15-01-2015، 8:59
دست ها راست تر می گویند
تا چشم ها
من زنان زیادی را می شناسم
و مردانی را
که عشق به چشم ها می چسبانند
به گاهِ نگاه هایشان و دست هایشان
مجسمه هایی ست فلزی
رها شده در سرزمین های قطبی
با دست هایت
هزارباره مرور کن مرا
_________________________
تـــــو
در کدام ثانیه می آیی ؟بگو
بگــــو ساعتـــــها را در همان لحظه نگاه دارم
میخواهم ســـــــیر تماشایت کنم
تقـــــویم دنیایم این روزهــــا پر شده است از ...
قــــرمزهای بی دلیل اینجا که نباشی ؛
زندگــــی ام تا اطلاع ثانوی تعطیل میشود
دوست داشتن از زمانی شروع می شود
که خــــنده هایتان بغض شود
بغض هایتان آغـــــوش بخواهد و بــــبینید
آغوشش کمرنگ است
اگر در روزهایِ ابری و طوفانی دوستش داشتی
شــــاهکار کرده ای
___________________
ﺗﻮ ﻣـــﯽ ﺩﺍﻧﯽ
ﺣﺘــﯽ ﺍﮔﺮ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮ ﺍﻡ
ﺣﺎﻻﺑﺒﯿـــﻦ
ﻧﺒـــﻮﺩﻧﺖ ، ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
_____________________
من و تو
برای رسیدن به هم
هیچ چیز کم نداریم به غیر از یک معجزه
کاش بشَم من فدای تو
می ریزم جون به پای تو
می تپه دل برای تو
_____________
خواستنت عادت نشد
خون تویه رگهام شد
قسمت خالیقلبم با تو پر شد
با تو نفس نفس جون گرفت این تنمن
فکر بودن با تو
شد چاره رهائی از غم و درد
_____________________
به سرم اگر شــلیک کنند
جای ِ خون
فکر تــو میپاشد به دیوار
دنیایِ تو همین جاست
کنارِ کسیکه قسم میخورد به حرمتِ دستهایِ تو
کنارِ کسیکه با خدای خود قهر میکند ، با موهای تو آشتی
کنارِ کسیکه حرام میکند خوابِ خودش را بیرویایِ تو
کنارِ کسیکه با غمِ چشمهایِ تو غروب میکند
غروب محبوب من غروب !!!
همان جاییکه اگر تو را از من بگیرند
سرم را میگذارم تا بمیرم
__________________________
خداوند نمی خواهد ما به هم برسیم
شاید تنها دلیلش این باشد که
اگر کنارم باشی ،
دیگر هیچ وقت ، هیچ چیز
از او نخــواهم خـواست
بهقبله ام
که سرگردان ِ یک نگاه توست قسم
ایمان می آورم
به شیطانی
که درچشم های تو می خندد
حراممی کنم خواب بی تو را
پناهمی برم به آغوش بخشنده ات
و ازآیه ای که بر لبهای تو نشسته است
هزارسوره تفسیر می کنم برای دوست داشتنت
______________________
بویت را می فهمم
هر کجا که باشی
همراه هوا می آیی
دلم را پر میکنی از هوای عشقت...
برای همین نفس کشیدن را دوست دارم
باز امشب هوس كرده ام،
می دانم هوس بوسیدنت شبی دیوانه ام می كند..!
باز امشب نه از تو خبریست،
و نه از لبانــــــت.
_________________
بوسیدمت.
و شکوهمندترین تاریخ دوران من
در جغرافیای وجودت
شکل گرفت کاش تاریخ
دوباره تکرار شود
_________________
گر سر برود ، ز سر هوایت نرود
تأثیر طلسم چشم هایت نرود
فرشی ز دلِ شکسته انداخته ام
آهسته بیا شیشه به پایت نرود
آمدنت اتفاقی نبود
تو اتفاق افتادی تا من
موهایم را هرروز ببافم
لباس هایم را هرروز نگاه کنم
گل ها را هرروز ببوسم
و تو را هرروز
دوست داشته باشم
__________________________
پاییز است
بیا امشب کمی برگها را قدم بزنیم
نگران نباش
کسی ما را با هم نخواهد دید
اگر هم دید خیالی نیست
بگو داشتم با خودم قدم میزدم
______________________
هیچكس نمی داند چگونه میمیرد
ولی من مــی دانم
بی تو میمیرم
تا چشم ها
من زنان زیادی را می شناسم
و مردانی را
که عشق به چشم ها می چسبانند
به گاهِ نگاه هایشان و دست هایشان
مجسمه هایی ست فلزی
رها شده در سرزمین های قطبی
با دست هایت
هزارباره مرور کن مرا
_________________________
تـــــو
در کدام ثانیه می آیی ؟بگو
بگــــو ساعتـــــها را در همان لحظه نگاه دارم
میخواهم ســـــــیر تماشایت کنم
تقـــــویم دنیایم این روزهــــا پر شده است از ...
