06-11-2014، 20:16
نخستین گفتار بودا ـ سورهٔ به گردش درآوردن گردونه آیین ـ از «رنج و رهایی » می گوید؛ دو بیراهه هست که هر دو به رنج می انجامد، یکی کامرانی و دیگری خودآزاری . بودا، که خود سالها پیش از بوداشدن این دو بیراهه را راه می پنداشته ، پس از «بودا» شدن درمی یابد که راه نه آن است و نه این ؛ و به راه میانه راه می برد، که به خلاف آن دو بیراهه ، بزرگوار و جلیل است . راه میانه به راه هشتگانه ی جلیل (۱) معروف است .
بودا از پیمودن این راه هشتگامه یا راه هشتگانه ی جلیل به چهار حقیقت رسید؛ یعنی به حقیقتِ رنج ، حقیقتِ خاستگاه رنج ، حقیقت رهایی از رنج و حقیقت راهی که به رهایی از رنج می انجامد. این راه خود به تنهایی هدف نیست ، مقصد و مقصودش نیروانَه است . اینک آن چهار حقیقت :
۱ حقیقت جلیل رنج . (۲) بودا می گوید زاییده شدن رنج است ؛ پیری رنج است ؛ بیماری رنج است ؛ مرگ رنج است ؛ از عزیزان دور بودن رنج است ؛ با ناعزیزان محشور بودن رنج است ؛ (۳) به آرزو نرسیدن رنج است . سخن کوتاه ، همه ی پنج توده ی دلبستگی رنج اند.
۲ خاستگاه رنج ، تشنگی (۴) است ، یعنی تشنگی کام ، تشنگی هستی (۵) و تشنگی نیستی . و همین تشنگی است که به دوباره زاییده شدن می برد و به کامرانی بسته است .
۳ «رهایی از رنج » همان رهایی از تشنگی یا قطع و توقف تشنگی است ، یعنی رها کردن آن ، رو گرداندن از آن ، آزادی و وارستن از آن است تا نشانی از آن به جا نماند. چون تشنگی از راه حواس پیدا می شود، پس رهایی از آن نیز در خودداری و مراقبت از درهای حواس است .
۴ راه رهایی از رنج : «همان راستی و درستی در شناخت ، در اندیشه ، در گفتار، در کردار، در زیست ، در کوشش ، در آگاهی و در یکدلی ، یعنی سَمادی ، (۶) است ». که همان راه هشتگانه ی جلیل است . (ع . پاشایی ، راه آیین (دَمهَپدَه ) ، ۱۳۸۰، ص ۲۸). اینک توضیح کوتاه هر یک از این هشت گام .
راه هشتگانه
۱) شناخت ، دید، نظر (یا فهم ) درست (۷) (سَمّادیتیْ): شناخت چهار حقیقت جلیل خصوصاً و آموزه های بودا عموماً.
۲) نیّت (یا اندیشه ) درست (۸) : به کار بردن آموزه های بودا با الزامی شرافتمندانه .
۳) گفتار درست (۹) : دَم فروبستن از دروغگویی ، از چرندبافی ، از درشت گویی ، و از یاوه گویی ، آگاهی فرد از تأثیر سخنان خود.
۴) کردار درست (۱۰) : روگردانی از آزردن زندگی ، یعنی کشتن ، از دزدی ، از آلوده دامنی ، یعنی کامرانی و شهوترانی ، آگاهی فرد از تأثیر اقدامات خود.
۵) معیشت (۱۱) درست (۱۲) : خودداری از پیشه های زیان آور، چون اسلحه فروشی ، برده فروشی ، طالع بینی و مانند اینها، به تعبیر درست تر اجتناب از مشاغل نادرست و پرداختن به مشاغلی که به تقویت آموزه های بودا بینجامد.
۶) کوشش درست (۱۳) : برای دور ماندن از هر گونه بدی ، پیروز شدن به هر گونه بدی ، شکوفاندن و نگاهداشتن هر گونه نیکی است که در رهرو پیدا می شود. کنترل درهای حواس در این مرحله صورت می پذیرد.
۷) بینش درست (۱۴) : این است که رهرو به تن ، احساسها، دل و نیز دَمّه ها یعنی چیزها و نمودهای خاص دانستگی و آگاهی روشن دارد و دانسته زندگی می کند. (گونه ای از مراقبه بودایی )
۸) تمرکز درست (۱۵) : (گونه ای از مراقبه بودایی ) در این باره بیشتر خواهیم گفت .
دو راه اخیرالذکر از راههای هشتگانه ، اشاره به موضوع مراقبه دارد که هم در بخش مطالعه تطبیقی با فلسفه اگزیستانس و هم در بخش روانشناسی بودیسم ، به آن مشروحاً خواهیم پرداخت . لازم به گفتن است که برای عناوین این ۸ راه ، معادلهای مختلفی توسط مترجمین انتخاب شده است . که معادلهای نسبتاً خوبی است . البته در مورد معادلهای mindfulness و concentration که استاد عسگری پاشایی به ترتیب آگاهی و یکدلی و استاد شایگان پندار و مراقبه را برگزیده اند، همان طور که خواهیم این هر دو راه ، دو گونه مراقبه هستند که دومی ، متضمن مراقبه تمرکزگراست و اولی متضمن مراقبه بینش یابانه ، دست برداشتن از پندارها و دست یافتن به نیروانه ست . بنابراین با توجه به معنای مورد نظر این اساتید، واژگان بینش درست و تمرکز درست را نیز برای آنها می توان به کار برد. بیان (هامفریز معتقد است که مفهوم samadhi را نمی توان با معادل concentration کرد. او کاربرد معادلهایِ همزمانِ: مراقبه ، تمرکز و ژرف اندیشی را برای گام هشتم بودایی توصیه می کند. که انجام پیشنهاد ایشان در ترجمه ، کاری غیرمقدور است . نگ : هامفریز، ۱۳۷۷، ص ۶۸).
