20-02-2015، 16:35
عقل واژه ای عربی است که در فارسی به خرد و در انگلیسی به Reason از آن تعبیر می شود. هر چند مفهومی که از این الفاظ فهمیده به نظر در همه فرهنگ بشری یکسان است؛ ولی هنگامی که دقت بیش تری شود دانسته می شود که همانند تمایز و فرقی که میان ریشه الفاظ در فرهنگ های گوناگون برای تعبیر این مفهوم وجود دارد، در اصل مفهوم نیز تمایز و فروقی است که نمی توان نادیده گرفت. از این روست که میان مفهومی که از عقل در فرهنگ قرآنی و اسلامی فهمیده می شود، با مفهوم آن مثلا در فرهنگ غربی اروپایی متفاوت است. همین تفاوت است که امکان درک و فهم و تفاهم متقابل را سلب می کند و نوعی سوء فهم و برداشت رخ می دهد. در حالی که همه کاربران در فرهنگ های مختلف به ظاهر یک مفهوم را اراده کرده اند، ولی در باطن این گونه نیست و این تمایز واژگانی واقعا تمایز معنایی و مفهومی را به دنبال دارد. از همین روست که گفته اند ترجمه و برگردان به ویژه در حوزه علوم انسانی و معقولات شدنی نیست؛ زیرا ما به ازای خارجی نیست تا همانند واژگان آب و ماء و واتر، با اشاره به آن ها بتوان وحدت معنایی و مفهومی را ایجاد کرده و تفاهم را پدید آورد.
نویسنده در این مطلب با مراجعه به آموزه های قرآنی بر آن است تا عقل از منظر قرآن را تبیین کند ولی با این همه نگاهی گذرا به عقل در فرهنگ غربی خواهد داشت تا این گونه تمایز آن با عقل در فرهنگ غربی دانسته شود. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.
مفاهیم غیر قابل انتقال
گفت و گو و تفاهم امری بسیار مهم و ارزشی است؛ زیرا این گونه است که فرهنگ جهانی بشر شکل می گیرد. با این همه بر سر راه تفاهم راستین و واقعی موانعی است که شناخت آن می تواند ما را در ایجاد تفاهم واقعی کمک کند.
هر چند که خداوند همه انسان ها را در استوای نفسانی آفریده و از طریق عقل و فطرت سالم امکان شناخت و رفتاری مبتنی بر حق را برای همگان فراهم آورده است(شمس، آیات ۷ تا ۱۰)؛ اما برخی از امور درونی و بیرونی، موجب می شود تا تفاوت هایی در شناخت و رفتار ایجاد شود و فرهنگ های متفاوت بشری شکل گیرد. این تفاوت های فرهنگی هر چند که خوب و به سبب ایجاد گفتمان های متفاوت و متضاد، عامل بالندگی و رشد بشر است و به انسان ها این امکان را می بخشد تا فراتر از یک نوع شناخت و روش گفتمانی زندگی خود را سامان دهند و معرفت و نیز تعارف بشر را افزایش می دهد(حجرات، آیه ۱۳)، اما خود مانع تفاهم و همفکری و همگرایی بشر نیز است؛ زیرا فرهنگ ها دارای مبانی فکری و فلسفی است که بر اساس شناخت، بینش و نگرش متفاوت به جهان و مفهوم زندگی و فلسفه آفرینش شکل گرفته و محیط، زمان و عوامل دیگر در ساخت فرهنگی تاثیر شگرف به جا می گذارد.
اگر انسان تنها همین بُعد مادی و حسی او بود، هیچ مشکلی وجود نداشت، ولی انسان دارای ابعاد دیگری است که از آن به بُعد روحی و معنوی بشر تعبیر می شود. همین مساله موجب می شود که تفاوت های فرهنگی پدید آید؛ هر چند که در بسیاری از کلیات همه فرهنگ های بشری مشابه هم هستند و مشترکات بسیاری دارند؛ زیرا دست کم در حوزه علوم تجربی و محسوس و حتی برخی از جنبه های علوم انسانی و اصطلاحات آن، مشترک هستند؛ چرا که فطرت و عقل مشترک انسانی این مشترکات را موجب می شود.
افزون بر این، در جنبه های مادی و محسوس امکان اشتراک گذاری بسیار ساده و آسان است و گروه های انسانی در هر جغرافیا و فرهنگی رشد کنند این امکان برای آنان فراهم است که زبان مشترکی را ایجاد کنند و با یک دیگر تفاهم پیدا کنند. انسان ها در هر جغرافیا یا فرهنگی زندگی رشد کرده باشند، در امور محسوس می توانند با هم ارتباط کلامی ایجاد کنند و با اشاره به ما به ازای خارجی مفهومی که از لفظی اراده کرده اند، آن مفهوم را به دیگری منتقل کنند. واژگانی چون آب در فارسی، واتر در انگلیسی و ماء در عربی، یک ما به ازای خارجی دارد که با نشان دادن آن می توان مفهوم مشترک را به دست آورد و دعوا و مرافعه میان چند زبان ها را از میان برداشت.
اما در جنبه های دیگر به ویژه حوزه معقولات و معقولات ثانوی، کار بسیار دشوارتر است؛ زیرا ما به ازای خارجی نیست تا با نشان دادن آن به عنوان یک معیار برای فهم مشترک، به تفاهم رسید. این مشکل حتی در یک گروه فرهنگی و زبانی خودنمایی می کند، زیرا مفهومی که دو شخص از یک فرهنگ و زبان از عشق می فهمد بسیار متفاوت است. این تفاوت ها گاه همانند درک و فهم عشق از نظر کودک با یک عارف متاله و خدایی است. از این رو گفته اند که «میان ماه من با ما گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است» و یا «دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه / هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا». همین مساله موجب شد تا در علوم انسانی و اصطلاحات آن به یک فهم مشترک کم تر دسترسی باشد و هر کسی معنا و مفهومی از یک اصطلاح و واژه می فهمد که بسیار متفاوت از فهم دیگری است.
