02-11-2014، 14:39
بیست و هفتم آذر، روز وحدت حوزه و دانشگاه نامگذاری شده است. وحدت حوزه و دانشگاه همواره مقوله ای ارزشمند دانسته شده است.
اما در این نامگذاری و این ارزشگذاری یک نکته مفروض است و آن این که این وحدت یک هدف است و در حال حاضر جدایی و انفکاکی میان این دو وجود دارد. گویی فرض اولیه این است که دانشگاه به راه خود می رود و حوزه نیز مسیر جداگانه ای دارد و این دو با هم تقابل و تعارض نامیمونی دارند که باید مانع آن شد و در راستای تحقق وحدت آنها گام برداشت. اما آیا این پیش فرض صحیح است؟
در بستر تاریخی ای که این نامگذاری صورت گرفت (شهادت دکتر مفتح در سال های اولیه پیروزی انقلاب اسلامی) می توان مدعی شد چنین تقابلی میان حوزه و دانشگاه به نحوی وجود داشت.
اما این تقابل ذاتی است یا عارضی؟ به عبارت دیگر آیا تقابل حوزه و دانشگاه هیچ گونه جای رفع و اصلاح ندارد و ذات حوزه چنان است که با ذات دانشگاه مغایرت و تقابل و تعارض دارد یا این که ذات این دو با هم تعارضی ندارد بلکه در برهه هایی از تاریخ به علت واقعیت های سیاسی و اجتماعی، این تقابل و تعارض میان حوزه و دانشگاه ایجاد شده است؟ برای پاسخ به این پرسش ها ابتدا باید از چیستی و ماهیت این دو بیشتر مطلع شویم.
دانشگاه، تاریخ و ماهیت آن
اگر بنا باشد ویژگی های اصلی دانشگاه را به شکل علمی و مورد قبول صاحب نظران بر شماریم، به چند معیار محدود می رسیم؛ مثلا تخصصی بودن، ارائه مدرک علمی و... اما برخی بر این معیارها، معیارهای دیگری نیز می افزایند؛ مثل نگاه سکولار و دنیامدارانه به جهان و اجتماع داشتن. این خصوصیت، ویژگی بسیاری از دانشگاه های مدرن است. دانشگاه های مدرن امروزی، غالبا در تحقیقات خود، نگاه سنت گرایانه به جهان ندارند.
وقتی یک شیمیدان در آزمایشگاه خود مشغول تحقیق بر عناصر شیمیایی است و نظمی را درون آنها کشف می کند و به اثبات می رساند، کاری به این ندارد این نظم محصول و معلول یک ناظم خردمند است یا خیر.
وقتی یک منجم در دانشگاه به مطالعه روی حرکت سیارات و کهکشان ها می پردازد، کاری به این مساله ندارد که آیا این آسمان بیکران، مخلوق آفریننده ای بی نهایت قدرتمند است یا خیر. او اشیا را در محدوده ای بسیار کوچک تر از آن که بتوان چنین پرسش هایی را در آن مطرح کرد، مورد مطالعه قرار می دهد.
پس یکی از ویژگی های تحقیقات دانشگاهی بویژه تحقیقات بنیادینی که در حوزه علوم تجربی و ریاضی صورت می گیرد، بی توجهی به مسائل کلامی و دینی است. به همین علت عده ای در برشمردن خصوصیات دانشگاه، نگاه عرفی یا به اصطلاح سکولار به جهان را نیز اضافه کرده اند. اما این ویژگی، ویژگی اصلی و ذاتی دانشگاه نیست. حتی می توان گفت این ویژگی، جزو ویژگی های دانشگاه های مدرن هم نیست.