گفتنی است که رهرو، هشت گامِ راه هشتگانه ی جلیل را از طریق سه آموزش (۱۶) پیش می گیرد، یعنی نخست از برترین رفتار آغاز می کند که همان راستی و درستی در «گفتار» «کردار» و «معیشت » است . سپس به برترین مراقبه رومی آورد که همانا سیر در عوالم درونی و نظاره و مراقبه ی دل است یعنی به راستی و درستی در کوشش ، به مراقبه توجه می کند، و آنگاه به برترین شناسایی (پَرجنا) می رسد که مشتمل بر نیّت درست و شناخت درست است . (ع . پاشایی ، ۱۳۸۰، ص ۲۹). (۱۷)
بنابراین مشاهده می شود، راه نجات و رستگاری و راه رسیدن به شناخت درست از نظر بودا، با «عمل » آغاز می گردد. رهرو ابتدا سخن ، اعمال و نحوه زیست و معیشت خود را مطابق آموزه های بودا به سامان می آورد، سپس ، در گام دوم همت او مصروف «سیر درون » است . در این گام ، رهرو با فراگرفتن تمرکز، ذهنیت خویش را تسکین داده و سپس به مرحله عمیق تر مراقبه که بینش یابی باشد، نائل می گردد. در گام سوم ، دو حاصل ، پدیدار می گردد، یکی دستیابی به «آزادی » برای رهایی از تعلقات و به کار بردن آموزه های بودا با الزامی شرافتمندانه و دیگری دستیابی رهرو به «شناخت درست »؛ که این هردو، برترین شناسایی (پِرَگیا) است . (۱۸)
زنجیرِ عِلّی یا همزایی مشروط
بودا در هر یک از سه پاس شبی که به روشن شدگی (۱۹) می رسد به یک دانش یا شناخت دست می یابد. در پاس میانی شب به شناخت زادن و از میان رفتن موجودات می رسد و در آن به نظاره می پردازد. آنگاه از خود می پرسد کدام علت است که از آن پیری و مرگ برمی خیزد، و پی می برد که زاییده شدن علت پیری و مرگ است و با دنبال کردن نتیجه گیری در این گونه نسبتهای میان علتها می بیند که زاییده شدن ، از وجود برمی خیزد و این هم از رو آوردن به محسوس برای خشنود ساختن حواس ، یعنی دلبستگی . این دلبستگی چگونه پیدا می شود؟ از تشنگی ؛ و این خود از احساس ؛ و این از تماس برمی خیزد؛ و تماس هم از باقیمانده ی شش بنیاد حس برمی خیزد؛ و این از باقیمانده ی نام و شکل ، یعنی منش و شخصیت ؛ و باز این نیز از باقیمانده ی دانستگی ؛ و دانستگی هم از نیروهای مؤثر در نادانی ، یعنی از کردارسازها؛ و اینها هم که جوانه های هر گونه وجود را در خود دارند، از نادانی برمی خیزند. بدین سان به شناخت قسمی «زنجیر عَلّی » می رسد. پس وجود ساخته ی یک زنجیرِعلّی دوازده حلقه ای است . اینک توضیح کوتاه دوازده حلقه ی زنجیرِعِلّی :
الف ) نادانی ، ندانستن چهار حقیقت جلیل است .
ب ) از نادانی ، کردارسازها، یا سَنکارَهْ برمی خیزد؛ که مشروط به نادانی اند. مراد از کردارسازها کردارها یا کَرْمَه (۲۰) های ارادی تن و گفتار و اندیشه اند؛ خواه این کردارها نیک باشند خواه بد؛ درست باشند یا نادرست ؛ سالم باشند یا ناسالم . نادانی و کردارسازها دو حلقه از زندگی گذشته اند.
ج ) دانستگی حلقه ی سوم است که مشروط به کردارسازهاست . این دانستگی را دانستگی دوباره زاییده شدن دانسته اند. یعنی نخستین دانستگی است که در لحظه ی آبستنی احساس می شود. بودا می گوید «اگر دانستگی به زِه دان مادر نمی رفت آیا نام و شکل (حلقه ی چهارم ) به وجود می آمد؟... اگر دانستگی پس از رفتن به رحم مادر دوباره از آنجا بیرون می رفت ، آیا نام و شکل در این جهان پیدا می شد؟ اگر دانستگی پسری یا دختری را در کودکی رها کند، آیا نام و شکل رشد می کند؟ افزون می شود و به کمال می رسد؟» جنین در زِهدان مادر از ترکیب دانستگی دوباره زاییده شدن و نطفه به وجود می آید. در این دانستگی همه ی تأثیرات صفات ، یا ویژگیها، و کششهای جریان زندگی شخص پنهان است . این حلقه ، زندگی گذشته را به زندگی کنونی می پیوندد.
د) نام و شکل . مراد از نام سه توده از پنج توده است ؛ یعنی احساس ، ادراک ، و همکارها. مراد از همکارها پنجاه حالت روانی است ؛ به جز احساس و ادراک . مراد از شکل همانا کالبد (از پنج توده )، جنسیت ، و جایگاه دانستگی است که شارحان آن را دل دانسته اند. اینها نیز همزمان با دانستگیِ دوباره زاییده شدن پیدا می شوند و مشروط به کَرْمَه یعنی کردارهای گذشته اند.
ه) شش بنیاد حس همانا چشم ، گوش ، بینی ، زبان ، تن و دل یا مَنَس اند، و شش موضوع آنها، و شش دانستگی که از تماس هر یک از این حسها با موضوع آن پیدا می شود. مثلاً، گوش و صدا و دانستگی گوش یا شنوایی .
و) بساویدن . از چشم و شکلها دانستگی چشم پیدا می شود، بساویدن تماس این سه با هم است . مثل اینکه دو قوچ شاخهای خود را به هم بکوبند. یک قوچ چشم است و قوچ دیگر شکل ، و برخورد میان این دو بساویدن چشم است .
ز) احساس . هر گاه یکی از اندامهای حسی با موضوع خود، مثلاً چشم با شکل ، تماس پیدا کند احساس پیدا می شود. ازاین رو به اعتبار شش حس ، شش احساس هست .
ح ) تشنگی . از احساس ، تشنگی پیدا می شود. تشنگی سه گونه است : تشنگی کام ، تشنگی هستی و تشنگی نیستی . نادانی و تشنگی دو حلقه ی مهم این زنجیر عِلّی اند. نادانی ، که علت گذشته ی وجود است ، شرط و علت اکنون به شمار می آید؛ و تشنگی ، علت کنونی و شرط و علت آینده است .
ط) از تشنگی ، دلبستگی پیدا می شود که همان تشنگی بیش از حد است . تشنگی آرزوی داشتن چیزی است که هنوز به دست نیامده ؛ مثل دست دزدی که در تاریکی دنبال چیزی است ؛ امّا دلبستگی ، دزدی و به دست آوردن آن چیز است ؛ همچون دزدیده شدن گنج به دست دزد. دلبستگی چهارگونه است : «دلبستگی به کامها»، «دلبستگی به نظرهای نادرست »، «دلبستگی به آداب و آیینها»، «دلبستگی به عقیده ی خود».
سه حلقه ی احساس ، تشنگی و دلبستگی ما را به زندگی آینده می بندد.