قــــرمزهای بی دلیل اینجا که نباشی ؛
زندگــــی ام تا اطلاع ثانوی تعطیل میشود
دوست داشتن از زمانی شروع می شود
که خــــنده هایتان بغض شود
بغض هایتان آغـــــوش بخواهد و بــــبینید
آغوشش کمرنگ است
اگر در روزهایِ ابری و طوفانی دوستش داشتی
شــــاهکار کرده ای
___________________
ﺗﻮ ﻣـــﯽ ﺩﺍﻧﯽ
ﺣﺘــﯽ ﺍﮔﺮ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮ ﺍﻡ
ﺣﺎﻻﺑﺒﯿـــﻦ
ﻧﺒـــﻮﺩﻧﺖ ، ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
_____________________
من و تو
برای رسیدن به هم
هیچ چیز کم نداریم به غیر از یک معجزه
کاش بشَم من فدای تو
می ریزم جون به پای تو
می تپه دل برای تو
_____________
خواستنت عادت نشد
خون تویه رگهام شد
قسمت خالیقلبم با تو پر شد
با تو نفس نفس جون گرفت این تنمن
فکر بودن با تو
شد چاره رهائی از غم و درد
_____________________
به سرم اگر شــلیک کنند
جای ِ خون
فکر تــو میپاشد به دیوار
دنیایِ تو همین جاست
کنارِ کسیکه قسم میخورد به حرمتِ دستهایِ تو
کنارِ کسیکه با خدای خود قهر میکند ، با موهای تو آشتی
کنارِ کسیکه حرام میکند خوابِ خودش را بیرویایِ تو
کنارِ کسیکه با غمِ چشمهایِ تو غروب میکند
غروب محبوب من غروب !!!
همان جاییکه اگر تو را از من بگیرند
سرم را میگذارم تا بمیرم
__________________________
خداوند نمی خواهد ما به هم برسیم
شاید تنها دلیلش این باشد که
اگر کنارم باشی ،
دیگر هیچ وقت ، هیچ چیز
از او نخــواهم خـواست
بهقبله ام
که سرگردان ِ یک نگاه توست قسم
ایمان می آورم
به شیطانی
که درچشم های تو می خندد
حراممی کنم خواب بی تو را
پناهمی برم به آغوش بخشنده ات
و ازآیه ای که بر لبهای تو نشسته است
هزارسوره تفسیر می کنم برای دوست داشتنت
______________________
بویت را می فهمم
هر کجا که باشی
همراه هوا می آیی
دلم را پر میکنی از هوای عشقت...
برای همین نفس کشیدن را دوست دارم
باز امشب هوس كرده ام،
می دانم هوس بوسیدنت شبی دیوانه ام می كند..!
باز امشب نه از تو خبریست،
و نه از لبانــــــت.
_________________
بوسیدمت.
و شکوهمندترین تاریخ دوران من
در جغرافیای وجودت
شکل گرفت کاش تاریخ
دوباره تکرار شود
_________________
گر سر برود ، ز سر هوایت نرود
تأثیر طلسم چشم هایت نرود
فرشی ز دلِ شکسته انداخته ام
آهسته بیا شیشه به پایت نرود
آمدنت اتفاقی نبود
تو اتفاق افتادی تا من
موهایم را هرروز ببافم
لباس هایم را هرروز نگاه کنم
گل ها را هرروز ببوسم
و تو را هرروز
دوست داشته باشم
__________________________
پاییز است
بیا امشب کمی برگها را قدم بزنیم
نگران نباش
کسی ما را با هم نخواهد دید
اگر هم دید خیالی نیست
بگو داشتم با خودم قدم میزدم
______________________
هیچكس نمی داند چگونه میمیرد
ولی من مــی دانم
بی تو میمیرم