18-06-2015، 12:01
زن جوان که مدعي بود به بهانه ازدواج مورد اغفال يکي از همکارانش قرار گرفته است درحالي که از گذشته تلخ خود ابراز ندامت مي کرد به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري شهيد نواب صفوي مشهد گفت: در خانواده اي پرجمعيت متولد شدم و با وجود آن که وضعيت مالي ضعيفي داشتيم به تحصيلاتم ادامه دادم و تا مقطع کارشناسي در دانشگاه تحصيل کردم پس از آن چند ماهي در پي يافتن شغلي بودم تا اين که با يک شرکت خدمات نظافتي قرارداد بستم و مشغول کار شدم.
از محيط کار و وظايفي که برعهده داشتم راضي بودم و احساس امنيت مي کردم حدود يک سال بعد با جواني ازدواج کردم اما زندگي مشترک من و يونس 6ماه بيشتر طول نکشيد چرا که پس از ازدواج متوجه شدم همسرم فردي خلافکار و معتاد است، به همين خاطر از او جدا شدم و به کارم در شرکت خدمات نظافتي ادامه دادم تا اين که روزي از سوي شرکت به يک مکان بزرگ اقامتي براي کار موقت معرفي شدم.
آن روز وقتي به مرکز اقامتي رفتم با مدير آن جا آشنا شدم و او مرا از بازگشت به کار قبلي ام منع کرد و پيشنهاد داد به طور دائم در آن مرکز اقامتي کار کنم. اگرچه متوجه رفتارها و نگاه هاي معنادار احد شده بودم سعي مي کردم نسبت به رفتار او بي تفاوت باشم ولي زماني به خود آمدم که احساس کردم من هم نسبت به احد علاقه خاصي پيدا کردم و هر روز بيشتر به او نزديک مي شدم تا اين که روزي او با چهره اي مهربان تر از هميشه پيشنهاد ازدواج داد و گفت: از همسرش جدا شده است اما براي آشنايي بيشتر بايد مدتي به طور موقت با يکديگر ازدواج کنيم.
او وقتي با مخالفت من براي ازدواج موقت رو به رو شد ديگر اصرار نکرد و ما همچنان به رفتارهاي گذشته خود ادامه داديم، حدود يک هفته بعد هنگامي که مشغول استراحت بودم مرا به اتاق خودش دعوت کرد تا کمي با هم صحبت کنيم اما او پا را از صحبت کردن فراتر گذاشت و من از اين که به خواسته بي شرمانه او پاسخ داده بودم پشيمان بودم و عذاب وجدان رهايم نمي کرد .
بعد از اين ماجرا او به التماس هاي من براي ازدواج هم پاسخي نمي داد تا اين که از کارهاي گذشته ام توبه کردم و موضوع را با رئيس مرکز اقامتي در ميان گذاشتم تازه آنجا بود که فهميدم احد متاهل است و فرزنداني هم سن من دارد او براي حفظ آبروي خودش با رفتاري ناعادلانه مرا از کار اخراج کرد.
از محيط کار و وظايفي که برعهده داشتم راضي بودم و احساس امنيت مي کردم حدود يک سال بعد با جواني ازدواج کردم اما زندگي مشترک من و يونس 6ماه بيشتر طول نکشيد چرا که پس از ازدواج متوجه شدم همسرم فردي خلافکار و معتاد است، به همين خاطر از او جدا شدم و به کارم در شرکت خدمات نظافتي ادامه دادم تا اين که روزي از سوي شرکت به يک مکان بزرگ اقامتي براي کار موقت معرفي شدم.
آن روز وقتي به مرکز اقامتي رفتم با مدير آن جا آشنا شدم و او مرا از بازگشت به کار قبلي ام منع کرد و پيشنهاد داد به طور دائم در آن مرکز اقامتي کار کنم. اگرچه متوجه رفتارها و نگاه هاي معنادار احد شده بودم سعي مي کردم نسبت به رفتار او بي تفاوت باشم ولي زماني به خود آمدم که احساس کردم من هم نسبت به احد علاقه خاصي پيدا کردم و هر روز بيشتر به او نزديک مي شدم تا اين که روزي او با چهره اي مهربان تر از هميشه پيشنهاد ازدواج داد و گفت: از همسرش جدا شده است اما براي آشنايي بيشتر بايد مدتي به طور موقت با يکديگر ازدواج کنيم.
او وقتي با مخالفت من براي ازدواج موقت رو به رو شد ديگر اصرار نکرد و ما همچنان به رفتارهاي گذشته خود ادامه داديم، حدود يک هفته بعد هنگامي که مشغول استراحت بودم مرا به اتاق خودش دعوت کرد تا کمي با هم صحبت کنيم اما او پا را از صحبت کردن فراتر گذاشت و من از اين که به خواسته بي شرمانه او پاسخ داده بودم پشيمان بودم و عذاب وجدان رهايم نمي کرد .
بعد از اين ماجرا او به التماس هاي من براي ازدواج هم پاسخي نمي داد تا اين که از کارهاي گذشته ام توبه کردم و موضوع را با رئيس مرکز اقامتي در ميان گذاشتم تازه آنجا بود که فهميدم احد متاهل است و فرزنداني هم سن من دارد او براي حفظ آبروي خودش با رفتاري ناعادلانه مرا از کار اخراج کرد.