12-08-2014، 12:11
با دوستم رفته بودیم رستوران
یه دخترو پسر هم اومدن از رفتارشون معلوم بود باهم دوستن، از رفتار دختره میشد فهمید که عاشق پسرست
پشت دختره به من بود ولی پسره رو به روی من بود
اول با اشاره باهاش حرف زدم و پسره با سر تایید کرد وقتی دختره برای شستن دستش به سمت صورت شویی رفت
سری یه تیکه کاغذ رو به پسره دادم و رفتم .
توی کاغذ نوشته بودم ( خیلیــــــــــــ پستیــــــــــــــــ)
_________________
دلم گرفته بود..مثه همیشه هوات داشت خفم میکرد..
نمیدونم کی قراره بدونه هوای تو نفس بکشم...آخه 4 ساله که نیستی...ولی...!
با خودم گفتم پاشم برم جایی که هوای تو باشه دلم باز شه...میدونی که کجا رو میگم؟؟؟آره حتما میدونی...آخه همونجا...رو همون نیمکت همیشگی بودی..ولی نه...تو نبودی...تو اینقدر بد نبودی...دلشوره بدی داشتم ولی اومدم که برم جای همیشگی یکم هواتو نفس بکشم خوب شم...
دیدمت...!
یه دختر و پسر که عاشقونه نشستن جایی که من عاشق شدم...اول لبخند زدم..خواستم برگردم که دیدمت..آره خودت بودی...برق حلقه تو دستت کورم کرد...حلقه تو دستت حلقه اشکی شد تو چشای من...
من..منی که تو این 4 سال که نبودی . . .
__________________
وقتی که دیر نبود من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت من به انتظار امدنش نشستم
وقتی که نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد من شروع مردم...
وقتی او تمام شد...
من اغاز شدم وچه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن!