بار اخلاقی داشتند، بعد از آن بود که بار حقوقی یافتند. مثلاً از آزادی معنی آزادگی دریافت میشد که قصد و غرض «استغنا» و بینیازی بود. با انقلاب مشروطیت است که لغت زن که در کتابها از او یاد میشد، یا موجودی مطلقاً منزه و پاک بود و یا دیو. با انقلاب مشروطیت بود که زن هم به عنوان یک انسان که مجموعهای از گوشت و خون است مطرح شد. از عدالت، تنها در حوزهی الهیات بود که سخن به میان میآمد که بعد معلوم شد از اختیارات آدمهاست. نتیجه اینکه با انقلاب مشروطیت دو گروه واژهی جدید وارد کارزار زندگی میشوند؛ نخست واژههایی که پیشتر هم بودند و گسست از سنت معنایشان را عوض میکند. دوم، واژههای تازه، که نیاز به زندگی جدید به وجودشان میآورد.
نیما، به نوعی، نتیجه و ثمرهی تحولی را که شعر فارسی از پیشزمینههای جنبش مشروطیت و ایدههایی که در آن جنبش مطرح شدند، در خود جای داده بود و در ادبیات منظوم ایران نهادینه کرد. نیما، نتیجه و ثمرهی جنبش مشروطه است نه شاعر مشروطه. تأثیر آرا و شعر نیما بر شعر معاصر بسیار روشن است زیرا مسیر هزارسالهی شعر فارسی را تغییر داد. شعر امروز ما، به رغم بهرههای فراوانی که از شعر سنتی ایران گرفت و میگیرد، در ادامهی شعر سنتی فارسی نیست. شعر امروز فارسیزبانان دنیا، ادامهی آرا مدرنیتی اوست. ارزش نیما در این بود که با تحلیلی روشن، مسیر و آیندهی فرهنگی را میدید. مشخصهی شعر نیما به لحاظ محتوایی، رویگردانی از تکرار و کلیگوییهای تثبیتشدهی تقدسآمیز، و توجه به بیان تجربههای شخصی و فردیت یافتهی شاعر، و از نظر فرم، ساختمند کردن شعر بود.
تاریخ ادبیات مدرن ایران رسماً از انقلاب نیما آغاز میشود. ویژگی مهم شعر نیما نسبت به همهی آنچه پیش از او اتفاق افتاده است توجه او به فردیت شاعر و تغییر جایگاه عمل شاعری از بیرون به درون شاعر است. نیما به عکس شاعران پیش از خودش معتقد بود که کار شاعر توضیح دادن «واقعیت» نیست. او باور داشت که «هیچ حسنی برای شعر و شاعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت را تشریح کند.» این تشریح فرق داشت با توضیح دادن، چیزی از فردیت شاعر با آن بود که محصول را به ذهن و زبان شاعر نزدیکتر میکرد. عصر استقلال شاعر از معیارهای پیشاندیشیده و حرکت به سمت خلق معیارهای شخصی در شعر فرا رسیده بود.
از پس نیما شاعران دیگری چون شاملو و اخوان و رؤیایی هرکدام با گسترش نظریهی بازنمایی، شکلی خاص برای آن پیشنهاد کردند. به این ترتیب مرزهای ادبیات مدرن شکل گرفت و سبکهای متعدد درون گفتمان نیمایی ساخته شد. این مرزها سازندهی مکتبهایی شد که هرکدام معتقد به مسیر خاصی برای حرکت از درون شعر به سمت بازنمایی جهان بود. یکی به تمثیل اصالت میداد، آن دیگری به روایت و آن یکی دیگر فضاسازی. در واقع هر یک از این مکتبها با انتخاب روشی خاص خود، برای رسیدن به این هدف، گوشهای اختصاصی در تاریخ ادبیات مدرن دست و پا میکنند.
شعر زندهی معاصر درست همینجاست که با سنت پیش از خودش زاویه میسازد. از اواخر دههی ۶۰ خورشیدی گروهی از شاعران به ضرورت تغییر در بنیانهای شعر واقف شدند. اینان دریافته بودند که گزینش بخشهایی از واقعیت و ارایه دادن آن در قالب شعر با رویکردی مشخص و از پیشاندیشیده، به خودکار شدن زبان و زایل شدن تأثیر و تازگی شعر منجر میشود. این بود که هر کدام در سبکی که میپسندیدند به سوی مرزهای بین آن سبک و سبکهای دیگر حرکت کردند. این حرکت دسته جمعی به نقطهای مشترک معطوف بود. به فضایی تازه که تا پیش از آن تاریخ، از وجود آن غفلت شده بود و میرفت تا انقلابی دیگر در شعر فارسی ایجاد کند: فضای بیناسبکی. به این ترتیب امکانات همهی سبکهای تاریخ شعر فارسی یکجا و بدون ترجیح در اختیار شاعر قرار گرفت تا به فراخور مورد، در شعر خود آنها را احضار کند. متنهای فارسی پیش از این تاریخ، مادهی خامی شد در دستهای کسانی که آمده بودند برای شعر، آیندهای دیگر رقم بزنند. در این آیندهی جدید هرکس از جایی که در آن ایستاده بود به سمت مرز بین سبکهای ادبی و مرز بین جنسهای ادبی حرکت کرد و به این ترتیب نامگذاری آنچه از این حرکت حاصل میشد به کاری بیهوده و بیمعنا تبدیل شد.
شاید مهمترین موضوع در تحولات ادبی این قرن، ظهور شعر نو در ادبیات فارسی است که فصلی نو در زبان و ادبیات فارسی گشوده است. درخت تنومند شعر فارسی، اکنون دوشاخهی قوی دارد و از این هر دو شاخهی بس پربار و پرثمر یکی شاخهی شعر نو است که بزرگانی چون نیما، شاملو، اخوان ثالث و شفیعی کدکنی و… را به ادبیات ایران زمین ارمغان کرده است و دیگری شاخهای که ملک الشعرای بهار را که بزرگترین شاعر فارسیزبان چند سدهی اخیر است پروریده. از عناصر مهم در تحول شعر معاصر، ظهور زنان شاعر است. ما در کل تاریخ ادبیات فارسی از آغاز تا مشروطیت تعداد بسیار اندکی زن شاعر داشتهایم؛ یعنی از عصر باستان تا پایان عصر رضاشاه، نامدارترین و بزرگترین زن شاعر ایران، پروین اعتصامی بود. اما امروز تعداد زنان شاعر کمتر از مردان نیست و البته شاعران زن بسیار خوبی هم داریم که شعرشان خواندنی و ماندنی است.
منابع:
۱- شعر عصر مشروطه، تغییر در فرم و تحول در محتوا، مصاحبهی شمس لنگرودی با فصلنامهی الکترونیکی تلاش
۲- تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد اول، شمس لنگرودی
۳- تأملی بر تحولات شعر معاصر فارسی، دکتر سید حسن امین
۴- نگاهی به جایگاه شعر معاصر در تاریخ ادبیات مدرن فارسی، علیرضا بهنام، روزنامهی اعتماد ۲۸ تیر ۱۳۸۴
منبع: روزنامهی مردمنو، ش ۱۲۴۴، یکشنبه ۷ مهر ۱۳۸۷