تاریخ دانشگاه به سال های قبل از ظهور دانشگاه های مدرن بازمی گردد. معمولا آکادمی افلاطون را جزو نمونه های اولین دانشگاه های غربی می دانند. این آکادمی در قرن چهارم قبل از میلاد تاسیس شد. اما اخبار افسانه گونه ای از وجود دانشگاه در بیش از ۲۰ قرن قبل از میلاد مسیح در چین وجود دارد. همچنین در قرن پنجم قبل از میلاد در هند نیز دانشگاه نالاندا وجود داشته که حتی به فارغ التحصیلان مدرک ارائه می کرده است. در کنار این دانشگاه های باستانی، دانشگاه قسطنطنیه نیز در قرن نهم میلادی جزو دانشگاه هایی است که قبل از ظهور دانشگاه های مدرن در قرون دوازدهم و سیزدهم میلادی، دارای بسیاری از ویژگی های دانشگاه های امروزین بوده است. در قرن سوم میلادی نیز در ایران، دانشگاه جندی شاپور تاسیس شد. بنابراین تاریخ دانشگاه، صرفا محدود به دوره مدرن نیست، بلکه در عهد باستان نیز دانشگاه های مهمی وجود داشته که فعالیت های ارزشمندی نیز از آنها به ثبت رسیده است.
برخی پدیده ها، از جمله نظام سرمایه داری، کارخانه های بزرگ صنعتی، نظام های حقوقی مدرن و... را تا حدی می توان صرفا به دوره مدرن نسبت داد، ولی دانشگاه پدیده ای نیست که صرفا آن را محدود به دوران مدرن کنیم. اگر بخواهیم ویژگی های ذاتی و حداقلی دانشگاه را برشماریم، می توانیم به این ویژگی ها اکتفا کنیم:
الف ـ محلی صرفا برای تحصیل علوم و نیز پژوهش
ب ـ تخصصی بودن تحصیل و پژوهش
ج ـ ارائه تسهیلات و ویژگی هایی به مدرس ها و نیز دانش پژوهان از جمله ارائه مدرک علمی که دال بر رتبه های علمی آنهاست.
د ـ استقلال عمل از نظام سیاسی به این معنا که دانشگاه، باوجود بهره مندی از حمایت های دولتمردان، محلی برای اجرای فرامین حاکمان، چه در شرق و چه در غرب نبوده است، بلکه متمرکز روی اهداف علمی بوده که در عین حال جامعه و نیز ساختار سیاسی می توانستند از نتایج آنها در راستای اهداف خود استفاده کنند.
این ویژگی دانشگاه ها، به دانشگاه های مدرن محدود نیست، بلکه دانشگاه های سنتی نیز کم و بیش دارای این ویژگی ها بوده است . از سوی دیگر، حذف مسائل سنتی و کلامی، ویژگی لازم همه دانشگاه های مدرن نیست، بلکه بسیاری از این مسائل در دانشگاه های مدرن احیا شده و در رشته های اختصاصی چون الهیات مورد بررسی قرار می گیرد. مسائلی چون موجه بودن و مدلل بودن براهین سنتی اثبات وجود خدا، مساله چگونگی امکان وحی، مساله چگونگی تفسیر معتبر کتاب های مقدس و... همگی از مسائلی است که امروزه در دانشگاه های معتبر دنیا از آنها بحث می شود. همچنین دانشگاه های مدرن در مناطق مختلف دنیا از مسائل بومی خود بحث می کنند و برای مثال بعضی از معتبرترین دانشگاه های دین پژوهی در دنیا، دانشگاه هایی مدرن و امروزی در کشور هندوستان است. پس می توان گفت بین دانشگاه های مدرن امروزی و دانشگاه های باستانی تفاوت ماهوی چندانی وجود ندارد و آنچه متفاوت شده است تمرکز بیشتر و نیز تخصصی تر شدن و فراگیرتر شدن و اختصاص یافتن بودجه های هنگفت تر در تحقیقات علمی درون دانشگاه هاست. اما با این اوصاف آیا آنچه خصوصیت ماهوی دانشگاه دانستیم، با ماهیت حوزه های علمیه سنتی ما در تعارض است؟
حوزه های علمیه سنتی به عنوان مراکز علمی مستقل
حوزه های علمیه سنتی به شکل تاریخی، مراکزی علمی بودند که به شکل تخصصی به بحث درباره علوم متفاوت می پرداختند. امروزه علوم حوزوی محدود به علوم دینی چون فقه و اصول و تفسیر قرآن و اصول اعتقادات است. اما علومی چون نجوم، طب و ریاضیات نیز زمانی در همین حوزه های علمیه مورد تحقیق و مطالعه قرار می گرفت. برخی بزرگان حوزه های علمیه در بسیاری از این علوم تحصیل می کردند و به اصطلاح ذوالفنون می شدند. این مساله هر چند نیازمند نبوغ فراوانی بوده و در همان زمان نیز هر کسی قادر به تحصیل در علوم مختلف نبوده است، اما امروزه عملا امکان آن از بین رفته است، چرا که دامنه علوم آنقدر گسترده شده است که یک فرد توان و فرصت کسب تخصص در شاخه های مختلف علوم را ندارد.