برخی از اهل دل و عرفان گفته اند که میان خدای معبود دو نفر چنان تفاوت است که گاهی نمی توان قدر مشترکی برای آن یافت و در حقیقت تنها اشتراک لفظی در آن حاکم است و هر دو شیر می گویند ولی یک شیر خوراکی و دیگری شیر جنگلی را قصد می کند. هر کسی خدا و پروردگاری را می پرستد که در اوهام خود آفریده است و آن خدای واقعی که مثل و نظیر و مثیلی ندارد، بیرون از دایره معبود و عبودیت او قرار می گیرد. این ها همان خدایان «تسمیه و سمی» شده است که بر اساس درجه فهم و شناخت و نیز میزان معرفت، و هم چنین زاویه و نگرش او برای خود ساخته و پرداخته است.(اعراف، آیه ۷۱؛ یوسف، آیه ۴۰؛ نجم، آیه ۲۳)
اگر بخواهیم در یک فرهنگ و زبان مشترک مفاهیمی از این قبیل را به دیگری انتقال دهیم بسیار سخت و دشوار است، حال اگر بخواهیم میان دو فرهنگ و زبان متفاوت، چنین اشتراک گذاری مفهومی داشته باشیم، مشکل به گونه ای خواهد بود که می توان از آن به استحاله و امتناع یاد کرد. به این معنا که انتقال مفهوم شاید شدنی نباشد.
هر واژه و اصطلاحی در هر فرهنگ، پس زمینه ای دارد که ریشه در ساختار فکری، فلسفی، فرهنگی و حتی جغرافیایی و زمانی دارد و تنها انتقال مفهومی زمانی شدنی است که این پس زمینه های فرهنگی نیز منتقل شود. از این رو، تا زمانی که در یک فرهنگ زیست نکرده ایم، نمی توانیم پس زمینه های فرهنگی یک اصطلاح و واژه به ویژه در حوزه اصطلاحات عقلی و معنوی را درک و فهم کنیم.
جالب این جاست که می توان برخی از این تفاوت ها را به شکل آشکاری ردگیری و شناسایی کرد. به عنوان نمونه واژه ای که در فرهنگ عربی و اروپایی برای عقل به کار می رود، در ریشه یابی آن می توان نگرش و زاویه دید و فلسفه ای که به عنوان پس زمینه در آن قرار دارد، مشاهده کرد؛ زیرا واژگانی که در حوزه معقولات و معنویات و علوم انسانی به کار می رود، نخست در حوزه محسوسات به کار رفته و سپس به شکل مجازی به حوزه معقولات رفته و در آن جا به کار رفته است. عقل در زبان اروپایی به Reasonتعبیر می شود که از واژه Re eason گرفته شده و به معنای «دوباره آسان کردن» یا ساده سازی دوباره! است. در فرهنگ عربی نیز عقل از واژه از «عقال» گرفته شده است؛ و «عقال» به معنای طنابی است که به وسیلۀ آن زانوی شتر سرکش را می بندند. به این دلیل به عقل، عقل می گویند که این نیروی باطنی، شهوات و هواها و خواسته های شیطانی درون انسان را به بند می کشد و موجب منع و امساک و باز ایستادن و نگه داری می شود. از همین دو اصطلاح در دو فرهنگ زبانی به سادگی می توان دریافت که چه پس زمینه و فلسفه ای در پس کاربردهای آن نهفته است.
معانی اصطلاحی عقل
عالمان هر علم و دانشی برای خود اصطلاحاتی دارند که می بایست به آن ها توجه داشت؛ زیرا مفاهیم و معانی که در هر یک از دانش ها و علوم برای واژگان است گاه چنان متضاد و متفاوت است که تنها در لفظ مشترک هستند و از نظر معنایی و مفهومی هیچ وجه اشتراکی میان آن ها نیست. این بدان معناست که نمی توان پیش از مفهوم و اصطلاح شناسایی از فهم مشترک سخن گفت؛ زیرا مثلا منطقی از ذاتی چیزی می فهمد که با ذاتی در اصطلاح فلسفی بسیار متفاوت است؛ در حالی که به نظر می رسد که منطق، زبان فلسفه است؛ اما این زبان فلسفه خود زبانی دارد که گاه فهم مشترک را از میان می برد و نمی توان به سبب تفاوت های معنایی و مفهومی به تفاهم رسید، مگر آن که این تفاوت های مفهومی دانسته شود.
عقل در فرهنگ مصطلحات فلسفی به معنای جوهر بسیطی است که مردم به وسیله آن واقعیت ها را دریافت می کنند. بنابراین، عقل دریافتن واقعیت است. علاوه بر دریافت حقایق، نگه دارنده نفس ناطقه و شرف دهنده آن نیز هست.( کرجی، علی، اصطلاحات فلسفی و تفاوت آنها با یکدیگر، ص ۱۷۱ ۱۷۲)
فلاسفه و حکما و عرفا عقل را با توجه به کارکردهای آن به چند قسم تقسیم کرده اند. این تقسیم بندی ناظر به متعلقات و مدرکات عقل است نه این که عقل که امری بسیط و غیر مرکب است، تقسیم بندی شود، بلکه با توجه به مدرکات و متعلقات تقسیم بندی صورت می گیرد. از جمله این تقسیم بندی ها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
۱. عقل نظری و عقل عملی: عقل نظری کارش درک و شناخت واقعیت ها و قضاوت در باره آنها است؛ عقل عملی همان قوه ای است که کنش و رفتار آدمی را کنترل می کند.( شهید مطهری، ده گفتار ص۴۶) پس به اعتبار این که گاه مُدرَک عقل ، امور نظری و گاه امور عملی است، عقل تقسیم بندی می شود. عقل نظری به حوزه شناختی و معرفتی حقایق توجه دارد، در حالی که متعلق عقل عملی، ارزشی گذاری امور بر اساس حسن و قبح و خوب و بد است. خداوند در آیاتی از جمله آیه ۱۶ سوره یونس، به نقش عقل نظری در شناخت حقایق اشاره می کند و در آیه ۱۲۸ سوره طه به نقش عقل در دو حوزه نظری و عملی توجه می دهد و می فرماید که عقل هم توان شناخت حقایق را دارد و هم در حوزه عمل و اراده به عنوان پیشگیر از نابکاری ها و زشتی ها وارد می شود. خدا در آیه ۶۰ سوره قصص نیز عقل بشر را وسیله تشخیص ارزش ها و تعیین بهترین و برترین سبک زندگی معرفی می کند که ناظر به همین جنبه های عقل نظری و عملی اصطلاحی است. البته آیات دیگری نیز به این دو حوزه عقل پرداخته است که به همین میزان در این جا بسنده می شود.
