09-02-2015، 14:48
(آخرین ویرایش در این ارسال: 09-02-2015، 14:59، توسط Brave Girls.)
((این داستان کلا از زبون هریه)) دیگه من چیزی نمی گم هرکی دوست داشت سپاس و نظر بده!
زین :آره هیولا ...هیولا ...یک حالی ازت بگیرم که نفهمی از کجا خوردی!
خودم:هاها فعلا که من تو رو زدم و تو نمی تونی من رو بزنی!
زین: نمی تونم ؟نمی تونم؟ پس اون روی من رو توی این 10 سال ندیدی!
خودم:زین میشه من رو ببخشی؟
زین از جاش بلند شدو گلدون روی اپن رو برداشت و گفت:نــــــــــــــه!نمیشه!
وبعد گلدون رو پرت کرد به طرف من، من هم جاخالی دادم و گلدون خورد به در کابینت و شکست .همین که سرم رو آوردم بالا تا به زین زبون درازی کنم یهو یه قاشق خورد تو چشمم دستم رو گذاشتم رو چشمم و بلند شدم:آی آی کور شدم
زین:دستتو بردار ببینم چی شد؟
من دستم رو از روی چشمم برداشتم و زین زد زیر خنده و بلند بلند خندید.
خودم:چرا میخندی؟آی...آی ...نخند !!کجاش خنده داره؟
زین:چشمت چه باحال کبود شده!
خودم:کبود شده؟....کبود؟
وبعد دوییدم جلوی آینه:وای یه قاشق بود چرا اینجور کبود شده؟
زین :چشمتم مثله خودت نازک نارنجیه!
خودم:اه از دست تو حالا من با این چشمه کبود چیکار کنم؟
زین:خب میخوای چیکار کنی؟صبر کن تا خوب بشه دیگه!
خودم:اووووووو یه هفته طول میکشه اه
زین:پشت من که بد تر از چشمه تو کبود شده یادت رفت موقع خواب بدبختم کردی؟
خودم:البته راست میگی ولی من واقعا متاسفم نمی دونستم اینطور میخوابم!
زین:اشکال نداره پیش میاد دیگه!
تو همین تعارف بازیا بودیم که یهو زنگ در رو زدن من سریع رفتم به طرف در و از پشت چشمی نگاه کردم تا ببینم کیه
لیام بود قیافش هم نگران به نظر می رسید در رو باز کردم :سلام لیام.
لیام:سلام هری اومدم اینجا تا بهم کمک کنی!
خودم:خب بیا تو . لیام اومد داخل و دست زد به چشمه من و گفت:چشت چی شده؟و بهد سرشو به سمت آشپز خونه چرخوند و زین رو دید :ا سلام تو هم که اینجایی !فقط یه چیزی شماها چرا قیافه هاتون این شکلیه هر کی ندونه انگار لشکر گاو های وحشی از رو تون رد شدن!
زین یه پوز خندی زد و گفت :آره واقعا لشکر گاو های وحشی!
من هم با عصبانیت به زین نگاه کردم و گفتم :خودت که سر دستشون بودی!
لیام رفت نشت و گفت :خب شما نمی گید چه شده؟
خودم:نه ولش کن تو بگو برای چی اومدی!
لیام هم دوباره ناراحت شدو گفت:هری نمی دونی چه اشتباهه بزرگی انجام دادم!
خودم:چرا مگه چی شده؟
لیام یه نگاهی به ساعت انداخت و گفت :من و سوفیا دیروز با هم قرار داشتیم و من بعد از اینکه از خونه ی زین اینا برگشتیم به سوفیا زنگ زدم و یه راست رفتم سر قرار و برای اینکه تنها نباشم نایل هم با خودم بردم!
خودم:خب! خب!
زین:آدم قط بود؟
خودم:مگه نایل چشه؟
زین:هیچی فقط یکم زیادی بدون فکر عمل میکنه!
خودم:زین همه احساس دارن!
زین:ولی نایل استثناءِ!
لیام:زین درست نیست اینطور بگی!
زین :خب داشتی می گفتی...
خودم:عجب آدمیه!چه خوب بحث عوض می کنه.