بنابراین حوزه های علمیه سنتی، تفاوت ماهوی با دانشگاه ها نداشته ، بلکه آنچه تغییر کرده، گسترده شدن علوم از جمله علوم تجربی، ریاضیات و نیز الهیات است و همین سبب شده برخی از این علوم، از دستور کار حوزه های علمیه حذف و حوزویان خود را به علوم دینی و الهیات محدود کنند.
در اینجا ممکن است فردی بپرسد تعارض اولیه ای که از آن یاد شد (و اکنون به این نتیجه رسیده ایم که آن تعارض، نه ذاتی دانشگاه و حوزه، بلکه یک امر عارضی و ثانوی است) معلول چه چیزی بوده است؟
اولین فارغ التحصیلان
پیشگامان تحصیل در دانشگاه های مدرن در کشورهای شرقی، تحصیل در دانشگاه را در کشور خود تجربه نکردند. کشورهای شرقی از جمله کشور ایران، پس از این که در حوزه های صنعتی و توانمندی های نظامی، احساس عقب ماندگی از رقبای غربی خود را کردند، دانشجویانی را برای فراگیری علوم غربی، عازم این کشورها کردند. این دانشجویان پس از فراغت از تحصیل، علوم جدید را همچون ره آوردی از غرب به سرزمین خود بردند. اما این علوم تنها ره آورد آنها نبود. بلکه این فارغ التحصیلان، با نگرش مدرن غربی، نسبت به جامعه و سیاست نیز آشنا شده بودند و این نگرش را نیز در کشورهای خود مطرح کردند. این دیدگاه های جدید نسبت به جامعه و سیاست، بر خلاف ره آورد اصلی این فارغ التحصیلان (یعنی علوم صنعتی جدید) در کشورهای شرقی مخالفانی داشت، چرا که برخی پیشروان سنت در این کشورها، این نگرش ها را مخالف و در تعارض با سنت ها می دیدند. این گونه بین فارغ التحصیلان دانشگاهی از فرنگ بازگشته از سویی و حوزویان از سوی دیگر، تقابلی بر سر مسائل اجتماعی و بعضا سیاسی ایجاد شد. پس تعارض و اختلاف نه بین حوزه و دانشگاه، بلکه بین فارغ التحصیلان این دو نهاد و آن هم در یک مقطع تاریخی خاص روی داد.
این اختلاف ها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به دلیل توافق هر دو طرف بر سر ناکارآمدی نظام سیاسی موجود کمرنگ شد. اما پس از پیروزی انقلاب، برخی از این اختلاف ها مجدد پررنگ شد. برخی حوزویان و نیز دانشگاهیان برای رفع این اختلاف و نزدیک کردن دو طرف تعارض پیشگام شدند. عناصری از نگرش مدرن توسط سنت پذیرفته شد، ولی برخی عناصر هنوز دارای مخالفان جدی است. همچنین در بین دانشگاهیان نیز دیگر ایده های افراطی چون «از سر تا پا غربی شدن» طرفدار چندان قابل اعتنایی ندارد، بلکه حتی طرفداران تجدد نیز وجود برخی عناصر ارزشمند در سنت را پذیرفته اند.
راه حل رفع تعارض را در همان گفتمان علمی باید جست که سال ها در حوزه ها و نیز دانشگاه ها سابقه داشته است. دو طرف، فارغ از نزاع های سیاسی و جدل های روزمره سطحی باید در همان چارچوب علمی حوزه و دانشگاه به بحث و تبادل نظر و رسیدن به نقطه ای والاتر دست یابند.