۲. عقل جزیی و عقل کلی: گاهی در برخی از کلمات عرفا، عقل دو گونه عقل جزئی و عقل کلی دانسته شده است. عقل جزئی با سود و زیان دنیایی و عالم طبیعت سر و کار دارد و مشوب به وهم، شک و شهوت است. این عقل را عقل حسابگر نیز نامیده اند. در حالی که عقل کلی، از شک و وهم و شهوت و در امان است و به دنبال آخرت و درک عالم غیب است. عقل کلی که فوق این عقل جزئی است، مایه ی سعادت و راهنمای انسان است به سوی ابدیت.
۳. عقل متعارف و عقل قدسی: عقل به لحاظی دیگر به متعارف و قدسی تقسیم می شود. عقل متعارف؛ همان است که همگان از آن بهره می برند حتی آنانی که اهل ایمان هستند؛ اما عقل قدسی همان منبع معرفتی شهودی است که محل جوشش برخی از معارف می شود. توضیح اینکه، همه ما عقل و دلی داریم که با نفس آدمی متحد هستند و وقتی دل، پاک باشد عقل نیز نورانی می شود؛ برای پاکی دل احتیاج به عقل داریم؛ یعنی ما باید بدانیم چه چیز را باید انجام دهیم و چه چیز را نباید انجام دهیم و وقتی قلب انسان پاک شد و نورانیت رسید ما به عقل قدسی یا همان عقل برین و عقل حقیقی می رسیم. البته به عقل متعارف عقل ابزاری نیز می گویند که جهت معاش و ساماندهی امور دنیا به کار می رود و به یک معنا همان عقل جزیی است.
عقل در فرهنگ قرآنی
در فرهنگ قرآن، عقل به معنای فهمیدن، دریافت کردن و ادراک و فهم به کار رفته است.(سجادی، سید جعفر، فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، ماده ی عقل) در روایات به معانی گوناگونی استعمال شده که یکی از معانی آن، قوۀ تشخیص و ادراک و وادار کننده انسان به نیکی و صلاح و بازدارندۀ وی از شر و فساد است. (کلینی، اصول کافی، ج۱، ص ۱۱)
از کاربردهای قرآنی به دست می آید که عقل به معنای لغوی آن به کار نرفته است؛ زیرا چنان که گفته شد عقل در لغت به معنای حبس و امساک آمده است و این که عرب ها عاقل را به این نام می خوانند ، از آن روست که ایشان عاقل را فردی خود نگهدار و خویشتن دار می دانند به گونه ای که پای رفتن خود را بسته و به دنبال هواهای نفسانی نمی رود و یا این که هواهای نفسانی را از رفتن باز می دارد و مانند آن که شترسرکشی است او را عقال و پای بند می زند.
اما چگونه عقل به معنای بستن و امساک است، بر ادراک و فهم عقلانی اطلاق می شود، باید گفت که چون پای هوای نفسانی بسته می شود، آن قوه مدرک انسانی که عقل است این امکان را می یابد تا بتواند حقایق را درک و فهم کند و بیرون از فشارهای نفسانی، کشف و شهودی داشته باشد. از این روست که بر مدرکات انسان و قوّه ای که به وسیله آن انسان بین خیر و شرّ و حق و باطل تمیز می دهد، عقل اطلاق می شود که در مقابل آن به اعتبارات گوناگون اصطلاحاتی چون جنون، سفاهت، حماقت و جهل قرار می گیرد.(نگاه کنید: المیزان، ج ۲، ص ۲۴۷)
در روایات اسلامی ، وقتی از عقل سخن به میان می آید در جهل قرار داده می شود. از نظر فرهنگ قرآنی و اسلامی، عقل زمانی ارزش دارد که به عنوان یک کاشف و ابزاری مفید استفاده و به کار گرفته شود. از این روست که در آیات قرآنی تنها از عقلی سخن به میان می آید که به کار گرفته می شود و آیات قرآنی تنها از عقل در شکل افعال استفاده می کند و اگر بخواهد مفهوم عقل را بیان کند از واژگانی استفاده می کند که بیانگر عقل کاربردی است. از این روست که واژگانی چون «قلب»، «فؤاد»، «افئده»، «الالباب»، «النّهی» و «حجر» مورد استفاده قرار گرفته است؛ زیرا وقتی عقل کاربردی شود فواید آن در شکل این واژگان و الفاظ خود را ظهور و بروز می دهد.
پس عقل زمانی ارزش می یابد که در چارچوب اهداف و فلسفه آفرینش جهان وانسان باشد. از همین روست که در روایات آمده است: العقل ما عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان»؛ عقل آن چیزی است که خدای رحمان با آن عبادت می شود و بهشت به آن به دست می آید.( کلینی، اصول کافی، ج۱، ص ۱۱، ح ۳) این همان عقل عملی است که حکمت عملی نیز نامیده می شود که در قبال حکمت نظری است.
در حقیقت این روایت می خواهد بگوید که عقل به معنای فهم و ادراک حق و باطل و قدرت تشخیص هر چند خوب است و عقل نظری می بایست مورد توجه قرار گیرد، اما آن چه اصالت دارد همان عقل عملی است که ناظر به رفتار و کردار آدمی است؛ زیرا بسیاری از انسان ها حقایق را درک و فهم می کنند و به آن قطع و یقین دارند، اما در مقام عمل از آن بهره ای نمی برند و برخلاف فهم عقل رفتار می کنند.(نمل، آیه ۱۴)
پس اگر عقلی، ارزشی داشته باشد همان عقل عملی است؛ زیرا تعلیم بدون تزکیه و آموزش بدون پرورش و تربیت هیچ ارزشی ندارد؛ آن چه انسان را متحول می کند اعمال انسانی است نه افکار انسانی. پس به سبب فاصله بسیار میان جزم و عزم و فکر و عمل لازم است تا جنبه عملی عقل بیش تر مورد توجه قرار گیرد و حوزه تربیت و تزکیه در چارچوب دانش های جزمی و قطعی مورد تاکید باشد.
تعارض عقل ابزاری و عقل قدسی
بسیاری از حقایق و واقعیات بنیادین اسلامی با عقل جزئی، حسابگر و ابزاری قابل تحلیل و تبیین نیست؛ زیرا عقل جزیی و ابزاری در محدوده معاش و محسوسات وارد می شود و توان عبور از آن را ندارد؛ در حالی که حقایق و واقعیات اسلامی در فراسوی عقل جزیی قرار دارد که دور از دسترس عقل ابزاری و حسابگر جزیی است.