زین:خب قانع شدم...لیام تو ادامه بده
لیام :من همبا نایل رفتم سر قرارو.........تو ادامه منتظر بقیه ش باشید!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
زین :آره هیولا ...هیولا ...یک حالی ازت بگیرم که نفهمی از کجا خوردی!
خودم:هاها فعلا که من تو رو زدم و تو نمی تونی من رو بزنی!
زین: نمی تونم ؟نمی تونم؟ پس اون روی من رو توی این 10 سال ندیدی!
خودم:زین میشه من رو ببخشی؟
زین از جاش بلند شدو گلدون روی اپن رو برداشت و گفت:نــــــــــــــه!نمیشه!
وبعد گلدون رو پرت کرد به طرف من، من هم جاخالی دادم و گلدون خورد به در کابینت و شکست .همین که سرم رو آوردم بالا تا به زین زبون درازی کنم یهو یه قاشق خورد تو چشمم دستم رو گذاشتم رو چشمم و بلند شدم:آی آی کور شدم
زین:دستتو بردار ببینم چی شد؟
من دستم رو از روی چشمم برداشتم و زین زد زیر خنده و بلند بلند خندید.
خودم:چرا میخندی؟آی...آی ...نخند !!کجاش خنده داره؟
زین:چشمت چه باحال کبود شده!
خودم:کبود شده؟....کبود؟
وبعد دوییدم جلوی آینه:وای یه قاشق بود چرا اینجور کبود شده؟
زین :چشمتم مثله خودت نازک نارنجیه!
خودم:اه از دست تو حالا من با این چشمه کبود چیکار کنم؟
زین:خب میخوای چیکار کنی؟صبر کن تا خوب بشه دیگه!
خودم:اووووووو یه هفته طول میکشه اه
زین:پشت من که بد تر از چشمه تو کبود شده یادت رفت موقع خواب بدبختم کردی؟
خودم:البته راست میگی ولی من واقعا متاسفم نمی دونستم اینطور میخوابم!
زین:اشکال نداره پیش میاد دیگه!
تو همین تعارف بازیا بودیم که یهو زنگ در رو زدن من سریع رفتم به طرف در و از پشت چشمی نگاه کردم تا ببینم کیه
لیام بود قیافش هم نگران به نظر می رسید در رو باز کردم :سلام لیام.
لیام:سلام هری اومدم اینجا تا بهم کمک کنی!
خودم:خب بیا تو . لیام اومد داخل و دست زد به چشمه من و گفت:چشت چی شده؟و بهد سرشو به سمت آشپز خونه چرخوند و زین رو دید :ا سلام تو هم که اینجایی !فقط یه چیزی شماها چرا قیافه هاتون این شکلیه هر کی ندونه انگار لشکر گاو های وحشی از رو تون رد شدن!
زین یه پوز خندی زد و گفت :آره واقعا لشکر گاو های وحشی!
من هم با عصبانیت به زین نگاه کردم و گفتم :خودت که سر دستشون بودی!
لیام رفت نشت و گفت :خب شما نمی گید چه شده؟
خودم:نه ولش کن تو بگو برای چی اومدی!
لیام هم دوباره ناراحت شدو گفت:هری نمی دونی چه اشتباهه بزرگی انجام دادم!
خودم:چرا مگه چی شده؟
لیام یه نگاهی به ساعت انداخت و گفت :من و سوفیا دیروز با هم قرار داشتیم و من بعد از اینکه از خونه ی زین اینا برگشتیم به سوفیا زنگ زدم و یه راست رفتم سر قرار و برای اینکه تنها نباشم نایل هم با خودم بردم!
خودم:خب! خب!
زین:آدم قط بود؟
خودم:مگه نایل چشه؟
زین:هیچی فقط یکم زیادی بدون فکر عمل میکنه!
خودم:زین همه احساس دارن!
زین:ولی نایل استثناءِ!
لیام:زین درست نیست اینطور بگی!
زین :خب داشتی می گفتی...
خودم:عجب آدمیه!چه خوب بحث عوض می کنه.
زین:خب قانع شدم...لیام تو ادامه بده
لیام :من همبا نایل رفتم سر قرارو.........تو ادامه منتظر بقیه ش باشید!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.