30-08-2015، 20:38
سال پیش هاینریش پل در شهر کلن آلمان به دنیا آمد. هاینریش بُل دربارۀ مردم عصر ما مینوشت. او جنگ را چیزی جز تجربۀ وحشت و زیادهروی در امری ضدانسانی در مقیاسی وسیع نمیدانست.
وقتی صلح فرا رسید، آدمها در پریشانی و گرسنگی، میان ویرانیهای حاصل از جنگ سرگردان بودند. اما روزهای سختی گذشت. کمکم لامپهای نئون و ویترینهای شیک و زیبا، جلوۀ تازهای به شهرها داد. به تدریج در مقابل چند مارک -اگر داشتی- سوسیس و قهوۀ داغ خیالانگیز و لذّتبخش فراهم بود. از این رو، بُل نسل جدیدی را نشان داد که بدون بهخاطرآوردن جنگ، رشد میکرد و از نان خامهای و فولکس واگن تلقی جاودانهای داشت. با وجود این به نظر او کابوس سالهای ۴۵-۱۹۳۹ چیز دیگری از تجربۀ زمان صلح بود.
«سیّاح بیا به اسپا…» (۱۹۵۰)، مجموعه داستانی است که بُل آن را اغلب با نثری عصبی و متنفر از جنگ و پیامدهای آن نوشته است. این داستانها نیز همچون دو رمان قبلی، شرح زندگی مردمی است که دچار عواقب جنگاند: دلالها و واسطههایی که مدام تحت تعقیب پلیساند. دانشآموزانی که از درس ریاضی بدشان میآید و با سرزنش دایم معلم مواجهند. آدمی که نمیخواهد در زیر سلطۀ یک دیکتاتور بخندد و دیکتاتوری که به همه توصیه میکند شاد و خوشحال باشند. بُل اثرات جنگ و مجازات قانونی به خصوص در مورد کودکان را به صورت هجونامۀ تندی درمیآورد.
در داستان «به قدر یک هیاهو» زنی که میخواهد بچههایش را سرگرم کند به آنها توصیه میکند که بروند جنگبازی، سنگربازی و بمببازی کنند.
به نظر میرسد که موضوع این داستانها یعنی جنگ و پیامدهای ناشی از آن حتّی در فرم داستانها تأثیر کرده است. این نحوۀ نوشتن را بُل تا حدودی مدیون همینگوی است.
دو رمان بعدی بُل «و حتّی یک کلمه هم نگفت» و «خانۀ بیسرایدار» او را به عنوان یک رماننویس پیرو اخلاق معرفی میکند.
«و حتّی یک کلمه هم نگفت» (۱۹۵۳)، داستان زن و شوهری است که زن بدون کمترین اعتراضی مشغول خانهداری، نگران تربیت بچهها و ادارۀ یک شوهر عصبی است. آنها که در آغاز، زندگی عاشقانهای داشتهاند به علّت فقر مجبور به جدایی میشوند. زن در رویارویی با مشکلات تنها میماند. مرد به مشروب پناه میبرد. فِرد هرگز به یک اقدام جدی برای مقابله با بدبختیها دست نمیزند و خود را نجات نمیدهد. تنها چیزی که مدام به یادش میآید جنگ و مصیبتهای ناشی از آن است و مرگ مادر هفتادسالهاش که دایم روحش را آزار میدهد؛ به طوریکه به تدریج علایق روانیاش به مراسم دفن و تشییع جناره جلب میشود.
«خانه بیسرایدار» (۱۹۵۴)، به گزندگی «و حتّی یک کلمه هم نگفت» نیست. امّا در شرح رویدادها جالبتر و صحنههایش منسجمتر و زیباتر است. به علاوه ساختمان پیچیدهای دارد که گاه سرشار از واقعیت است.
رمان، داستان بلوغ دو پسر نوجوان است که هرگز پدرشان را نشناختهاند. ولی به تدریج هر یک از آنها کشف میکنند که مادرشان فاقد چیزی است. مارتین زندگی مرفهی دارد. خانوادهاش در کارخانۀ مرباسازی سهیم است. با وجود این مادرش در آرزوی زرق و برق هالیوود از شوق زندگی میافتد و مادربزرگش تمایل وافری به غذاهای مطبوع دارد. بنابراین مارتین در وضعیت بهتری از دوست همکلاسیاش، هاینریش به سر میبرد. مادر هاینریش زنی عاطفی است که در چنبرۀ برادرهای شوهرش گرفتار است. امّا سرانجام از زیر نفوذ آنها درمیآید و با بچههایش زندگی مستقلی پیدا میکند.