اما در این نامگذاری و این ارزشگذاری یک نکته مفروض است و آن این که این وحدت یک هدف است و در حال حاضر جدایی و انفکاکی میان این دو وجود دارد. گویی فرض اولیه این است که دانشگاه به راه خود می رود و حوزه نیز مسیر جداگانه ای دارد و این دو با هم تقابل و تعارض نامیمونی دارند که باید مانع آن شد و در راستای تحقق وحدت آنها گام برداشت. اما آیا این پیش فرض صحیح است؟
در بستر تاریخی ای که این نامگذاری صورت گرفت (شهادت دکتر مفتح در سال های اولیه پیروزی انقلاب اسلامی) می توان مدعی شد چنین تقابلی میان حوزه و دانشگاه به نحوی وجود داشت.
اما این تقابل ذاتی است یا عارضی؟ به عبارت دیگر آیا تقابل حوزه و دانشگاه هیچ گونه جای رفع و اصلاح ندارد و ذات حوزه چنان است که با ذات دانشگاه مغایرت و تقابل و تعارض دارد یا این که ذات این دو با هم تعارضی ندارد بلکه در برهه هایی از تاریخ به علت واقعیت های سیاسی و اجتماعی، این تقابل و تعارض میان حوزه و دانشگاه ایجاد شده است؟ برای پاسخ به این پرسش ها ابتدا باید از چیستی و ماهیت این دو بیشتر مطلع شویم.
دانشگاه، تاریخ و ماهیت آن
اگر بنا باشد ویژگی های اصلی دانشگاه را به شکل علمی و مورد قبول صاحب نظران بر شماریم، به چند معیار محدود می رسیم؛ مثلا تخصصی بودن، ارائه مدرک علمی و... اما برخی بر این معیارها، معیارهای دیگری نیز می افزایند؛ مثل نگاه سکولار و دنیامدارانه به جهان و اجتماع داشتن. این خصوصیت، ویژگی بسیاری از دانشگاه های مدرن است. دانشگاه های مدرن امروزی، غالبا در تحقیقات خود، نگاه سنت گرایانه به جهان ندارند.
وقتی یک شیمیدان در آزمایشگاه خود مشغول تحقیق بر عناصر شیمیایی است و نظمی را درون آنها کشف می کند و به اثبات می رساند، کاری به این ندارد این نظم محصول و معلول یک ناظم خردمند است یا خیر.
وقتی یک منجم در دانشگاه به مطالعه روی حرکت سیارات و کهکشان ها می پردازد، کاری به این مساله ندارد که آیا این آسمان بیکران، مخلوق آفریننده ای بی نهایت قدرتمند است یا خیر. او اشیا را در محدوده ای بسیار کوچک تر از آن که بتوان چنین پرسش هایی را در آن مطرح کرد، مورد مطالعه قرار می دهد.
پس یکی از ویژگی های تحقیقات دانشگاهی بویژه تحقیقات بنیادینی که در حوزه علوم تجربی و ریاضی صورت می گیرد، بی توجهی به مسائل کلامی و دینی است. به همین علت عده ای در برشمردن خصوصیات دانشگاه، نگاه عرفی یا به اصطلاح سکولار به جهان را نیز اضافه کرده اند. اما این ویژگی، ویژگی اصلی و ذاتی دانشگاه نیست. حتی می توان گفت این ویژگی، جزو ویژگی های دانشگاه های مدرن هم نیست.