ی ) وجود. دلبستگی شرط وجود است . مراد از وجود جریان فعال درست و نادرست یا سالم و ناسالم کَرْمَه ای یا کرداریِ شدن است . وجود دو جنبه دارد، یکی که کننده یعنی فعال است و وجودِ کَرْمَه خوانده می شود، یعنی کردارهای خوب و بدی که کَرْمَه را می سازند؛ دیگری جنبه ی پذیرنده ی شدن است ، که وجود مجدد یا دوباره زاییده شدن است . وجود مجدد سه سطح دارد، وجود در جهان کام ، وجود در جهان شکل یا ماده ی لطیف و وجود در جهان بی شکل یا نامادّی .
ک) از وجود، زاییده شدن پیدا می شود. این زاییده شدن در واقع همان دوباره زاییده شدن است . یعنی از وجودِ کَرْمَه ی سالم و ناسالم وجود مجدد پیدا می شود با نشانه های جسمی و روانی خاص آن .
ل ) پیری و مرگ . چون زاییده شدن هست ، پیری و مرگ نیز به ناگزیر هستند، و در نتیجه رنج و اندوه نیز خواهد بود.
درباره ی اهمیت این زنجیر علّی همین بس که بودا گفته است : «هر که زنجیر علّی را بفهمد، آیین را می فهمد». (M۲۸)
بودا و سه نشانه هستی
همه ی آمیخته ها نپاینده اند. هر آن که (این را) با فراشناخت دریابد، به رنج رو نمی کند؛ این راه پاکی است .
«همه ی آمیخته ها رنج اند». هر آن که (این را) با فراشناخت دریابد، به رنج رو نمی کند؛ این راه پاکی است .
«هیچ چیز خود نیست ». هر آن که (این را) با فراشناخت دریابد، به رنج رو نمی کند؛ این راه پاکی است .
دَمَّه پَدَه ۲۷۷ ۷۹
همه ی نمودهای این جهان سه نشانه دارند: نپاینده اند ، دستخوش رنج اند ، و خود ندارند یا نه خود (۲۱) ند. اینک توضیح کوتاه هر یک از این سه نشانه .
نپایندگی
نمایان شدن ، گذشتن و دگرشدن چیزهاست ؛ یا از میان رفتن چیزهایی است که «شده » یا نمایان شده اند. یعنی که چیزها هیچ گاه به همان یک شکل نمی پایند بلکه آن به آن ، از میان می روند و دگر می شوند. هر نمودی ، یا دَمّه ای که «آمیخته »، یعنی آمیخته ی علت و شرطها، یا مقید و مشروط باشد از میان رفتنی است ، بنابراین ، کل هستی نپاینده است ، یعنی هستی پنج توده و دوازده بنیاد حس ، شش حس و شش موضوع آنها نپاینده اند فقط نیروانَه اَ آنجا که دَمّه ای نیامیخته و نامشروط است دستخوش هیچ گونه نمایان شدن (= به وجود آمدن )، دگرشدن و از میان رفتن نیست .
دستخوش رنج بودن
همه نمودهای هستی ، به اعتبار نپایندگی شان ، رنج آورند و به این نمی ارزند که انسان به آنها دل ببندد. این نکته درباره ی پیشامدهای خوش زندگی نیز درست است .
خود نداشتن
مراد بودا از این سخن که «هیچ دَمّه ای خود نیست » یا دقیق تر بگوییم ، نه خود است ، این است که هر آنچه در واقعیت هست دستخوش جریان پیوسته ی «نمایان شدن »، «گذشتن » و «دگرشدن » است . و از آنجا که داشتن خود در یک معنا پایندگی است ، پس ، آیین بودا «پاینده ی تغییرناپذیر» یعنی «خود» را برای هیچ دَمّه ای ، خواه مادی خواه نه مادی ، نمی پذیرد. «هر آن کس که این نکته را روشن نبیند که همه ی نمودهای وابسته نپاینده و از میان رفتنی اند، و نداند که همه ی کردارها به نادانی و مانند اینها وابسته اند، می اندیشد که این «خود» است که می داند یا نمی داند، که دست به کردار می زند و یا سبب کردار می شود، که با دوباره زاییده شدن به هستی می آید... که «احساس »ها را دارد و احساس می کند و میل و دلبستگی دارد؛ پس از دوباره زاییده شدن به هستی تازه ای وارد می شود!»
نیروانه :
فرونشاندن سه آتش
بودا می گوید همه چیز جهان در آتش است و می سوزد. «چیزها از چه می سوزند؟ از آتش آز و کینه و فریب . من می گویم که از زاییده شدن ، مرگ ، پیری ، اندوه و زاری ، رنج و غم و نومیدی است که چیزها در آتش اند.» رهروی که راه هشتگانه ی جلیل را پیموده و به فرونشاندن این سه آتش توفیق یافته ، «سردی » و «آرامش » آن را می شناسد. رهرو اگر در سیر عوالم درونی خود به نیروانَه برسد و زیست او همچنان برقرار باشد، نیروانَه ی او ذات نیروانَه با باقیمانده ی بنیاد (۲۴) خوانده می شود. مراد از بنیاد همان پنج توده است و از آنجا که نادانی و تشنگی دو علت دوباره زاییده شدن به آنها می چسبند آن را بنیاد خوانده اند.
رهرو کامل یا اَرهَت اگر در سیر خود به نیروانَه دست یابد، و این همزمان با مرگ او باشد، این نیروانه را ذات نیروانَه ی بدون باقیمانده ی بنیاد (۲۵) می خوانند که به پَری نیروانَه (۲۶) هم معروف است . باید توجه داشت که این دو مقام نیروانَه دو نیروانَه ی جداگانه نیستند؛ بلکه به اعتبار آنکه اَرهَت آنگاه که زیست او برقرار است ، یا آنکه در مرگ به نیروانَه رسیده باشد، نیروانَه ی او به یکی از این دو نام خوانده می شود.
نیروانه :
ذات بیمرگی
سراسر راه هشتگانه ی جلیل ، و به طور کلی همه ی دَمّه ی راه میانه وسیله ی رسیدن به مقصود، یعنی نیروانَه است که آغاز آن آزادی و اوج آن ذات بیمرگی (۲۷) است . در چندین گفتار بودا آمده است که راه هشتگانه وسیله است نه مقصود. یکی دو نمونه از آنها اینجا آورده می شود.
