09-03-2015، 10:45
رسم روزگار است دیگر...
از یک دست تقدیم میکند...
و از دست دیگر...
به زور از چنگت بیرون میکشد...
رسم روزگار است دیگر...
از یک دست تقدیم میکند...
و از دست دیگر...
به زور از چنگت بیرون میکشد...
تو برای من عشق نمیشوی ، تو برایم آنچه که میخواستم نمیشوی
از همان اول هم نباید به تو دل میبستم ، میدانستم روزی تمام میشوی
.
.
..
.
.
روزهای با تو بودن گذشت و رفت ، هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ، عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ، اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!
.
.
.
.
.
گفتی مرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ، دیروز گذشت و آخرش امروز است!
.
.
.
.
همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار
امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست
امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست
.
.
.
.
خوابید …
بدون “شب بخیر”شاید مى دانست بى او هیچ ساعتى از زندگى ام
به خیر نیست…
.
.
.
.
ما عــادت کـردیـم وقـتـی تـوی خــونـه فــیـلم مـی بـیـنـیم ،تمام که شد و بـه تـیتـراژ رسـید
دسـتـگاه رو خـامــوش مــی کـنـیـم…
یـا اگــه تـوی ســیـنما بـاشــیم ســالـن رو تــرک مـی کــنـیم .
مـا تـوی زنــدگـیـمون هـم هـیـچ وقــت کــســانی
کــه زحــمـت هـای اصــلـی رو بــرای مــا می کشن نـمی بـیـنیم ،
ما فـــقـط کــســانـی رو دوســت داریـم بـبـینـیم
کــه بــرامـون نـقـش بــازی مـی کـنن!
.
.
..
.
.
رفت...!!!
خجالت کشیدم بگویم:گند زدی به تمام باورهایم!!!
غرورم نگذاشت بگویم:"نـــــرو"...بمان کنار دلم!
دلم نمیگذارد فراموشش کنم...!
عقلم نمیگذارد بگویم "برگرد"
خاطراتش نمیگذارد"نفس" بکشم!
"قسمت" نمیگذارد دستهایم به رویای داشتنش برسد!
و این وسط "خدا" با تـــــــــمام بزرگیش فقط نگـــــــــاه میکند!
رسم روزگار است دیگر...
از یک دست تقدیم میکند...
و از دست دیگر...
به زور از چنگت بیرون میکشد...