09-11-2014، 18:47
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
.
.
.
.
شبی مجنون به لیلی گفت: کای محبوب بی همتا
ترا عاشق شود پیدا، ولی مجنون نخواهد شد
ترا عاشق شود پیدا، ولی مجنون نخواهد شد
.
.
.
.
[url=http://www.amirfb.ir/topics/اس-ام-اس-مختلف-2/اس-ام-اس-حافظ][/url]
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
.
.
.
.
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
.
.
.
.
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
.
.
.
.
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
.
.
.
.
در محفلی که خورشید اندر شمار ذره ست
خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد
خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد
.
.
.
.
گفتم :غم تودارم
چیزی نگفت وبگذشت
حافظ خوشابه حالت
یارم گذشت و یارت
گفتا غمت سرآید
چیزی نگفت وبگذشت
حافظ خوشابه حالت
یارم گذشت و یارت
گفتا غمت سرآید
.
.
.
.
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد
.
.
.
.
جهان پیر است و بی بنیاد، ازین فرهاد کش فریاد
.
.
.
.
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
.
.
.
.
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
.
.
.
.
دوستان جان دادهام بهر دهانش بنگرید
کو به چیزی مختصر چون باز میماند ز من
صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم
عشق در هر گوشهای افسانهای خواند ز من
کو به چیزی مختصر چون باز میماند ز من
صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم
عشق در هر گوشهای افسانهای خواند ز من
.
.
.
.
رفتم به در میکده با طنازی
دنبال ولنگاری و دختر بازی
ناگاه مرا گرفت با غمازی
دنبال ولنگاری و دختر بازی
ناگاه مرا گرفت با غمازی
.
.
.
.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
.
.
.
.
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
.
.
.
.
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
.
.
.
.
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
.
.
.
.
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
.
.
.
.
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم
.
.
.
.
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
.
.
.
.
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که من
زدهام فالی و فریادرسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که من
زدهام فالی و فریادرسی میآید
.
.
.
.
آنکه تاج سر من خاک کف پایش بود
از خدا می طلبم تا به سرم باز آید
از خدا می طلبم تا به سرم باز آید
.
.
.
.
دیدی ای حافظ که کنعان دلم بیمار شد
عاقبت با اشک و غم کوه امیدم کاه شد؟
گفته بودی یوسف گمگشته بازاید ولی
یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد
عاقبت با اشک و غم کوه امیدم کاه شد؟
گفته بودی یوسف گمگشته بازاید ولی
یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد
.
.
.
.
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم
که زور مردم آزاری ندارم
.
.
.
.
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
.
.
.
.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
.
.
.
.
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز / که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
.
.
.
.
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
.
.
.
.
حافظ در فال هایش هنوز اصرار دارد که خبر خوشی در راه است *تو کجای دنیای منی که هنوز در راهی
.
.
.
.
ما همش فال حافظ میگیریم نگو حافظ خودش فال قهوه میگرفته
نشون به او نشون که میگه : ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
نشون به او نشون که میگه : ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
.
.
.
.
سال وفال ومال وحال واصل ونسل وتخت وبخت
بادت اندر شهریاری برقرار وبردوام
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش
اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام
بادت اندر شهریاری برقرار وبردوام
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش
اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام
.
.
.
.
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
در بند ان نباش که نشنید یا شنید
در بند ان نباش که نشنید یا شنید
.
.
.
.
حافظ: تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت. جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
ترانه امروزی: دوست دختر من نازه، قلبش پر احساسه، عاشقش شدم تازه
رپ: دوستت دارم کثافت! لعنت به اون قیافت
خدا از این به بعد رو به خیر کنه
ترانه امروزی: دوست دختر من نازه، قلبش پر احساسه، عاشقش شدم تازه
رپ: دوستت دارم کثافت! لعنت به اون قیافت
خدا از این به بعد رو به خیر کنه
.
.
.
.
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
.
.
.
.
در نمازم
خم ابروی تو، با یاد آمد
حالتی رفت
که محراب، به فریاد آمد
خم ابروی تو، با یاد آمد
حالتی رفت
که محراب، به فریاد آمد
.
.
.
.