بُل در این رمان زندگی مرفه را در کنار زندگی فقیرانه به خوبی توصیف میکند. آدمهایی که از سر پرخوری اسیر آرزوهای واهی میشوند و مردمی که از سر فقر به اجبار زندگی میکنند.
دو مجموعه داستان دیگر بُل، «مرد کوچکی» را در آغاز، کاری بزرگ نشان میدهند. اکثر این داستانهای کوتاه که براساس فعالیتهای رادیویی بُل شکل گرفتهاند، بیانگر این هستند که بُل به جنبههای وسیعی از تکنیکهای داستاننویسی دست یافته و چشمانداز گستردهای پیش رو دارد. در آن زمان، آلمان نیز به تغییرات وسیعی در زمینۀ صنعت و تکنولوژی اقدام کرده بود.
«نان آن سالها» (۱۹۵۵)، اولین داستان عاشقانۀ هاینریش بُل است. این داستان، سرگذشت جوانی ۲۴ ساله، مکانیک و تعمیرکار ماشینهای لباسشویی است که عاشق دختر جوانی میشود. او در همان روز سرنوشتساز، خاطرات گذشته را به یاد میآورد: سالهای فقر و گرسنگی، سالهایی که برای بهدستآوردن لقمه نانی سرانجام مجبور به دزدی میشود. زمانی که بزرگترین آرزویش بهدستآوردن کار بود تا درآمدی داشته باشد و به زندگی ادامه دهد. در این داستان، عشق، فرشتۀ پاکی است که قهرمانان را وادار به یافتن ارزشهای اخلاقی نو برای خود و محیط زندگیشان میکند.
بُل در ۱۹۵۷ خاطرات ایرلند را منتشر کرد؛ مجموعه داستانی که در حقیقت انتقاد نویسنده از وطنش آلمان بود. او به نحو جالبی فقر بزرگ اقتصادی جامعه را که در اغلب کشورهای غربی دیده میشد، مطرح کرد.
او با رمانش «بیلیارد در ساعت نه و نیم» (۱۹۵۹)، دوباره به مسئلۀ جنگ پرداخت. این رمان، داستان سه نسل از یک خانوادۀ معمار را نشان میدهد که نمایشی از سرنوشت نیمۀ اوّل قرن حاضر آلمان است. ظاهراً رویدادهای آن در مسیر یکی از روزهای سال ۱۹۵۸، یعنی هشتادمین سالروز تولد هاینریش فهمل اتّفاق میافتد که در ۱۹۰۷ مأموریت یافت صومعۀ سنت آنتون را بسازد. پسرش روبرت که هر روز سر ساعت نهونیم در هتل پرنس هاینریش، بیلیارد بازی میکند، در آخرین روزهای جنگ به عنوان متخصص انفجار، صومعه را منفجر کرده است. با وجود این نوۀ پسریاش یعنی ژوزف در نوسازی صومعه شرکت میکند.
در گفتوگویی که میان روبرت و شاگرد هتل انجام میگیرد، روبرت خاطرات گذشتۀ پدرش را به یاد میآورد و ضمن تعریف آن، گذشته را به حال پیوند داده و رویدادهای هر زمان را روشن میسازد.
در این رمان، برخورد اندیشۀ فرد با اکثریت سیاسی و فرصتطلب، کانون کشاکش رویدادها را تشکیل میدهد. این رمان مرثیۀ زیبا و غمانگیزی است از دوران معاصر، از امیدها، رنجها و آرزوها. در این داستان، حقیقت همچون بیگناهی قربانی میشود تا دنیا به حیات خویش ادامه دهد.
در «عقاید یک دلقک»، هانس اشنایر (Hans Schneier) دلقکی است که با ورودش به بُن، خاطرات گذشته را مرور میکند و به یاد محبوبش ماری میافتد که او را ترک کرده است.
هانس به یک خانوادۀ ثروتمند آلمانی تعلق دارد. پدرش پزشک است و یک خواهر و یک برادر دارد. دکتر اشنایر شخصی است که نان را به نرخ روز میخورد. برای همین در زمان نازیها به آنها خدمت میکند. دخترش را تشویق میکند که به نیروهای هیتلر بپیوندد. او سرانجام کشته میشود. با شکست نازیها، هوادار عدالت اجتمای میشود. او حتّی از مذهب پروتستان چشم میپوشد و پیرو سرسخت کاتولیکها میشود. یکی از پسرهایش به نام لئو به کلیسا میرود تا روحانی شود و هانس هم شغل دلقکی را پیشه میکند.