تاریخ دانشگاه به سال های قبل از ظهور دانشگاه های مدرن بازمی گردد. معمولا آکادمی افلاطون را جزو نمونه های اولین دانشگاه های غربی می دانند. این آکادمی در قرن چهارم قبل از میلاد تاسیس شد. اما اخبار افسانه گونه ای از وجود دانشگاه در بیش از ۲۰ قرن قبل از میلاد مسیح در چین وجود دارد. همچنین در قرن پنجم قبل از میلاد در هند نیز دانشگاه نالاندا وجود داشته که حتی به فارغ التحصیلان مدرک ارائه می کرده است. در کنار این دانشگاه های باستانی، دانشگاه قسطنطنیه نیز در قرن نهم میلادی جزو دانشگاه هایی است که قبل از ظهور دانشگاه های مدرن در قرون دوازدهم و سیزدهم میلادی، دارای بسیاری از ویژگی های دانشگاه های امروزین بوده است. در قرن سوم میلادی نیز در ایران، دانشگاه جندی شاپور تاسیس شد. بنابراین تاریخ دانشگاه، صرفا محدود به دوره مدرن نیست، بلکه در عهد باستان نیز دانشگاه های مهمی وجود داشته که فعالیت های ارزشمندی نیز از آنها به ثبت رسیده است.
برخی پدیده ها، از جمله نظام سرمایه داری، کارخانه های بزرگ صنعتی، نظام های حقوقی مدرن و... را تا حدی می توان صرفا به دوره مدرن نسبت داد، ولی دانشگاه پدیده ای نیست که صرفا آن را محدود به دوران مدرن کنیم. اگر بخواهیم ویژگی های ذاتی و حداقلی دانشگاه را برشماریم، می توانیم به این ویژگی ها اکتفا کنیم:
الف ـ محلی صرفا برای تحصیل علوم و نیز پژوهش
ب ـ تخصصی بودن تحصیل و پژوهش
ج ـ ارائه تسهیلات و ویژگی هایی به مدرس ها و نیز دانش پژوهان از جمله ارائه مدرک علمی که دال بر رتبه های علمی آنهاست.
د ـ استقلال عمل از نظام سیاسی به این معنا که دانشگاه، باوجود بهره مندی از حمایت های دولتمردان، محلی برای اجرای فرامین حاکمان، چه در شرق و چه در غرب نبوده است، بلکه متمرکز روی اهداف علمی بوده که در عین حال جامعه و نیز ساختار سیاسی می توانستند از نتایج آنها در راستای اهداف خود استفاده کنند.
این ویژگی دانشگاه ها، به دانشگاه های مدرن محدود نیست، بلکه دانشگاه های سنتی نیز کم و بیش دارای این ویژگی ها بوده است . از سوی دیگر، حذف مسائل سنتی و کلامی، ویژگی لازم همه دانشگاه های مدرن نیست، بلکه بسیاری از این مسائل در دانشگاه های مدرن احیا شده و در رشته های اختصاصی چون الهیات مورد بررسی قرار می گیرد. مسائلی چون موجه بودن و مدلل بودن براهین سنتی اثبات وجود خدا، مساله چگونگی امکان وحی، مساله چگونگی تفسیر معتبر کتاب های مقدس و... همگی از مسائلی است که امروزه در دانشگاه های معتبر دنیا از آنها بحث می شود. همچنین دانشگاه های مدرن در مناطق مختلف دنیا از مسائل بومی خود بحث می کنند و برای مثال بعضی از معتبرترین دانشگاه های دین پژوهی در دنیا، دانشگاه هایی مدرن و امروزی در کشور هندوستان است. پس می توان گفت بین دانشگاه های مدرن امروزی و دانشگاه های باستانی تفاوت ماهوی چندانی وجود ندارد و آنچه متفاوت شده است تمرکز بیشتر و نیز تخصصی تر شدن و فراگیرتر شدن و اختصاص یافتن بودجه های هنگفت تر در تحقیقات علمی درون دانشگاه هاست. اما با این اوصاف آیا آنچه خصوصیت ماهوی دانشگاه دانستیم، با ماهیت حوزه های علمیه سنتی ما در تعارض است؟
حوزه های علمیه سنتی به عنوان مراکز علمی مستقل
حوزه های علمیه سنتی به شکل تاریخی، مراکزی علمی بودند که به شکل تخصصی به بحث درباره علوم متفاوت می پرداختند. امروزه علوم حوزوی محدود به علوم دینی چون فقه و اصول و تفسیر قرآن و اصول اعتقادات است. اما علومی چون نجوم، طب و ریاضیات نیز زمانی در همین حوزه های علمیه مورد تحقیق و مطالعه قرار می گرفت. برخی بزرگان حوزه های علمیه در بسیاری از این علوم تحصیل می کردند و به اصطلاح ذوالفنون می شدند. این مساله هر چند نیازمند نبوغ فراوانی بوده و در همان زمان نیز هر کسی قادر به تحصیل در علوم مختلف نبوده است، اما امروزه عملا امکان آن از بین رفته است، چرا که دامنه علوم آنقدر گسترده شده است که یک فرد توان و فرصت کسب تخصص در شاخه های مختلف علوم را ندارد.