البته باید گفت که این عقل جزیی همان وهم و اوهام است و نمی تواند عقل بالغ و رشدی باشد تا حقایق اندیشه و احکام اسلامی را بفهمد و ادراک نماید. همین مساله است که تفاوت کاربردهای عقل را در دو مفهوم عقل از منظر قرآن یا غیر قرآن به ویژه فرهنگ غربی را روشن می کند.
توضیح این که عقل حسابگر چنان که گفته شود دو گونه محصول دارد: ۱. گاهی در حوزۀ هست و نیست به قضاوت می پردازد؛ ۲. و گاهی در حوزه باید و نباید داوری می کند. به سبب همین تفاوت مدرکات است که به عقل اولی به عقل نظری و از دومی به عقل عملی تعبیر می شود.
عقل نظری در جهاد علمی مرز وهم و خیال را مشخص می نماید، تا انسان در مسائل علمی و نظری در ورطه مغالطه سقوط نکند و عقل عملی تعدیل خصلت های اخلاقی را بر عهده دارد و به منظور تنظیم خواسته ها و گرایش ها و میل ها وارد عمل می شود و به تناسب نوع عملکردی که دارد به آن عقل حسابگر هم اطلاق می گردد.
در فرهنگ غرب از عقل حسابگر به عقل ابزاری ، عقل جزئی یا عقل استدلال گر نیز یاد می شود. جهت گیری اصلی عقلانیت ابزاری و حسابگر در این اصطلاح، تسلط آدمی بر طبیعت است. عقل ابزاری معطوف به معاش است، و به طور کلی عبارت است از قدرت و شعوری که انسان با استفاده از آن به معاش خود سامان می دهد و به زندگی دنیوی مطلوبش دست می یابد. این عقل از آن جا که قدرت فن آوری و حسابگری دارد، آدمی را قادر می سازد تا وقایع آینده را پیش بینی کند .
احادیث اسلامی گرچه کارکرد ابزاری و عقل معاش را می پذیرند; اما این تفسیر از عقل معاش با تفسیر امثال هیوم و آنچه در غرب متداول است، کاملا متفاوت است ؛ چرا که عقل ابزاری هیوم معطوف به دنیا و زندگی دنیوی است و کاری با آخرت انسان ندارد؛ زیرا عقل ابزاری عقلی است که ابزار رسیدن به امیال و شهوات انسان را فراهم می کند . از این رو این عقل در طول شهوت و در خدمت آن است، نه در عرض و معارض آن .
این عقل در خدمت عقل نظری که خدا و دین را اثبات می کند و عقل عملی که حسن و قبح افعال را مشخص می کند و آدمی را به کارهای ارزشی و اخلاقی رهنمون می شود، نیست؛ بلکه در مقابل عقل نظری و عملی قرار می گیرد .
اما از دیدگاه روایات اسلامی عقل معاش، ابزار رسیدن به اهداف عقل نظری و عملی است، و چون عقل نظری، خدا و دین و آخرت را اثبات می کند و عقل عملی آدمی را به رعایت احکام خدا و دین و آخرت فرامی خواند، عقل ابزاری در خدمت دین و معنویت و آخرت قرار خواهد گرفت، و در مقابل شهوت و هوای نفس . از همین رو امام علی (ع) در برخی سخنان، کارکرد عقل معاش و عقل معاد را قرین یکدیگر ساخته است.
شاخصه ها و نشانه های عقل در منظر قرآن
اگر بخواهیم حقیقت عقل در مفهوم قرآنی را بفهمیم و تمایز آن را با عقل در مفهوم غربی بشناسیم می بایست به شاخصه ها و نشانه های عقل و عاقلان در قرآن مراجعه کنیم؛ زیرا خداوند شاخصه هایی برای عاقلان و خردمندان بیان کرده که این ها بهترین معیار و شاخص و نشانه برای ارزیابی مفهوم عقل قرآنی نیز خواهد بود.
از نظر قرآن اموری چون خداشناسی(بقره، آیه ۱۶۴؛ آل عمران، آیات ۱۹۰ و ۱۹۱؛ یونس، آیه ۲۴)، آخرت گرایی(انعام، آیه ۳۲)، اجتناب از افترا به خدا(مائده، آیه ۱۰۳)، اجتناب از پلیدی و خباثت ها(مائده، آیه ۱۰۰)، اجتناب از هواپرستی و تمایلات نفسانی(فرقان، آیات ۴۳ و ۴۴)، احترام به پیامبر(ص) و پیشوایان دین و رعایت ادب به ویژه در حضور ایشان(حجرات، آیه ۴)، ایمان به خدا و تصدیق آخرت و حقانیت دعوت پیامبران(اعراف، آیه ۱۶۹؛ یوسف، آیه ۱۰۹؛ ملک، آیات ۹ تا ۱۰)، تصدیق حقانیت وحی و قرآن(انبیاء، آیه ۱۰؛ مومنون، آیه ۶۸)، تقواپیشگی و ترک و اجتناب از گناهان(طلاق، آیات ۸ و ۱۰)، جهنم گریزی(ملک، آیات ۹ و ۱۰)، درس آموزی از آیات خدا(آل عمران، آیه ۱۱۸؛ یونس، آیات ۱۰۰ و ۱۰۱ و آیات دیگر)، عبرت گیری(طه، آیه ۱۲۸)، درک و فهم حقایقی چون زوال پذیری و ناپداری امور در جان و جهان(یس، آیه ۶۸)، وحدت گرایی واقعی در جامعه(حشر، آیه ۱۴) و مانند آن ها که حوزه عقل نظری و عقل عملی را در بر می گیرد، به عنوان نشانه های خردمندی و شاخص های عقل و عقلانیت معرفی می شود. پس باید گفت که اگر کسی مدعی عقل باشد ولی خداشناس و آخرت گرا نباشد و در بند هواهای نفسانی و شهوات و فساد و ظلم و مانند آن باشد باید او را جاهل دانست؛ زیرا چنین شخصی از خرد و عقلانیت هیچ بهره نبرده است و گرنه عقل به طور طبیعی به دین و اخلاق حکم می کند و چنان که در روایات معتبر بارها آمده است، دین و اخلاق(حیا) از لوازم ذاتی عقل است و هر جایی عقل حضور داشت دین و حیا و اخلاق در آن جا حضور دارد.(اصول کافی، ج ۱ ، کتاب عقل و جهل)
این ها به خوبی روشن می سازد که عقل در فرهنگ قرآنی که همان عقل قدسی است از نظر معنایی و مفهومی با عقل غربی که عقل ابزاری، جزیی و عقل معاش و حسابگر است بسیار متفاوت است و نمی تواند به صرف اشتراک لفظی عقلانیت معتبر در اسلام را همان عقلانیت غربی دانست؛ زیرا عقلانیت غربی تنها بخش ابتدایی و کوچکی از حقیقت عقل در مفهوم قرآنی و فرهنگ اسلامی است.