هانس نمونۀ انسان سرخورده و آوارۀ جامعۀ سرمایهداری در آلمان است؛ انسانی که به علت نداشتن مهارتهای لازم، چنان قربانی میشود که حتّی نامزدش او را ترک میکند.
در دو رمان دیگرش: «سیمای زنی در میان جمع» و «آبروی ازدسترفتۀ کاترینا بلوم» به کمک لنی فافر، یک بیوۀ جنگی و کاترینا بلوم، فریبخوردۀ دستگاههای تبلیغاتی نیز نشان میدهد.
در «سیمای زنی در میان جمع» (۱۹۷۱)، لنی فافر زنی است که شوهرش را در جنگ از دست داده است. او که تنها نمیتواند زندگی کند، ابتدا معشوقۀ یک اسیر روسی میشود و پس از پایان جنگ با یک مهاجر ترک روی هم میریزد. لنی فافر یک قربانی است؛ قربانی سرنوشت شوم و محتوم است.
«آبروی ازدسترفتۀ کاترینا بلوم» (۱۹۷۴)، نیز داستان زن جوان و زیبایی است که با کار در مهمانیها و جشنها یک آپارتمان کوچک و یک فولکس واگن میخرد. امّا برحسب اتّفاق در کانون تبلیغات روزنامههای بزرگ جنجالی قرار میگیرد. ماجرا از زمانی شروع میشود که کاترینا در یک مهمانی عاشق مرد جوانی میشود که در حقیقت یک سیاسی فراری است. مرد از فرصت استفاده میکند؛ آن شب در آپارتمان کاترینا به سر میبرد ولی صبح زود خانه را ترک میکند. کمی بعد پلیس به خانۀ کاترینا میریزد. در این میان خبرنگار فرصتطلبی از زن جوان که به مسائل سیاسی علاقهای ندارد، چهرۀ زنی آگاه و مبارز میسازد. از آن به بعد کاترینا در کانون خبر روزنامهها و مطبوعات بزرگ جنجالی قرار میگیرد. چیزی نمیگذرد که همه او را میشناسند. سرانجام کاترینا تحت تأثیر فشار تنهایی، روزنامهها، پلیس و آشنایان به تفکر مینشیند و وادار به جهتگیری سیاسی و عملی میشود.
«آبروی ازدسترفتۀ کاترینا بلوم» ادعانامهای است علیه سیاست روز غرب که با بیحرمتکردن انسانها به وسیلۀ رسانهها و دستگاههای تبلیغاتی به راحتی حیثیت انسانهایی را که نمیتوانند از خود دفاع کنند، لکهدار میکند.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
وقتی صلح فرا رسید، آدمها در پریشانی و گرسنگی، میان ویرانیهای حاصل از جنگ سرگردان بودند. اما روزهای سختی گذشت. کمکم لامپهای نئون و ویترینهای شیک و زیبا، جلوۀ تازهای به شهرها داد. به تدریج در مقابل چند مارک -اگر داشتی- سوسیس و قهوۀ داغ خیالانگیز و لذّتبخش فراهم بود. از این رو، بُل نسل جدیدی را نشان داد که بدون بهخاطرآوردن جنگ، رشد میکرد و از نان خامهای و فولکس واگن تلقی جاودانهای داشت. با وجود این به نظر او کابوس سالهای ۴۵-۱۹۳۹ چیز دیگری از تجربۀ زمان صلح بود.
عکس: آلمان از خاکستر تا اوج:
بعد از جنگ:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
عکسی از آلمان دهه پنجاه:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آلمان – عکسی شاخص از سال ۱۹۶۰:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آلمان دهه ۱۹۷۰:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بُل در دو رمان اولش جنگ را بررسی کرد. «قطار به موقع رسید» داستانی از دوران ۱۹۴۳ است. ماجرای آن از یک ایستگاه راهآهن شهری آغاز میشود. سربازی به نام آندراس، در قطار به دنبال جا میگردد. قطار به جبهۀ شرق میرود. سرباز نگران است. او میترسد و مدام فکر میکند: «به زودی من میمیرم. به زودی من میمیرم.» دیگران هم مضطرب و نگراناند. امّا آنها با مشروب، کنیاک و تقسیمکردن نان و کالباس میان یکدیگر سعی میکنند از دست دلهره و هراس بگریزند. آندراس به یاد دوستان و خانوادهاش میافتد.