«ای رهروان ، هر چه فرونشاندن ] آتش [ آز، فرونشاندن کینه و فرونشاندن فریب است ] ذات [ بیمرگ خوانده می شود. این راه هشتگانه ی جلیل خود راهی است که به بیمرگی می انجامد...» (SV۸)
«... ای راده ، (۲۸) آنجا که کالبدی هست ، مارَه یا چیزهای مارَهْ سرشت ، یا هر آنچه از میان رفتنی است آنجاست . پس ، ای راده ، به کالبد چون ماره نگاه کن . آن را مارَهْ سرشت بدان ، آن را چیزی از میان رفتنی ، چون باد و آماس ، چون قلاب ، چون درد و چون سرچشمه ی درد بدان ؛ هر که آن را چنین بنگرد درست نگریسته است .
«درباره ی احساس ، ادراک ، حالات دل ، دانستگی هم می توان چنین گفت ».
«ولی ، ای سرور، درست نگریستن برای چه مقصودی است ؟»
«درست نگریستن برای بیزاری است ».
«ولی ، ای سرور، بیزاری برای چه مقصودی است ؟»
«بیزاری برای آنکه بی آزی پدید آید».
«ولی بی آزی برای چه مقصودی است ؟»
«بی آزی برای آزاد شدن ».
«ولی آزادی برای چه مقصودی است ؟»
«ای رادَه ، آزادی برای نیروانَه ».
«ولی ، ای سرور، مقصود از نیروانَه چیست ؟»
«ای رادَه ، این پرسشی است که بسی دور می رود. این پرسش از دایره ی پاسخ بیرون است . برای فرو شدن در نیروانَه ، برای به آن سو و نزد نیروانَه رفتن ، برای اوج در نیروانَه است که راه قدسی را زندگی می کنند».
اَرهَت می کوشد تا از آنچه جاوید نیست آزاد شود و به ذات بیمرگی برسد. نیروانَه چون ذات بیمرگی ، جاوید و خواستنی است ؛ خوشدلی است . رهروِ به بیمرگی رسیده به چنان یقینی آراسته است که استواریش چون استواری زمین و پایداریش چون پایداری آستانه ی در است . او به دریاچه ای ماند که از گل و لای آزاد است ؛ بی آلایش و پاک است . او در این حال آرامشِ جاوید چهره ای درخشان دارد؛ از این «جاویدی » نشانی به دست نمی توان داد؛ جز اینکه (بگوییم) ایمنی است ؛ سوی بی سویی است ؛ لامکان است ؛ جزیره ای است که در آن هیچ چیز نمی توان یافت . این انوشگی «مقامی است که در آن نه زمینی هست ، نه آبی ، نه فروغی ، نه هوایی ، نه بی کرانگی مکان ، نه بی کرانگی دانستگی ، نه ادراک و نه نه ادراک ، نه ایستادن ، نه رفتن ، نه ماندن ، نه مرگ ، بی پایداری ، بی پیشرفت و بی پایگاه است ، این پایان رنج است ».
رهروی که نخستین بار به نیروانَه می رسد به رود رسیده خوانده می شود؛ او به رودی پا نهاده است که به «دریای نیروانَه » می پیوندد. او سپس با تلاش و کوشش و با گسستن «بند»ها به تدریج به مقام یک بار بازآینده و آنگاه به مقام بی بازگشت و سرانجام به مقام اَرهَت می رسد. اَرهَت ، مرد تمام و ارزنده است ، انسان کاملی است که هیچ گاه دستخوش سَنْساره نیست ، او به ذات بیمرگی رسیده است . (ع . پاشایی ، ۱۳۸۰، صص ۴۷ ۳۰).
نیروانه از دیدگاه پوسن و داسکوتپا
در تفسیر «نیروانه » بین ارباب تحقیق اختلاف نظر وجود دارد. «پوسن » آن را مقام سرور و شادی و خاموشی و «موجودیت تصورناپذیر» و «مقام تغییرناپذیر» بیان کرده است . آیا «نیروانه » مقامی است مطلق که برفراز مظاهر و پدیده های عالم جای گرفته ؟. آیا باید آن را نوعی خلا تعبیر کرد؟ در بسیاری از آثار مقدس بودایی چون «مَجیمه نیکایه » و «سمْیوته نیکایه » این مطلب را نزد بودا عنوان کرده اند،ولی وی از دادن پاسخ مثبت همواره اجتناب ورزیده این است .
«پوسن » معتقد است که از «نیروانه » دو قسم تعبیر شده است : یکی مفهوم گریز و آزادی از ناپایداری مظاهر جهان است و احتمال دارد که این مفهوم گروهی را به این عقیده واداشته باشد که به مثابه ی برهمن و آتمن اُپه نیشَدْها، مراد از «نیروانه » ارتقاء یافتن به مقام مطلق و جاویدانی و بقای سرمدی است ، ولی در عین حال عدم اعتقاد و اعتناء به اصل ثابت و جوهر ساکن ، ممکن است پاره ی دیگری را به این نتیجه رسانیده باشد که «نیروانه » انقطاع و خاموشی پدیده ها و سکوت محض است . البته باید متذکر بود که بیشتر بوداییان مفهوم ثانی «نیروانه » را پذیرفته و حجت قرار داده اند.
«داسکوپتا» می گوید: «به نظر من کوشش کاملاً بیهوده ای است که بخواهیم «نیروانه » را به عنوان یک تجربه ی جهانی شرح بدهیم و هیچ طریق بهتری برای بیان آن نیست ، مگر آنکه بگوییم «نیروانه » فرونشاندن جمله ی رنجهاست ، و مقامی است که در آن کلیه ی تجارب عالم خاموش می شوند و این نه می تواند مثبت تلقی شود و نه منفی . هر آن کس بکوشد که «نیروانه » را همچون مقام مثبت یا منفی یا فقط مقام عدم و انهدام تعبیر کند، نظری در پیش گرفته که در آیین بودا آن را کفر و الحاد می دانند. درست است که این طرز بیان مردمان عصر جدید را ارضاء نمی کند و ما می خواهیم مطالبی بیشتر درباره ی معانی آن بدانیم ولی پاسخ دادن قطعی بر اینکه «نیروانه » چیست امکان ناپذیر است زیرا خود بوداییان این سؤالات را بی ربط و غیرشرعی تعبیر کرده اند».
بنابراین به نظر می رسد که نیروانه ، سکوت محض است و سکوت را به لباس اصوات نتوان آراست و آن را به هیچ عبارت و گفتاری مزیّن نتوان ساخت ، زیرا آن بی رنگ و صفت است و رنگ ادراکات بدان تعلق نمی گیرد. «نیروانه » خود دلیل خود است . و تا کسی بدان مقام نرسیده و ارتقاء نیافته باشد، بحث در اطراف آن بی حاصل و اتلاف وقت خواهد شد. چگونه می توان برای نابینایی نقش طراوت بخش طلوع خورشید را در آفاق بیکران دریاهای آرام ، بیان کرد، و یا منظره ی سایه روشن لکه ابری را که نیمه نقابی برچهره ی تابناک ماه می افکند و جهانی نیمه خیال انگیز و نیمه واقعی پدید می آورد در نظر او مجسم کرد.