نویسنده در این مطلب با مراجعه به آموزه های قرآنی بر آن است تا عقل از منظر قرآن را تبیین کند ولی با این همه نگاهی گذرا به عقل در فرهنگ غربی خواهد داشت تا این گونه تمایز آن با عقل در فرهنگ غربی دانسته شود. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.
مفاهیم غیر قابل انتقال
گفت و گو و تفاهم امری بسیار مهم و ارزشی است؛ زیرا این گونه است که فرهنگ جهانی بشر شکل می گیرد. با این همه بر سر راه تفاهم راستین و واقعی موانعی است که شناخت آن می تواند ما را در ایجاد تفاهم واقعی کمک کند.
هر چند که خداوند همه انسان ها را در استوای نفسانی آفریده و از طریق عقل و فطرت سالم امکان شناخت و رفتاری مبتنی بر حق را برای همگان فراهم آورده است(شمس، آیات ۷ تا ۱۰)؛ اما برخی از امور درونی و بیرونی، موجب می شود تا تفاوت هایی در شناخت و رفتار ایجاد شود و فرهنگ های متفاوت بشری شکل گیرد. این تفاوت های فرهنگی هر چند که خوب و به سبب ایجاد گفتمان های متفاوت و متضاد، عامل بالندگی و رشد بشر است و به انسان ها این امکان را می بخشد تا فراتر از یک نوع شناخت و روش گفتمانی زندگی خود را سامان دهند و معرفت و نیز تعارف بشر را افزایش می دهد(حجرات، آیه ۱۳)، اما خود مانع تفاهم و همفکری و همگرایی بشر نیز است؛ زیرا فرهنگ ها دارای مبانی فکری و فلسفی است که بر اساس شناخت، بینش و نگرش متفاوت به جهان و مفهوم زندگی و فلسفه آفرینش شکل گرفته و محیط، زمان و عوامل دیگر در ساخت فرهنگی تاثیر شگرف به جا می گذارد.
اگر انسان تنها همین بُعد مادی و حسی او بود، هیچ مشکلی وجود نداشت، ولی انسان دارای ابعاد دیگری است که از آن به بُعد روحی و معنوی بشر تعبیر می شود. همین مساله موجب می شود که تفاوت های فرهنگی پدید آید؛ هر چند که در بسیاری از کلیات همه فرهنگ های بشری مشابه هم هستند و مشترکات بسیاری دارند؛ زیرا دست کم در حوزه علوم تجربی و محسوس و حتی برخی از جنبه های علوم انسانی و اصطلاحات آن، مشترک هستند؛ چرا که فطرت و عقل مشترک انسانی این مشترکات را موجب می شود.
افزون بر این، در جنبه های مادی و محسوس امکان اشتراک گذاری بسیار ساده و آسان است و گروه های انسانی در هر جغرافیا و فرهنگی رشد کنند این امکان برای آنان فراهم است که زبان مشترکی را ایجاد کنند و با یک دیگر تفاهم پیدا کنند. انسان ها در هر جغرافیا یا فرهنگی زندگی رشد کرده باشند، در امور محسوس می توانند با هم ارتباط کلامی ایجاد کنند و با اشاره به ما به ازای خارجی مفهومی که از لفظی اراده کرده اند، آن مفهوم را به دیگری منتقل کنند. واژگانی چون آب در فارسی، واتر در انگلیسی و ماء در عربی، یک ما به ازای خارجی دارد که با نشان دادن آن می توان مفهوم مشترک را به دست آورد و دعوا و مرافعه میان چند زبان ها را از میان برداشت.
اما در جنبه های دیگر به ویژه حوزه معقولات و معقولات ثانوی، کار بسیار دشوارتر است؛ زیرا ما به ازای خارجی نیست تا با نشان دادن آن به عنوان یک معیار برای فهم مشترک، به تفاهم رسید. این مشکل حتی در یک گروه فرهنگی و زبانی خودنمایی می کند، زیرا مفهومی که دو شخص از یک فرهنگ و زبان از عشق می فهمد بسیار متفاوت است. این تفاوت ها گاه همانند درک و فهم عشق از نظر کودک با یک عارف متاله و خدایی است. از این رو گفته اند که «میان ماه من با ما گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است» و یا «دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه / هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا». همین مساله موجب شد تا در علوم انسانی و اصطلاحات آن به یک فهم مشترک کم تر دسترسی باشد و هر کسی معنا و مفهومی از یک اصطلاح و واژه می فهمد که بسیار متفاوت از فهم دیگری است.
برخی از اهل دل و عرفان گفته اند که میان خدای معبود دو نفر چنان تفاوت است که گاهی نمی توان قدر مشترکی برای آن یافت و در حقیقت تنها اشتراک لفظی در آن حاکم است و هر دو شیر می گویند ولی یک شیر خوراکی و دیگری شیر جنگلی را قصد می کند. هر کسی خدا و پروردگاری را می پرستد که در اوهام خود آفریده است و آن خدای واقعی که مثل و نظیر و مثیلی ندارد، بیرون از دایره معبود و عبودیت او قرار می گیرد. این ها همان خدایان «تسمیه و سمی» شده است که بر اساس درجه فهم و شناخت و نیز میزان معرفت، و هم چنین زاویه و نگرش او برای خود ساخته و پرداخته است.(اعراف، آیه ۷۱؛ یوسف، آیه ۴۰؛ نجم، آیه ۲۳)
اگر بخواهیم در یک فرهنگ و زبان مشترک مفاهیمی از این قبیل را به دیگری انتقال دهیم بسیار سخت و دشوار است، حال اگر بخواهیم میان دو فرهنگ و زبان متفاوت، چنین اشتراک گذاری مفهومی داشته باشیم، مشکل به گونه ای خواهد بود که می توان از آن به استحاله و امتناع یاد کرد. به این معنا که انتقال مفهوم شاید شدنی نباشد.