او لحظه به لحظه از همۀ کسانی که جنگ را به عنوان یک امر بدیهی تصور میکنند، بیشتر متنفر میشود. در لمبرگ قطار میایستد. در آنجا آندراس با یک جاسوسۀ لهستانی آشنا میشود. کار او گردآوری خبر برای جنبش مقاومت لهستان است. زن برای همدردی با سرباز، میخواهد او را نجات بدهد. برای سرباز هر لحظه مرگ حتمیتر و بدیهیتر به نظر میرسد. بُل در این داستان با واقعگرایی غیرقابل انکاری، از یک مرگ بیمعنی، شکوائیهای علیه جنگ میسازد.
در رمان دوم بُل به نام «کجا بودی آدم؟» (۱۹۵۰)، موضوع داستان نیز جنگ و مرگ است. بُل، عنوان آن را از تئودور هاکرز اقتباس کرده بود که معتقد بود: «درگیرشدن در جنگ تقصیر خداوند نیست.» و به قول آنتونی سنت اگزوپری: «جنگ همچون تیفوس، یک بیماری است.»
داستان، سرنوشت گروهی از افسران و سربازانی است که در حال برگشتن از رومانی به آلمان هستند. در این داستان حتّی رویدادهای فرعی چنان شرح و بسط داده شده که همدردی خواننده را در برابر انسان رنجدیده برمیانگیزاند.
او لحظه به لحظه از همۀ کسانی که جنگ را به عنوان یک امر بدیهی تصور میکنند، بیشتر متنفر میشود. در لمبرگ قطار میایستد. در آنجا آندراس با یک جاسوسۀ لهستانی آشنا میشود. کار او گردآوری خبر برای جنبش مقاومت لهستان است. زن برای همدردی با سرباز، میخواهد او را نجات بدهد. برای سرباز هر لحظه مرگ حتمیتر و بدیهیتر به نظر میرسد. بُل در این داستان با واقعگرایی غیرقابل انکاری، از یک مرگ بیمعنی، شکوائیهای علیه جنگ میسازد.
در رمان دوم بُل به نام «کجا بودی آدم؟» (۱۹۵۰)، موضوع داستان نیز جنگ و مرگ است. بُل، عنوان آن را از تئودور هاکرز اقتباس کرده بود که معتقد بود: «درگیرشدن در جنگ تقصیر خداوند نیست.» و به قول آنتونی سنت اگزوپری: «جنگ همچون تیفوس، یک بیماری است.»
داستان، سرنوشت گروهی از افسران و سربازانی است که در حال برگشتن از رومانی به آلمان هستند. در این داستان حتّی رویدادهای فرعی چنان شرح و بسط داده شده که همدردی خواننده را در برابر انسان رنجدیده برمیانگیزاند.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
«سیّاح بیا به اسپا…» (۱۹۵۰)، مجموعه داستانی است که بُل آن را اغلب با نثری عصبی و متنفر از جنگ و پیامدهای آن نوشته است. این داستانها نیز همچون دو رمان قبلی، شرح زندگی مردمی است که دچار عواقب جنگاند: دلالها و واسطههایی که مدام تحت تعقیب پلیساند. دانشآموزانی که از درس ریاضی بدشان میآید و با سرزنش دایم معلم مواجهند. آدمی که نمیخواهد در زیر سلطۀ یک دیکتاتور بخندد و دیکتاتوری که به همه توصیه میکند شاد و خوشحال باشند. بُل اثرات جنگ و مجازات قانونی به خصوص در مورد کودکان را به صورت هجونامۀ تندی درمیآورد.
در داستان «به قدر یک هیاهو» زنی که میخواهد بچههایش را سرگرم کند به آنها توصیه میکند که بروند جنگبازی، سنگربازی و بمببازی کنند.
به نظر میرسد که موضوع این داستانها یعنی جنگ و پیامدهای ناشی از آن حتّی در فرم داستانها تأثیر کرده است. این نحوۀ نوشتن را بُل تا حدودی مدیون همینگوی است.
دو رمان بعدی بُل «و حتّی یک کلمه هم نگفت» و «خانۀ بیسرایدار» او را به عنوان یک رماننویس پیرو اخلاق معرفی میکند.
