این ناگهان ِ لعنتی اگر نبود..
دستت را می گرفتم
●○●
با تو که نشد ،
با خاطراتت هم نمی شود زندگی را ادامه داد .
به زندگی بگو من را ادامه دهد !
○●○
من را یادت می آید ؟
یادت من را می خواهد ؟
دورغ بگو ...
چشمت در فاصله پیدا نیست !
●○●
این که باید
فراموش ات می کردم را هم
فراموش کردم
تو تکراری ترین حضور روزگار منی
و من عجیب
به آغوش تو
از آن سوی فاصله ها
خو گرفته ام
○●○
دلم واسه درست کردن یه آدم برفی
خیلی تنگ شده...
یه آدم بدون درد!
●○●
گاهی دوست داشتن ساعتها نوشتن و هیچ نسرودن است
ماهی ِ تُنگ کوچکی هم اگر بودم
فراموشم نمیشد دریا...
هیچ موجودی
نداشتههایش را فراموش نمیکند.
○●○