بودا از پیمودن این راه هشتگامه یا راه هشتگانه ی جلیل به چهار حقیقت رسید؛ یعنی به حقیقتِ رنج ، حقیقتِ خاستگاه رنج ، حقیقت رهایی از رنج و حقیقت راهی که به رهایی از رنج می انجامد. این راه خود به تنهایی هدف نیست ، مقصد و مقصودش نیروانَه است . اینک آن چهار حقیقت :
۱ حقیقت جلیل رنج . (۲) بودا می گوید زاییده شدن رنج است ؛ پیری رنج است ؛ بیماری رنج است ؛ مرگ رنج است ؛ از عزیزان دور بودن رنج است ؛ با ناعزیزان محشور بودن رنج است ؛ (۳) به آرزو نرسیدن رنج است . سخن کوتاه ، همه ی پنج توده ی دلبستگی رنج اند.
۲ خاستگاه رنج ، تشنگی (۴) است ، یعنی تشنگی کام ، تشنگی هستی (۵) و تشنگی نیستی . و همین تشنگی است که به دوباره زاییده شدن می برد و به کامرانی بسته است .
۳ «رهایی از رنج » همان رهایی از تشنگی یا قطع و توقف تشنگی است ، یعنی رها کردن آن ، رو گرداندن از آن ، آزادی و وارستن از آن است تا نشانی از آن به جا نماند. چون تشنگی از راه حواس پیدا می شود، پس رهایی از آن نیز در خودداری و مراقبت از درهای حواس است .
۴ راه رهایی از رنج : «همان راستی و درستی در شناخت ، در اندیشه ، در گفتار، در کردار، در زیست ، در کوشش ، در آگاهی و در یکدلی ، یعنی سَمادی ، (۶) است ». که همان راه هشتگانه ی جلیل است . (ع . پاشایی ، راه آیین (دَمهَپدَه ) ، ۱۳۸۰، ص ۲۸). اینک توضیح کوتاه هر یک از این هشت گام .
راه هشتگانه
۱) شناخت ، دید، نظر (یا فهم ) درست (۷) (سَمّادیتیْ): شناخت چهار حقیقت جلیل خصوصاً و آموزه های بودا عموماً.
۲) نیّت (یا اندیشه ) درست (۸) : به کار بردن آموزه های بودا با الزامی شرافتمندانه .
۳) گفتار درست (۹) : دَم فروبستن از دروغگویی ، از چرندبافی ، از درشت گویی ، و از یاوه گویی ، آگاهی فرد از تأثیر سخنان خود.
۴) کردار درست (۱۰) : روگردانی از آزردن زندگی ، یعنی کشتن ، از دزدی ، از آلوده دامنی ، یعنی کامرانی و شهوترانی ، آگاهی فرد از تأثیر اقدامات خود.
۵) معیشت (۱۱) درست (۱۲) : خودداری از پیشه های زیان آور، چون اسلحه فروشی ، برده فروشی ، طالع بینی و مانند اینها، به تعبیر درست تر اجتناب از مشاغل نادرست و پرداختن به مشاغلی که به تقویت آموزه های بودا بینجامد.
۶) کوشش درست (۱۳) : برای دور ماندن از هر گونه بدی ، پیروز شدن به هر گونه بدی ، شکوفاندن و نگاهداشتن هر گونه نیکی است که در رهرو پیدا می شود. کنترل درهای حواس در این مرحله صورت می پذیرد.
۷) بینش درست (۱۴) : این است که رهرو به تن ، احساسها، دل و نیز دَمّه ها یعنی چیزها و نمودهای خاص دانستگی و آگاهی روشن دارد و دانسته زندگی می کند. (گونه ای از مراقبه بودایی )
۸) تمرکز درست (۱۵) : (گونه ای از مراقبه بودایی ) در این باره بیشتر خواهیم گفت .
دو راه اخیرالذکر از راههای هشتگانه ، اشاره به موضوع مراقبه دارد که هم در بخش مطالعه تطبیقی با فلسفه اگزیستانس و هم در بخش روانشناسی بودیسم ، به آن مشروحاً خواهیم پرداخت . لازم به گفتن است که برای عناوین این ۸ راه ، معادلهای مختلفی توسط مترجمین انتخاب شده است . که معادلهای نسبتاً خوبی است . البته در مورد معادلهای mindfulness و concentration که استاد عسگری پاشایی به ترتیب آگاهی و یکدلی و استاد شایگان پندار و مراقبه را برگزیده اند، همان طور که خواهیم این هر دو راه ، دو گونه مراقبه هستند که دومی ، متضمن مراقبه تمرکزگراست و اولی متضمن مراقبه بینش یابانه ، دست برداشتن از پندارها و دست یافتن به نیروانه ست . بنابراین با توجه به معنای مورد نظر این اساتید، واژگان بینش درست و تمرکز درست را نیز برای آنها می توان به کار برد. بیان (هامفریز معتقد است که مفهوم samadhi را نمی توان با معادل concentration کرد. او کاربرد معادلهایِ همزمانِ: مراقبه ، تمرکز و ژرف اندیشی را برای گام هشتم بودایی توصیه می کند. که انجام پیشنهاد ایشان در ترجمه ، کاری غیرمقدور است . نگ : هامفریز، ۱۳۷۷، ص ۶۸).
گفتنی است که رهرو، هشت گامِ راه هشتگانه ی جلیل را از طریق سه آموزش (۱۶) پیش می گیرد، یعنی نخست از برترین رفتار آغاز می کند که همان راستی و درستی در «گفتار» «کردار» و «معیشت » است . سپس به برترین مراقبه رومی آورد که همانا سیر در عوالم درونی و نظاره و مراقبه ی دل است یعنی به راستی و درستی در کوشش ، به مراقبه توجه می کند، و آنگاه به برترین شناسایی (پَرجنا) می رسد که مشتمل بر نیّت درست و شناخت درست است . (ع . پاشایی ، ۱۳۸۰، ص ۲۹). (۱۷)
بنابراین مشاهده می شود، راه نجات و رستگاری و راه رسیدن به شناخت درست از نظر بودا، با «عمل » آغاز می گردد. رهرو ابتدا سخن ، اعمال و نحوه زیست و معیشت خود را مطابق آموزه های بودا به سامان می آورد، سپس ، در گام دوم همت او مصروف «سیر درون » است . در این گام ، رهرو با فراگرفتن تمرکز، ذهنیت خویش را تسکین داده و سپس به مرحله عمیق تر مراقبه که بینش یابی باشد، نائل می گردد. در گام سوم ، دو حاصل ، پدیدار می گردد، یکی دستیابی به «آزادی » برای رهایی از تعلقات و به کار بردن آموزه های بودا با الزامی شرافتمندانه و دیگری دستیابی رهرو به «شناخت درست »؛ که این هردو، برترین شناسایی (پِرَگیا) است . (۱۸)
زنجیرِ عِلّی یا همزایی مشروط
بودا در هر یک از سه پاس شبی که به روشن شدگی (۱۹) می رسد به یک دانش یا شناخت دست می یابد. در پاس میانی شب به شناخت زادن و از میان رفتن موجودات می رسد و در آن به نظاره می پردازد. آنگاه از خود می پرسد کدام علت است که از آن پیری و مرگ برمی خیزد، و پی می برد که زاییده شدن علت پیری و مرگ است و با دنبال کردن نتیجه گیری در این گونه نسبتهای میان علتها می بیند که زاییده شدن ، از وجود برمی خیزد و این هم از رو آوردن به محسوس برای خشنود ساختن حواس ، یعنی دلبستگی . این دلبستگی چگونه پیدا می شود؟ از تشنگی ؛ و این خود از احساس ؛ و این از تماس برمی خیزد؛ و تماس هم از باقیمانده ی شش بنیاد حس برمی خیزد؛ و این از باقیمانده ی نام و شکل ، یعنی منش و شخصیت ؛ و باز این نیز از باقیمانده ی دانستگی ؛ و دانستگی هم از نیروهای مؤثر در نادانی ، یعنی از کردارسازها؛ و اینها هم که جوانه های هر گونه وجود را در خود دارند، از نادانی برمی خیزند. بدین سان به شناخت قسمی «زنجیر عَلّی » می رسد. پس وجود ساخته ی یک زنجیرِعلّی دوازده حلقه ای است . اینک توضیح کوتاه دوازده حلقه ی زنجیرِعِلّی :
الف ) نادانی ، ندانستن چهار حقیقت جلیل است .
ب ) از نادانی ، کردارسازها، یا سَنکارَهْ برمی خیزد؛ که مشروط به نادانی اند. مراد از کردارسازها کردارها یا کَرْمَه (۲۰) های ارادی تن و گفتار و اندیشه اند؛ خواه این کردارها نیک باشند خواه بد؛ درست باشند یا نادرست ؛ سالم باشند یا ناسالم . نادانی و کردارسازها دو حلقه از زندگی گذشته اند.
ج ) دانستگی حلقه ی سوم است که مشروط به کردارسازهاست . این دانستگی را دانستگی دوباره زاییده شدن دانسته اند. یعنی نخستین دانستگی است که در لحظه ی آبستنی احساس می شود. بودا می گوید «اگر دانستگی به زِه دان مادر نمی رفت آیا نام و شکل (حلقه ی چهارم ) به وجود می آمد؟... اگر دانستگی پس از رفتن به رحم مادر دوباره از آنجا بیرون می رفت ، آیا نام و شکل در این جهان پیدا می شد؟ اگر دانستگی پسری یا دختری را در کودکی رها کند، آیا نام و شکل رشد می کند؟ افزون می شود و به کمال می رسد؟» جنین در زِهدان مادر از ترکیب دانستگی دوباره زاییده شدن و نطفه به وجود می آید. در این دانستگی همه ی تأثیرات صفات ، یا ویژگیها، و کششهای جریان زندگی شخص پنهان است . این حلقه ، زندگی گذشته را به زندگی کنونی می پیوندد.
د) نام و شکل . مراد از نام سه توده از پنج توده است ؛ یعنی احساس ، ادراک ، و همکارها. مراد از همکارها پنجاه حالت روانی است ؛ به جز احساس و ادراک . مراد از شکل همانا کالبد (از پنج توده )، جنسیت ، و جایگاه دانستگی است که شارحان آن را دل دانسته اند. اینها نیز همزمان با دانستگیِ دوباره زاییده شدن پیدا می شوند و مشروط به کَرْمَه یعنی کردارهای گذشته اند.
ه) شش بنیاد حس همانا چشم ، گوش ، بینی ، زبان ، تن و دل یا مَنَس اند، و شش موضوع آنها، و شش دانستگی که از تماس هر یک از این حسها با موضوع آن پیدا می شود. مثلاً، گوش و صدا و دانستگی گوش یا شنوایی .
و) بساویدن . از چشم و شکلها دانستگی چشم پیدا می شود، بساویدن تماس این سه با هم است . مثل اینکه دو قوچ شاخهای خود را به هم بکوبند. یک قوچ چشم است و قوچ دیگر شکل ، و برخورد میان این دو بساویدن چشم است .
ز) احساس . هر گاه یکی از اندامهای حسی با موضوع خود، مثلاً چشم با شکل ، تماس پیدا کند احساس پیدا می شود. ازاین رو به اعتبار شش حس ، شش احساس هست .
ح ) تشنگی . از احساس ، تشنگی پیدا می شود. تشنگی سه گونه است : تشنگی کام ، تشنگی هستی و تشنگی نیستی . نادانی و تشنگی دو حلقه ی مهم این زنجیر عِلّی اند. نادانی ، که علت گذشته ی وجود است ، شرط و علت اکنون به شمار می آید؛ و تشنگی ، علت کنونی و شرط و علت آینده است .
ط) از تشنگی ، دلبستگی پیدا می شود که همان تشنگی بیش از حد است . تشنگی آرزوی داشتن چیزی است که هنوز به دست نیامده ؛ مثل دست دزدی که در تاریکی دنبال چیزی است ؛ امّا دلبستگی ، دزدی و به دست آوردن آن چیز است ؛ همچون دزدیده شدن گنج به دست دزد. دلبستگی چهارگونه است : «دلبستگی به کامها»، «دلبستگی به نظرهای نادرست »، «دلبستگی به آداب و آیینها»، «دلبستگی به عقیده ی خود».
سه حلقه ی احساس ، تشنگی و دلبستگی ما را به زندگی آینده می بندد.
ی ) وجود. دلبستگی شرط وجود است . مراد از وجود جریان فعال درست و نادرست یا سالم و ناسالم کَرْمَه ای یا کرداریِ شدن است . وجود دو جنبه دارد، یکی که کننده یعنی فعال است و وجودِ کَرْمَه خوانده می شود، یعنی کردارهای خوب و بدی که کَرْمَه را می سازند؛ دیگری جنبه ی پذیرنده ی شدن است ، که وجود مجدد یا دوباره زاییده شدن است . وجود مجدد سه سطح دارد، وجود در جهان کام ، وجود در جهان شکل یا ماده ی لطیف و وجود در جهان بی شکل یا نامادّی .
ک) از وجود، زاییده شدن پیدا می شود. این زاییده شدن در واقع همان دوباره زاییده شدن است . یعنی از وجودِ کَرْمَه ی سالم و ناسالم وجود مجدد پیدا می شود با نشانه های جسمی و روانی خاص آن .
ل ) پیری و مرگ . چون زاییده شدن هست ، پیری و مرگ نیز به ناگزیر هستند، و در نتیجه رنج و اندوه نیز خواهد بود.
درباره ی اهمیت این زنجیر علّی همین بس که بودا گفته است : «هر که زنجیر علّی را بفهمد، آیین را می فهمد». (M۲۸)
بودا و سه نشانه هستی
همه ی آمیخته ها نپاینده اند. هر آن که (این را) با فراشناخت دریابد، به رنج رو نمی کند؛ این راه پاکی است .
«همه ی آمیخته ها رنج اند». هر آن که (این را) با فراشناخت دریابد، به رنج رو نمی کند؛ این راه پاکی است .
«هیچ چیز خود نیست ». هر آن که (این را) با فراشناخت دریابد، به رنج رو نمی کند؛ این راه پاکی است .
دَمَّه پَدَه ۲۷۷ ۷۹
همه ی نمودهای این جهان سه نشانه دارند: نپاینده اند ، دستخوش رنج اند ، و خود ندارند یا نه خود (۲۱) ند. اینک توضیح کوتاه هر یک از این سه نشانه .
نپایندگی
نمایان شدن ، گذشتن و دگرشدن چیزهاست ؛ یا از میان رفتن چیزهایی است که «شده » یا نمایان شده اند. یعنی که چیزها هیچ گاه به همان یک شکل نمی پایند بلکه آن به آن ، از میان می روند و دگر می شوند. هر نمودی ، یا دَمّه ای که «آمیخته »، یعنی آمیخته ی علت و شرطها، یا مقید و مشروط باشد از میان رفتنی است ، بنابراین ، کل هستی نپاینده است ، یعنی هستی پنج توده و دوازده بنیاد حس ، شش حس و شش موضوع آنها نپاینده اند فقط نیروانَه اَ آنجا که دَمّه ای نیامیخته و نامشروط است دستخوش هیچ گونه نمایان شدن (= به وجود آمدن )، دگرشدن و از میان رفتن نیست .
دستخوش رنج بودن
همه نمودهای هستی ، به اعتبار نپایندگی شان ، رنج آورند و به این نمی ارزند که انسان به آنها دل ببندد. این نکته درباره ی پیشامدهای خوش زندگی نیز درست است .
خود نداشتن
مراد بودا از این سخن که «هیچ دَمّه ای خود نیست » یا دقیق تر بگوییم ، نه خود است ، این است که هر آنچه در واقعیت هست دستخوش جریان پیوسته ی «نمایان شدن »، «گذشتن » و «دگرشدن » است . و از آنجا که داشتن خود در یک معنا پایندگی است ، پس ، آیین بودا «پاینده ی تغییرناپذیر» یعنی «خود» را برای هیچ دَمّه ای ، خواه مادی خواه نه مادی ، نمی پذیرد. «هر آن کس که این نکته را روشن نبیند که همه ی نمودهای وابسته نپاینده و از میان رفتنی اند، و نداند که همه ی کردارها به نادانی و مانند اینها وابسته اند، می اندیشد که این «خود» است که می داند یا نمی داند، که دست به کردار می زند و یا سبب کردار می شود، که با دوباره زاییده شدن به هستی می آید... که «احساس »ها را دارد و احساس می کند و میل و دلبستگی دارد؛ پس از دوباره زاییده شدن به هستی تازه ای وارد می شود!»
نیروانه :
فرونشاندن سه آتش
بودا می گوید همه چیز جهان در آتش است و می سوزد. «چیزها از چه می سوزند؟ از آتش آز و کینه و فریب . من می گویم که از زاییده شدن ، مرگ ، پیری ، اندوه و زاری ، رنج و غم و نومیدی است که چیزها در آتش اند.» رهروی که راه هشتگانه ی جلیل را پیموده و به فرونشاندن این سه آتش توفیق یافته ، «سردی » و «آرامش » آن را می شناسد. رهرو اگر در سیر عوالم درونی خود به نیروانَه برسد و زیست او همچنان برقرار باشد، نیروانَه ی او ذات نیروانَه با باقیمانده ی بنیاد (۲۴) خوانده می شود. مراد از بنیاد همان پنج توده است و از آنجا که نادانی و تشنگی دو علت دوباره زاییده شدن به آنها می چسبند آن را بنیاد خوانده اند.
رهرو کامل یا اَرهَت اگر در سیر خود به نیروانَه دست یابد، و این همزمان با مرگ او باشد، این نیروانه را ذات نیروانَه ی بدون باقیمانده ی بنیاد (۲۵) می خوانند که به پَری نیروانَه (۲۶) هم معروف است . باید توجه داشت که این دو مقام نیروانَه دو نیروانَه ی جداگانه نیستند؛ بلکه به اعتبار آنکه اَرهَت آنگاه که زیست او برقرار است ، یا آنکه در مرگ به نیروانَه رسیده باشد، نیروانَه ی او به یکی از این دو نام خوانده می شود.
نیروانه :
ذات بیمرگی
سراسر راه هشتگانه ی جلیل ، و به طور کلی همه ی دَمّه ی راه میانه وسیله ی رسیدن به مقصود، یعنی نیروانَه است که آغاز آن آزادی و اوج آن ذات بیمرگی (۲۷) است . در چندین گفتار بودا آمده است که راه هشتگانه وسیله است نه مقصود. یکی دو نمونه از آنها اینجا آورده می شود.
«ای رهروان ، هر چه فرونشاندن ] آتش [ آز، فرونشاندن کینه و فرونشاندن فریب است ] ذات [ بیمرگ خوانده می شود. این راه هشتگانه ی جلیل خود راهی است که به بیمرگی می انجامد...» (SV۸)
«... ای راده ، (۲۸) آنجا که کالبدی هست ، مارَه یا چیزهای مارَهْ سرشت ، یا هر آنچه از میان رفتنی است آنجاست . پس ، ای راده ، به کالبد چون ماره نگاه کن . آن را مارَهْ سرشت بدان ، آن را چیزی از میان رفتنی ، چون باد و آماس ، چون قلاب ، چون درد و چون سرچشمه ی درد بدان ؛ هر که آن را چنین بنگرد درست نگریسته است .