«و حتّی یک کلمه هم نگفت» (۱۹۵۳)، داستان زن و شوهری است که زن بدون کمترین اعتراضی مشغول خانهداری، نگران تربیت بچهها و ادارۀ یک شوهر عصبی است. آنها که در آغاز، زندگی عاشقانهای داشتهاند به علّت فقر مجبور به جدایی میشوند. زن در رویارویی با مشکلات تنها میماند. مرد به مشروب پناه میبرد. فِرد هرگز به یک اقدام جدی برای مقابله با بدبختیها دست نمیزند و خود را نجات نمیدهد. تنها چیزی که مدام به یادش میآید جنگ و مصیبتهای ناشی از آن است و مرگ مادر هفتادسالهاش که دایم روحش را آزار میدهد؛ به طوریکه به تدریج علایق روانیاش به مراسم دفن و تشییع جناره جلب میشود.
«خانه بیسرایدار» (۱۹۵۴)، به گزندگی «و حتّی یک کلمه هم نگفت» نیست. امّا در شرح رویدادها جالبتر و صحنههایش منسجمتر و زیباتر است. به علاوه ساختمان پیچیدهای دارد که گاه سرشار از واقعیت است.
رمان، داستان بلوغ دو پسر نوجوان است که هرگز پدرشان را نشناختهاند. ولی به تدریج هر یک از آنها کشف میکنند که مادرشان فاقد چیزی است. مارتین زندگی مرفهی دارد. خانوادهاش در کارخانۀ مرباسازی سهیم است. با وجود این مادرش در آرزوی زرق و برق هالیوود از شوق زندگی میافتد و مادربزرگش تمایل وافری به غذاهای مطبوع دارد. بنابراین مارتین در وضعیت بهتری از دوست همکلاسیاش، هاینریش به سر میبرد. مادر هاینریش زنی عاطفی است که در چنبرۀ برادرهای شوهرش گرفتار است. امّا سرانجام از زیر نفوذ آنها درمیآید و با بچههایش زندگی مستقلی پیدا میکند.
بُل در این رمان زندگی مرفه را در کنار زندگی فقیرانه به خوبی توصیف میکند. آدمهایی که از سر پرخوری اسیر آرزوهای واهی میشوند و مردمی که از سر فقر به اجبار زندگی میکنند.
دو مجموعه داستان دیگر بُل، «مرد کوچکی» را در آغاز، کاری بزرگ نشان میدهند. اکثر این داستانهای کوتاه که براساس فعالیتهای رادیویی بُل شکل گرفتهاند، بیانگر این هستند که بُل به جنبههای وسیعی از تکنیکهای داستاننویسی دست یافته و چشمانداز گستردهای پیش رو دارد. در آن زمان، آلمان نیز به تغییرات وسیعی در زمینۀ صنعت و تکنولوژی اقدام کرده بود.
«نان آن سالها» (۱۹۵۵)، اولین داستان عاشقانۀ هاینریش بُل است. این داستان، سرگذشت جوانی ۲۴ ساله، مکانیک و تعمیرکار ماشینهای لباسشویی است که عاشق دختر جوانی میشود. او در همان روز سرنوشتساز، خاطرات گذشته را به یاد میآورد: سالهای فقر و گرسنگی، سالهایی که برای بهدستآوردن لقمه نانی سرانجام مجبور به دزدی میشود. زمانی که بزرگترین آرزویش بهدستآوردن کار بود تا درآمدی داشته باشد و به زندگی ادامه دهد. در این داستان، عشق، فرشتۀ پاکی است که قهرمانان را وادار به یافتن ارزشهای اخلاقی نو برای خود و محیط زندگیشان میکند.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بُل در ۱۹۵۷ خاطرات ایرلند را منتشر کرد؛ مجموعه داستانی که در حقیقت انتقاد نویسنده از وطنش آلمان بود. او به نحو جالبی فقر بزرگ اقتصادی جامعه را که در اغلب کشورهای غربی دیده میشد، مطرح کرد.
او با رمانش «بیلیارد در ساعت نه و نیم» (۱۹۵۹)، دوباره به مسئلۀ جنگ پرداخت. این رمان، داستان سه نسل از یک خانوادۀ معمار را نشان میدهد که نمایشی از سرنوشت نیمۀ اوّل قرن حاضر آلمان است. ظاهراً رویدادهای آن در مسیر یکی از روزهای سال ۱۹۵۸، یعنی هشتادمین سالروز تولد هاینریش فهمل اتّفاق میافتد که در ۱۹۰۷ مأموریت یافت صومعۀ سنت آنتون را بسازد. پسرش روبرت که هر روز سر ساعت نهونیم در هتل پرنس هاینریش، بیلیارد بازی میکند، در آخرین روزهای جنگ به عنوان متخصص انفجار، صومعه را منفجر کرده است. با وجود این نوۀ پسریاش یعنی ژوزف در نوسازی صومعه شرکت میکند.