هر واژه و اصطلاحی در هر فرهنگ، پس زمینه ای دارد که ریشه در ساختار فکری، فلسفی، فرهنگی و حتی جغرافیایی و زمانی دارد و تنها انتقال مفهومی زمانی شدنی است که این پس زمینه های فرهنگی نیز منتقل شود. از این رو، تا زمانی که در یک فرهنگ زیست نکرده ایم، نمی توانیم پس زمینه های فرهنگی یک اصطلاح و واژه به ویژه در حوزه اصطلاحات عقلی و معنوی را درک و فهم کنیم.
جالب این جاست که می توان برخی از این تفاوت ها را به شکل آشکاری ردگیری و شناسایی کرد. به عنوان نمونه واژه ای که در فرهنگ عربی و اروپایی برای عقل به کار می رود، در ریشه یابی آن می توان نگرش و زاویه دید و فلسفه ای که به عنوان پس زمینه در آن قرار دارد، مشاهده کرد؛ زیرا واژگانی که در حوزه معقولات و معنویات و علوم انسانی به کار می رود، نخست در حوزه محسوسات به کار رفته و سپس به شکل مجازی به حوزه معقولات رفته و در آن جا به کار رفته است. عقل در زبان اروپایی به Reasonتعبیر می شود که از واژه Re eason گرفته شده و به معنای «دوباره آسان کردن» یا ساده سازی دوباره! است. در فرهنگ عربی نیز عقل از واژه از «عقال» گرفته شده است؛ و «عقال» به معنای طنابی است که به وسیلۀ آن زانوی شتر سرکش را می بندند. به این دلیل به عقل، عقل می گویند که این نیروی باطنی، شهوات و هواها و خواسته های شیطانی درون انسان را به بند می کشد و موجب منع و امساک و باز ایستادن و نگه داری می شود. از همین دو اصطلاح در دو فرهنگ زبانی به سادگی می توان دریافت که چه پس زمینه و فلسفه ای در پس کاربردهای آن نهفته است.
معانی اصطلاحی عقل
عالمان هر علم و دانشی برای خود اصطلاحاتی دارند که می بایست به آن ها توجه داشت؛ زیرا مفاهیم و معانی که در هر یک از دانش ها و علوم برای واژگان است گاه چنان متضاد و متفاوت است که تنها در لفظ مشترک هستند و از نظر معنایی و مفهومی هیچ وجه اشتراکی میان آن ها نیست. این بدان معناست که نمی توان پیش از مفهوم و اصطلاح شناسایی از فهم مشترک سخن گفت؛ زیرا مثلا منطقی از ذاتی چیزی می فهمد که با ذاتی در اصطلاح فلسفی بسیار متفاوت است؛ در حالی که به نظر می رسد که منطق، زبان فلسفه است؛ اما این زبان فلسفه خود زبانی دارد که گاه فهم مشترک را از میان می برد و نمی توان به سبب تفاوت های معنایی و مفهومی به تفاهم رسید، مگر آن که این تفاوت های مفهومی دانسته شود.
عقل در فرهنگ مصطلحات فلسفی به معنای جوهر بسیطی است که مردم به وسیله آن واقعیت ها را دریافت می کنند. بنابراین، عقل دریافتن واقعیت است. علاوه بر دریافت حقایق، نگه دارنده نفس ناطقه و شرف دهنده آن نیز هست.( کرجی، علی، اصطلاحات فلسفی و تفاوت آنها با یکدیگر، ص ۱۷۱ ۱۷۲)
فلاسفه و حکما و عرفا عقل را با توجه به کارکردهای آن به چند قسم تقسیم کرده اند. این تقسیم بندی ناظر به متعلقات و مدرکات عقل است نه این که عقل که امری بسیط و غیر مرکب است، تقسیم بندی شود، بلکه با توجه به مدرکات و متعلقات تقسیم بندی صورت می گیرد. از جمله این تقسیم بندی ها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
۱. عقل نظری و عقل عملی: عقل نظری کارش درک و شناخت واقعیت ها و قضاوت در باره آنها است؛ عقل عملی همان قوه ای است که کنش و رفتار آدمی را کنترل می کند.( شهید مطهری، ده گفتار ص۴۶) پس به اعتبار این که گاه مُدرَک عقل ، امور نظری و گاه امور عملی است، عقل تقسیم بندی می شود. عقل نظری به حوزه شناختی و معرفتی حقایق توجه دارد، در حالی که متعلق عقل عملی، ارزشی گذاری امور بر اساس حسن و قبح و خوب و بد است. خداوند در آیاتی از جمله آیه ۱۶ سوره یونس، به نقش عقل نظری در شناخت حقایق اشاره می کند و در آیه ۱۲۸ سوره طه به نقش عقل در دو حوزه نظری و عملی توجه می دهد و می فرماید که عقل هم توان شناخت حقایق را دارد و هم در حوزه عمل و اراده به عنوان پیشگیر از نابکاری ها و زشتی ها وارد می شود. خدا در آیه ۶۰ سوره قصص نیز عقل بشر را وسیله تشخیص ارزش ها و تعیین بهترین و برترین سبک زندگی معرفی می کند که ناظر به همین جنبه های عقل نظری و عملی اصطلاحی است. البته آیات دیگری نیز به این دو حوزه عقل پرداخته است که به همین میزان در این جا بسنده می شود.
۲. عقل جزیی و عقل کلی: گاهی در برخی از کلمات عرفا، عقل دو گونه عقل جزئی و عقل کلی دانسته شده است. عقل جزئی با سود و زیان دنیایی و عالم طبیعت سر و کار دارد و مشوب به وهم، شک و شهوت است. این عقل را عقل حسابگر نیز نامیده اند. در حالی که عقل کلی، از شک و وهم و شهوت و در امان است و به دنبال آخرت و درک عالم غیب است. عقل کلی که فوق این عقل جزئی است، مایه ی سعادت و راهنمای انسان است به سوی ابدیت.