بنابراین حوزه های علمیه سنتی، تفاوت ماهوی با دانشگاه ها نداشته ، بلکه آنچه تغییر کرده، گسترده شدن علوم از جمله علوم تجربی، ریاضیات و نیز الهیات است و همین سبب شده برخی از این علوم، از دستور کار حوزه های علمیه حذف و حوزویان خود را به علوم دینی و الهیات محدود کنند.
در اینجا ممکن است فردی بپرسد تعارض اولیه ای که از آن یاد شد (و اکنون به این نتیجه رسیده ایم که آن تعارض، نه ذاتی دانشگاه و حوزه، بلکه یک امر عارضی و ثانوی است) معلول چه چیزی بوده است؟
اولین فارغ التحصیلان
پیشگامان تحصیل در دانشگاه های مدرن در کشورهای شرقی، تحصیل در دانشگاه را در کشور خود تجربه نکردند. کشورهای شرقی از جمله کشور ایران، پس از این که در حوزه های صنعتی و توانمندی های نظامی، احساس عقب ماندگی از رقبای غربی خود را کردند، دانشجویانی را برای فراگیری علوم غربی، عازم این کشورها کردند. این دانشجویان پس از فراغت از تحصیل، علوم جدید را همچون ره آوردی از غرب به سرزمین خود بردند. اما این علوم تنها ره آورد آنها نبود. بلکه این فارغ التحصیلان، با نگرش مدرن غربی، نسبت به جامعه و سیاست نیز آشنا شده بودند و این نگرش را نیز در کشورهای خود مطرح کردند. این دیدگاه های جدید نسبت به جامعه و سیاست، بر خلاف ره آورد اصلی این فارغ التحصیلان (یعنی علوم صنعتی جدید) در کشورهای شرقی مخالفانی داشت، چرا که برخی پیشروان سنت در این کشورها، این نگرش ها را مخالف و در تعارض با سنت ها می دیدند. این گونه بین فارغ التحصیلان دانشگاهی از فرنگ بازگشته از سویی و حوزویان از سوی دیگر، تقابلی بر سر مسائل اجتماعی و بعضا سیاسی ایجاد شد. پس تعارض و اختلاف نه بین حوزه و دانشگاه، بلکه بین فارغ التحصیلان این دو نهاد و آن هم در یک مقطع تاریخی خاص روی داد.
این اختلاف ها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به دلیل توافق هر دو طرف بر سر ناکارآمدی نظام سیاسی موجود کمرنگ شد. اما پس از پیروزی انقلاب، برخی از این اختلاف ها مجدد پررنگ شد. برخی حوزویان و نیز دانشگاهیان برای رفع این اختلاف و نزدیک کردن دو طرف تعارض پیشگام شدند. عناصری از نگرش مدرن توسط سنت پذیرفته شد، ولی برخی عناصر هنوز دارای مخالفان جدی است. همچنین در بین دانشگاهیان نیز دیگر ایده های افراطی چون «از سر تا پا غربی شدن» طرفدار چندان قابل اعتنایی ندارد، بلکه حتی طرفداران تجدد نیز وجود برخی عناصر ارزشمند در سنت را پذیرفته اند.
راه حل رفع تعارض را در همان گفتمان علمی باید جست که سال ها در حوزه ها و نیز دانشگاه ها سابقه داشته است. دو طرف، فارغ از نزاع های سیاسی و جدل های روزمره سطحی باید در همان چارچوب علمی حوزه و دانشگاه به بحث و تبادل نظر و رسیدن به نقطه ای والاتر دست یابند.