در گفتوگویی که میان روبرت و شاگرد هتل انجام میگیرد، روبرت خاطرات گذشتۀ پدرش را به یاد میآورد و ضمن تعریف آن، گذشته را به حال پیوند داده و رویدادهای هر زمان را روشن میسازد.
در این رمان، برخورد اندیشۀ فرد با اکثریت سیاسی و فرصتطلب، کانون کشاکش رویدادها را تشکیل میدهد. این رمان مرثیۀ زیبا و غمانگیزی است از دوران معاصر، از امیدها، رنجها و آرزوها. در این داستان، حقیقت همچون بیگناهی قربانی میشود تا دنیا به حیات خویش ادامه دهد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
در «عقاید یک دلقک»، هانس اشنایر (Hans Schneier) دلقکی است که با ورودش به بُن، خاطرات گذشته را مرور میکند و به یاد محبوبش ماری میافتد که او را ترک کرده است.
هانس به یک خانوادۀ ثروتمند آلمانی تعلق دارد. پدرش پزشک است و یک خواهر و یک برادر دارد. دکتر اشنایر شخصی است که نان را به نرخ روز میخورد. برای همین در زمان نازیها به آنها خدمت میکند. دخترش را تشویق میکند که به نیروهای هیتلر بپیوندد. او سرانجام کشته میشود. با شکست نازیها، هوادار عدالت اجتمای میشود. او حتّی از مذهب پروتستان چشم میپوشد و پیرو سرسخت کاتولیکها میشود. یکی از پسرهایش به نام لئو به کلیسا میرود تا روحانی شود و هانس هم شغل دلقکی را پیشه میکند.
هانس نمونۀ انسان سرخورده و آوارۀ جامعۀ سرمایهداری در آلمان است؛ انسانی که به علت نداشتن مهارتهای لازم، چنان قربانی میشود که حتّی نامزدش او را ترک میکند.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
در دو رمان دیگرش: «سیمای زنی در میان جمع» و «آبروی ازدسترفتۀ کاترینا بلوم» به کمک لنی فافر، یک بیوۀ جنگی و کاترینا بلوم، فریبخوردۀ دستگاههای تبلیغاتی نیز نشان میدهد.
در «سیمای زنی در میان جمع» (۱۹۷۱)، لنی فافر زنی است که شوهرش را در جنگ از دست داده است. او که تنها نمیتواند زندگی کند، ابتدا معشوقۀ یک اسیر روسی میشود و پس از پایان جنگ با یک مهاجر ترک روی هم میریزد. لنی فافر یک قربانی است؛ قربانی سرنوشت شوم و محتوم است.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
«آبروی ازدسترفتۀ کاترینا بلوم» (۱۹۷۴)، نیز داستان زن جوان و زیبایی است که با کار در مهمانیها و جشنها یک آپارتمان کوچک و یک فولکس واگن میخرد. امّا برحسب اتّفاق در کانون تبلیغات روزنامههای بزرگ جنجالی قرار میگیرد. ماجرا از زمانی شروع میشود که کاترینا در یک مهمانی عاشق مرد جوانی میشود که در حقیقت یک سیاسی فراری است. مرد از فرصت استفاده میکند؛ آن شب در آپارتمان کاترینا به سر میبرد ولی صبح زود خانه را ترک میکند. کمی بعد پلیس به خانۀ کاترینا میریزد. در این میان خبرنگار فرصتطلبی از زن جوان که به مسائل سیاسی علاقهای ندارد، چهرۀ زنی آگاه و مبارز میسازد. از آن به بعد کاترینا در کانون خبر روزنامهها و مطبوعات بزرگ جنجالی قرار میگیرد. چیزی نمیگذرد که همه او را میشناسند. سرانجام کاترینا تحت تأثیر فشار تنهایی، روزنامهها، پلیس و آشنایان به تفکر مینشیند و وادار به جهتگیری سیاسی و عملی میشود.
«آبروی ازدسترفتۀ کاترینا بلوم» ادعانامهای است علیه سیاست روز غرب که با بیحرمتکردن انسانها به وسیلۀ رسانهها و دستگاههای تبلیغاتی به راحتی حیثیت انسانهایی را که نمیتوانند از خود دفاع کنند، لکهدار میکند.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.