ز تاب آتش سودای عشقش
به سان دیگ دایم میزنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببردست
برو دوشش بر و دوشش بر و دوش
به سان دیگ دایم میزنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببردست
برو دوشش بر و دوشش بر و دوش
.
.
.
.
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همان است کان تو راست صلاح
صلاح ما همان است کان تو راست صلاح
.
.
.
.
اگر آنکه میرفت خاطره اش را میبرد
فرهاد سنگ نمی سفت
مجنون اشفته نمی خفت
حافظ شعر نمیگفت
فرهاد سنگ نمی سفت
مجنون اشفته نمی خفت
حافظ شعر نمیگفت
.
.
.
.
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
.
.
.
.
خرم آنروز کزین منزل ویران بروم
.
.
.
.
From whose house this joyous light brightens my heart?
Whose lover has sent my soul this cupid’s burning dart?
This state wrecks my house and my faith
Whose bosom enfolds her & whose fingers her hair part?
معنی:
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیسـت
حالیا خانـه برانداز دل و دین من اسـت
تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست
Whose lover has sent my soul this cupid’s burning dart?
This state wrecks my house and my faith
Whose bosom enfolds her & whose fingers her hair part?
معنی:
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیسـت
حالیا خانـه برانداز دل و دین من اسـت
تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست
.
.
.
.
May your goodness always increase
And your smiling face never cease
In our head the thought of your love
Every day is on the increase.
معنی:
حسـن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لالـه گون باد
اندر سر ما خیال عشـقـت
هر روز کـه باد در فزون باد
And your smiling face never cease
In our head the thought of your love
Every day is on the increase.
معنی:
حسـن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لالـه گون باد
اندر سر ما خیال عشـقـت
هر روز کـه باد در فزون باد
.
.
.
.
O Lord, this orb is no more than your bat and ball
The expanse of universe, your arena and your hall
The victorious queen is in awe of your lock
Your playing the course, victorious eyes enthrall.
معنی:
خـسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد
زلـف خاتون ظفر شیفته پرچم توست
دیده فـتـح ابد عاشـق جولان تو باد
The expanse of universe, your arena and your hall
The victorious queen is in awe of your lock
Your playing the course, victorious eyes enthrall.
معنی:
خـسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد
زلـف خاتون ظفر شیفته پرچم توست
دیده فـتـح ابد عاشـق جولان تو باد
.
.
.
.
Whoever holds a cup in hand
Forever will rule over the land.
The Water of Life that Elias found
Seek in the tavern where cups stand.
The essence of soul submit to the cup
Rules of the cup are in command.
معنی:
آن کس که به دست جام دارد
سـلـطانی جـم مدام دارد
آبی که خضر حیات از او یافت
در میکده جو کـه جام دارد
سررشتـه جان به جام بگذار
کاین رشتـه از او نـظام دارد
Forever will rule over the land.
The Water of Life that Elias found
Seek in the tavern where cups stand.
The essence of soul submit to the cup
Rules of the cup are in command.
معنی:
آن کس که به دست جام دارد
سـلـطانی جـم مدام دارد
آبی که خضر حیات از او یافت
در میکده جو کـه جام دارد
سررشتـه جان به جام بگذار
کاین رشتـه از او نـظام دارد
.
.
.
.
For a long time, has left me with concerns
Embraces strangers, yet lovers he spurns.
Not even upon my state had a glance
In this way, praise of the wise ones he earns.
Better to keep his arm in his sleeve
Hearts of the gifted artists, his hand churns.
معنی:
روزگاریسـت کـه ما را نـگران میداری
مخـلـصان را نه به وضع دگران میداری
گوشـه چشـم رضایی به منت باز نشد
این چـنین عزت صاحب نـظران میداری
ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نـگار
دسـت در خون دل پرهـنران میداری
Embraces strangers, yet lovers he spurns.
Not even upon my state had a glance
In this way, praise of the wise ones he earns.
Better to keep his arm in his sleeve
Hearts of the gifted artists, his hand churns.
معنی:
روزگاریسـت کـه ما را نـگران میداری
مخـلـصان را نه به وضع دگران میداری
گوشـه چشـم رضایی به منت باز نشد
این چـنین عزت صاحب نـظران میداری
ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نـگار
دسـت در خون دل پرهـنران میداری