«درباره ی احساس ، ادراک ، حالات دل ، دانستگی هم می توان چنین گفت ».
«ولی ، ای سرور، درست نگریستن برای چه مقصودی است ؟»
«درست نگریستن برای بیزاری است ».
«ولی ، ای سرور، بیزاری برای چه مقصودی است ؟»
«بیزاری برای آنکه بی آزی پدید آید».
«ولی بی آزی برای چه مقصودی است ؟»
«بی آزی برای آزاد شدن ».
«ولی آزادی برای چه مقصودی است ؟»
«ای رادَه ، آزادی برای نیروانَه ».
«ولی ، ای سرور، مقصود از نیروانَه چیست ؟»
«ای رادَه ، این پرسشی است که بسی دور می رود. این پرسش از دایره ی پاسخ بیرون است . برای فرو شدن در نیروانَه ، برای به آن سو و نزد نیروانَه رفتن ، برای اوج در نیروانَه است که راه قدسی را زندگی می کنند».
اَرهَت می کوشد تا از آنچه جاوید نیست آزاد شود و به ذات بیمرگی برسد. نیروانَه چون ذات بیمرگی ، جاوید و خواستنی است ؛ خوشدلی است . رهروِ به بیمرگی رسیده به چنان یقینی آراسته است که استواریش چون استواری زمین و پایداریش چون پایداری آستانه ی در است . او به دریاچه ای ماند که از گل و لای آزاد است ؛ بی آلایش و پاک است . او در این حال آرامشِ جاوید چهره ای درخشان دارد؛ از این «جاویدی » نشانی به دست نمی توان داد؛ جز اینکه (بگوییم) ایمنی است ؛ سوی بی سویی است ؛ لامکان است ؛ جزیره ای است که در آن هیچ چیز نمی توان یافت . این انوشگی «مقامی است که در آن نه زمینی هست ، نه آبی ، نه فروغی ، نه هوایی ، نه بی کرانگی مکان ، نه بی کرانگی دانستگی ، نه ادراک و نه نه ادراک ، نه ایستادن ، نه رفتن ، نه ماندن ، نه مرگ ، بی پایداری ، بی پیشرفت و بی پایگاه است ، این پایان رنج است ».
رهروی که نخستین بار به نیروانَه می رسد به رود رسیده خوانده می شود؛ او به رودی پا نهاده است که به «دریای نیروانَه » می پیوندد. او سپس با تلاش و کوشش و با گسستن «بند»ها به تدریج به مقام یک بار بازآینده و آنگاه به مقام بی بازگشت و سرانجام به مقام اَرهَت می رسد. اَرهَت ، مرد تمام و ارزنده است ، انسان کاملی است که هیچ گاه دستخوش سَنْساره نیست ، او به ذات بیمرگی رسیده است . (ع . پاشایی ، ۱۳۸۰، صص ۴۷ ۳۰).
نیروانه از دیدگاه پوسن و داسکوتپا
در تفسیر «نیروانه » بین ارباب تحقیق اختلاف نظر وجود دارد. «پوسن » آن را مقام سرور و شادی و خاموشی و «موجودیت تصورناپذیر» و «مقام تغییرناپذیر» بیان کرده است . آیا «نیروانه » مقامی است مطلق که برفراز مظاهر و پدیده های عالم جای گرفته ؟. آیا باید آن را نوعی خلا تعبیر کرد؟ در بسیاری از آثار مقدس بودایی چون «مَجیمه نیکایه » و «سمْیوته نیکایه » این مطلب را نزد بودا عنوان کرده اند،ولی وی از دادن پاسخ مثبت همواره اجتناب ورزیده این است .
«پوسن » معتقد است که از «نیروانه » دو قسم تعبیر شده است : یکی مفهوم گریز و آزادی از ناپایداری مظاهر جهان است و احتمال دارد که این مفهوم گروهی را به این عقیده واداشته باشد که به مثابه ی برهمن و آتمن اُپه نیشَدْها، مراد از «نیروانه » ارتقاء یافتن به مقام مطلق و جاویدانی و بقای سرمدی است ، ولی در عین حال عدم اعتقاد و اعتناء به اصل ثابت و جوهر ساکن ، ممکن است پاره ی دیگری را به این نتیجه رسانیده باشد که «نیروانه » انقطاع و خاموشی پدیده ها و سکوت محض است . البته باید متذکر بود که بیشتر بوداییان مفهوم ثانی «نیروانه » را پذیرفته و حجت قرار داده اند.
«داسکوپتا» می گوید: «به نظر من کوشش کاملاً بیهوده ای است که بخواهیم «نیروانه » را به عنوان یک تجربه ی جهانی شرح بدهیم و هیچ طریق بهتری برای بیان آن نیست ، مگر آنکه بگوییم «نیروانه » فرونشاندن جمله ی رنجهاست ، و مقامی است که در آن کلیه ی تجارب عالم خاموش می شوند و این نه می تواند مثبت تلقی شود و نه منفی . هر آن کس بکوشد که «نیروانه » را همچون مقام مثبت یا منفی یا فقط مقام عدم و انهدام تعبیر کند، نظری در پیش گرفته که در آیین بودا آن را کفر و الحاد می دانند. درست است که این طرز بیان مردمان عصر جدید را ارضاء نمی کند و ما می خواهیم مطالبی بیشتر درباره ی معانی آن بدانیم ولی پاسخ دادن قطعی بر اینکه «نیروانه » چیست امکان ناپذیر است زیرا خود بوداییان این سؤالات را بی ربط و غیرشرعی تعبیر کرده اند».
بنابراین به نظر می رسد که نیروانه ، سکوت محض است و سکوت را به لباس اصوات نتوان آراست و آن را به هیچ عبارت و گفتاری مزیّن نتوان ساخت ، زیرا آن بی رنگ و صفت است و رنگ ادراکات بدان تعلق نمی گیرد. «نیروانه » خود دلیل خود است . و تا کسی بدان مقام نرسیده و ارتقاء نیافته باشد، بحث در اطراف آن بی حاصل و اتلاف وقت خواهد شد. چگونه می توان برای نابینایی نقش طراوت بخش طلوع خورشید را در آفاق بیکران دریاهای آرام ، بیان کرد، و یا منظره ی سایه روشن لکه ابری را که نیمه نقابی برچهره ی تابناک ماه می افکند و جهانی نیمه خیال انگیز و نیمه واقعی پدید می آورد در نظر او مجسم کرد.