08-12-2016، 20:57
زن بعد از مدت طولانی کار کردن به خانه خود برمیگردد ناگهان نامه ای که جلوی در خانه اش توجهش را جلب میکند پاکت نامه نه تمبر دارد نه نام فرستنده. با کنجکاوی نامه را از پاکت درآورد و آن را خواند: من برای عصرانه به خانه ی تو می آیم لطفا تدارکات لازم را برای عصرانه ببینید با تشکر از طرف خدا. زن پریشان وارد خانه شد و تمام آشپزخانه را دنبال خوراکی گشت تا برای عصرانه برای خدا آماده کند اما هیچ چیزی در خانه نداشت. سریع در کیفش دنبال پول گشت که دید سه دلار دارد. سریع به بازار رفت و نان قندی و شیر خرید. در راه برگشت پیرمرد و پیرزنی جلوی او را گرفتند و گفتند : به کمی پول بدهید گرسنه ایم خواهش میکنیم . زن نه دیگر پولی داشت نه میتوانست خوراکی را به آن ها بدهد. گفت: متاسفم من نمیتوانم چیزی به شما بدهم و این خوراکی مال مهمان امروز من است و پولے هم ندارم شرمنده. پیرمرد لبخند کمرنگی زد و گفت: اشکالی ندارد. و به را افتاد. زن آشفته شد و به دنبال آنها دوید و خوراکی را به پیرمرد داد و کتش را به روی شانه های پیرزن انداخت. پیرمرد و پیرزن از او تشکر کردند. زن ناراحت به سمت خانه به راه افتاد و به فکر مهمانش یعنی خدا افتاد و نمیدانست چگونه از او پذیرایی کند. وقتی به دم در خانه رسید باز نامه ای در همان جای نامه ی قبلی دید نامه را باز کرد و رو نامه نوشته بود از نان و شیری که به من دادی بسیار متشکرم.