مردی را می شناسم
هر شب روزها را می شمارد
سه شنبه ها در کافه انتظار
میز تنهایی را رزرو کرده
دو چای و یک کیک سفارش می دهد
بخار هر دو را اکسیژن هوا می نوشد
و کیک را پسرک نظافتچی کیف می کند
پنجشنبه ها انگشت بر سر می گذارد
و جای خالی ات را فاتحه می خواند
جمعه ها کسی او را نمی بیند
هر شب روزها را می شمارد
سه شنبه ها در کافه انتظار
میز تنهایی را رزرو کرده
دو چای و یک کیک سفارش می دهد
بخار هر دو را اکسیژن هوا می نوشد
و کیک را پسرک نظافتچی کیف می کند
پنجشنبه ها انگشت بر سر می گذارد
و جای خالی ات را فاتحه می خواند
جمعه ها کسی او را نمی بیند