۳. عقل متعارف و عقل قدسی: عقل به لحاظی دیگر به متعارف و قدسی تقسیم می شود. عقل متعارف؛ همان است که همگان از آن بهره می برند حتی آنانی که اهل ایمان هستند؛ اما عقل قدسی همان منبع معرفتی شهودی است که محل جوشش برخی از معارف می شود. توضیح اینکه، همه ما عقل و دلی داریم که با نفس آدمی متحد هستند و وقتی دل، پاک باشد عقل نیز نورانی می شود؛ برای پاکی دل احتیاج به عقل داریم؛ یعنی ما باید بدانیم چه چیز را باید انجام دهیم و چه چیز را نباید انجام دهیم و وقتی قلب انسان پاک شد و نورانیت رسید ما به عقل قدسی یا همان عقل برین و عقل حقیقی می رسیم. البته به عقل متعارف عقل ابزاری نیز می گویند که جهت معاش و ساماندهی امور دنیا به کار می رود و به یک معنا همان عقل جزیی است.
عقل در فرهنگ قرآنی
در فرهنگ قرآن، عقل به معنای فهمیدن، دریافت کردن و ادراک و فهم به کار رفته است.(سجادی، سید جعفر، فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، ماده ی عقل) در روایات به معانی گوناگونی استعمال شده که یکی از معانی آن، قوۀ تشخیص و ادراک و وادار کننده انسان به نیکی و صلاح و بازدارندۀ وی از شر و فساد است. (کلینی، اصول کافی، ج۱، ص ۱۱)
از کاربردهای قرآنی به دست می آید که عقل به معنای لغوی آن به کار نرفته است؛ زیرا چنان که گفته شد عقل در لغت به معنای حبس و امساک آمده است و این که عرب ها عاقل را به این نام می خوانند ، از آن روست که ایشان عاقل را فردی خود نگهدار و خویشتن دار می دانند به گونه ای که پای رفتن خود را بسته و به دنبال هواهای نفسانی نمی رود و یا این که هواهای نفسانی را از رفتن باز می دارد و مانند آن که شترسرکشی است او را عقال و پای بند می زند.
اما چگونه عقل به معنای بستن و امساک است، بر ادراک و فهم عقلانی اطلاق می شود، باید گفت که چون پای هوای نفسانی بسته می شود، آن قوه مدرک انسانی که عقل است این امکان را می یابد تا بتواند حقایق را درک و فهم کند و بیرون از فشارهای نفسانی، کشف و شهودی داشته باشد. از این روست که بر مدرکات انسان و قوّه ای که به وسیله آن انسان بین خیر و شرّ و حق و باطل تمیز می دهد، عقل اطلاق می شود که در مقابل آن به اعتبارات گوناگون اصطلاحاتی چون جنون، سفاهت، حماقت و جهل قرار می گیرد.(نگاه کنید: المیزان، ج ۲، ص ۲۴۷)
در روایات اسلامی ، وقتی از عقل سخن به میان می آید در جهل قرار داده می شود. از نظر فرهنگ قرآنی و اسلامی، عقل زمانی ارزش دارد که به عنوان یک کاشف و ابزاری مفید استفاده و به کار گرفته شود. از این روست که در آیات قرآنی تنها از عقلی سخن به میان می آید که به کار گرفته می شود و آیات قرآنی تنها از عقل در شکل افعال استفاده می کند و اگر بخواهد مفهوم عقل را بیان کند از واژگانی استفاده می کند که بیانگر عقل کاربردی است. از این روست که واژگانی چون «قلب»، «فؤاد»، «افئده»، «الالباب»، «النّهی» و «حجر» مورد استفاده قرار گرفته است؛ زیرا وقتی عقل کاربردی شود فواید آن در شکل این واژگان و الفاظ خود را ظهور و بروز می دهد.
پس عقل زمانی ارزش می یابد که در چارچوب اهداف و فلسفه آفرینش جهان وانسان باشد. از همین روست که در روایات آمده است: العقل ما عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان»؛ عقل آن چیزی است که خدای رحمان با آن عبادت می شود و بهشت به آن به دست می آید.( کلینی، اصول کافی، ج۱، ص ۱۱، ح ۳) این همان عقل عملی است که حکمت عملی نیز نامیده می شود که در قبال حکمت نظری است.
در حقیقت این روایت می خواهد بگوید که عقل به معنای فهم و ادراک حق و باطل و قدرت تشخیص هر چند خوب است و عقل نظری می بایست مورد توجه قرار گیرد، اما آن چه اصالت دارد همان عقل عملی است که ناظر به رفتار و کردار آدمی است؛ زیرا بسیاری از انسان ها حقایق را درک و فهم می کنند و به آن قطع و یقین دارند، اما در مقام عمل از آن بهره ای نمی برند و برخلاف فهم عقل رفتار می کنند.(نمل، آیه ۱۴)
پس اگر عقلی، ارزشی داشته باشد همان عقل عملی است؛ زیرا تعلیم بدون تزکیه و آموزش بدون پرورش و تربیت هیچ ارزشی ندارد؛ آن چه انسان را متحول می کند اعمال انسانی است نه افکار انسانی. پس به سبب فاصله بسیار میان جزم و عزم و فکر و عمل لازم است تا جنبه عملی عقل بیش تر مورد توجه قرار گیرد و حوزه تربیت و تزکیه در چارچوب دانش های جزمی و قطعی مورد تاکید باشد.
تعارض عقل ابزاری و عقل قدسی
بسیاری از حقایق و واقعیات بنیادین اسلامی با عقل جزئی، حسابگر و ابزاری قابل تحلیل و تبیین نیست؛ زیرا عقل جزیی و ابزاری در محدوده معاش و محسوسات وارد می شود و توان عبور از آن را ندارد؛ در حالی که حقایق و واقعیات اسلامی در فراسوی عقل جزیی قرار دارد که دور از دسترس عقل ابزاری و حسابگر جزیی است.
البته باید گفت که این عقل جزیی همان وهم و اوهام است و نمی تواند عقل بالغ و رشدی باشد تا حقایق اندیشه و احکام اسلامی را بفهمد و ادراک نماید. همین مساله است که تفاوت کاربردهای عقل را در دو مفهوم عقل از منظر قرآن یا غیر قرآن به ویژه فرهنگ غربی را روشن می کند.
توضیح این که عقل حسابگر چنان که گفته شود دو گونه محصول دارد: ۱. گاهی در حوزۀ هست و نیست به قضاوت می پردازد؛ ۲. و گاهی در حوزه باید و نباید داوری می کند. به سبب همین تفاوت مدرکات است که به عقل اولی به عقل نظری و از دومی به عقل عملی تعبیر می شود.
عقل نظری در جهاد علمی مرز وهم و خیال را مشخص می نماید، تا انسان در مسائل علمی و نظری در ورطه مغالطه سقوط نکند و عقل عملی تعدیل خصلت های اخلاقی را بر عهده دارد و به منظور تنظیم خواسته ها و گرایش ها و میل ها وارد عمل می شود و به تناسب نوع عملکردی که دارد به آن عقل حسابگر هم اطلاق می گردد.
در فرهنگ غرب از عقل حسابگر به عقل ابزاری ، عقل جزئی یا عقل استدلال گر نیز یاد می شود. جهت گیری اصلی عقلانیت ابزاری و حسابگر در این اصطلاح، تسلط آدمی بر طبیعت است. عقل ابزاری معطوف به معاش است، و به طور کلی عبارت است از قدرت و شعوری که انسان با استفاده از آن به معاش خود سامان می دهد و به زندگی دنیوی مطلوبش دست می یابد. این عقل از آن جا که قدرت فن آوری و حسابگری دارد، آدمی را قادر می سازد تا وقایع آینده را پیش بینی کند .
احادیث اسلامی گرچه کارکرد ابزاری و عقل معاش را می پذیرند; اما این تفسیر از عقل معاش با تفسیر امثال هیوم و آنچه در غرب متداول است، کاملا متفاوت است ؛ چرا که عقل ابزاری هیوم معطوف به دنیا و زندگی دنیوی است و کاری با آخرت انسان ندارد؛ زیرا عقل ابزاری عقلی است که ابزار رسیدن به امیال و شهوات انسان را فراهم می کند . از این رو این عقل در طول شهوت و در خدمت آن است، نه در عرض و معارض آن .
این عقل در خدمت عقل نظری که خدا و دین را اثبات می کند و عقل عملی که حسن و قبح افعال را مشخص می کند و آدمی را به کارهای ارزشی و اخلاقی رهنمون می شود، نیست؛ بلکه در مقابل عقل نظری و عملی قرار می گیرد .
اما از دیدگاه روایات اسلامی عقل معاش، ابزار رسیدن به اهداف عقل نظری و عملی است، و چون عقل نظری، خدا و دین و آخرت را اثبات می کند و عقل عملی آدمی را به رعایت احکام خدا و دین و آخرت فرامی خواند، عقل ابزاری در خدمت دین و معنویت و آخرت قرار خواهد گرفت، و در مقابل شهوت و هوای نفس . از همین رو امام علی (ع) در برخی سخنان، کارکرد عقل معاش و عقل معاد را قرین یکدیگر ساخته است.
شاخصه ها و نشانه های عقل در منظر قرآن
اگر بخواهیم حقیقت عقل در مفهوم قرآنی را بفهمیم و تمایز آن را با عقل در مفهوم غربی بشناسیم می بایست به شاخصه ها و نشانه های عقل و عاقلان در قرآن مراجعه کنیم؛ زیرا خداوند شاخصه هایی برای عاقلان و خردمندان بیان کرده که این ها بهترین معیار و شاخص و نشانه برای ارزیابی مفهوم عقل قرآنی نیز خواهد بود.
از نظر قرآن اموری چون خداشناسی(بقره، آیه ۱۶۴؛ آل عمران، آیات ۱۹۰ و ۱۹۱؛ یونس، آیه ۲۴)، آخرت گرایی(انعام، آیه ۳۲)، اجتناب از افترا به خدا(مائده، آیه ۱۰۳)، اجتناب از پلیدی و خباثت ها(مائده، آیه ۱۰۰)، اجتناب از هواپرستی و تمایلات نفسانی(فرقان، آیات ۴۳ و ۴۴)، احترام به پیامبر(ص) و پیشوایان دین و رعایت ادب به ویژه در حضور ایشان(حجرات، آیه ۴)، ایمان به خدا و تصدیق آخرت و حقانیت دعوت پیامبران(اعراف، آیه ۱۶۹؛ یوسف، آیه ۱۰۹؛ ملک، آیات ۹ تا ۱۰)، تصدیق حقانیت وحی و قرآن(انبیاء، آیه ۱۰؛ مومنون، آیه ۶۸)، تقواپیشگی و ترک و اجتناب از گناهان(طلاق، آیات ۸ و ۱۰)، جهنم گریزی(ملک، آیات ۹ و ۱۰)، درس آموزی از آیات خدا(آل عمران، آیه ۱۱۸؛ یونس، آیات ۱۰۰ و ۱۰۱ و آیات دیگر)، عبرت گیری(طه، آیه ۱۲۸)، درک و فهم حقایقی چون زوال پذیری و ناپداری امور در جان و جهان(یس، آیه ۶۸)، وحدت گرایی واقعی در جامعه(حشر، آیه ۱۴) و مانند آن ها که حوزه عقل نظری و عقل عملی را در بر می گیرد، به عنوان نشانه های خردمندی و شاخص های عقل و عقلانیت معرفی می شود. پس باید گفت که اگر کسی مدعی عقل باشد ولی خداشناس و آخرت گرا نباشد و در بند هواهای نفسانی و شهوات و فساد و ظلم و مانند آن باشد باید او را جاهل دانست؛ زیرا چنین شخصی از خرد و عقلانیت هیچ بهره نبرده است و گرنه عقل به طور طبیعی به دین و اخلاق حکم می کند و چنان که در روایات معتبر بارها آمده است، دین و اخلاق(حیا) از لوازم ذاتی عقل است و هر جایی عقل حضور داشت دین و حیا و اخلاق در آن جا حضور دارد.(اصول کافی، ج ۱ ، کتاب عقل و جهل)
این ها به خوبی روشن می سازد که عقل در فرهنگ قرآنی که همان عقل قدسی است از نظر معنایی و مفهومی با عقل غربی که عقل ابزاری، جزیی و عقل معاش و حسابگر است بسیار متفاوت است و نمی تواند به صرف اشتراک لفظی عقلانیت معتبر در اسلام را همان عقلانیت غربی دانست؛ زیرا عقلانیت غربی تنها بخش ابتدایی و کوچکی از حقیقت عقل در مفهوم قرآنی و فرهنگ اسلامی است.