24-10-2014، 11:29
کارگردان : Robert Zemeckis
نویسندگان : Jeffrey Price, Peter S. Seaman
صداپیشگان : Bob Hoskins, Christopher Lloyd, Joanna Cassidy
برگرفته از رمان "چه کسی راجر رابیت را سانسور کرد؟" به قلم: گَری کِی. وولف
جوایز :
برنده اسکار بهترین جلوه های ویژه
برنده اسکار بهترین جلوه های ویژه صوتی
برنده اسکار بهترین تدوین
نامزد اسکار بهترین صدابرداری
نامزد اسکار بهترین طراحی هنری
نامزد اسکار بهترین فیلمبرداری
و
نامزد ۲ جایزه از Golden Globes
برنده ۱ جایزه از BAFTA Awards
برنده ۱ جایزه از Annie Awards
نامزده ۱ جایزه از César Awards, France
نامزد ۱ جایزه از انجمن کارگردانان آمریکا
نامزده ۱ جایزه از Grammy Awards
برنده جایزه ویژه Children and Cinema Award از جشنواره ونیز ۱۹۸۸
نامزد ۱ جایزه از انجمن نویسندگان آمریکا
هزینه تولید: ۴۵ میلیون دلار
فروش کل: ۳۳۰ میلیون دلار
خلاصه داستان : هاليوود، سال ۱۹۴۷. «راجر رابيت»، ستارهی فيلم های نقاشی متحرک نسبت به وفاداری همسرش، «جسيکا» ترديد دارد. رئيس کمپانی تهيه کنندهی فيلم های او، به يک کارآگاه خصوصی به نام «ادی» مأموريت می دهد شواهدی عليه «جسيکا» جمع آوري کند تا «راجر» را به جدايي از همسرش قانع کند...
بعد از خرگوش عید پاک[۱] برای هیچ خرگوشی به اندازه ستارهی دوستداشتنی و گوشخوابیدهی «چه کسی برای راجر رابیت پاپوش دوخت؟ / Who Framed Roger Rabbit» بیصبرانه انتظار کشیده نشده است. یک کمدی بزن و بکوب و کلاسیک از دیزنی و استیون اسپیلبرگ که اکنون تنها یک جهش تا اسطورهشدن فاصله دارد.
راجر رابیت که با بودجهای ۴۵ میلیون دلاری ساخته شده و ترکیبی از فیلم و کارتون است به اغواگری وایل ای. کایوتی (شغال مکار) است و سرزندگی دستهای از چکاوکهای کارتونی. راجر هم با آن کاکل پیترپن مانندش و شوخ و شنگی و جسارت باگزبانی، و خب، حضور هاروی حکم یک طلای ۲۴ هویج را دارد، چیزی در حد وودی آلنِ لانهی خرگوش.
راجر رابیت کارتونی نوآر است، معمایی قدیمی در لسآنجلس سال ۱۹۴۷. تونهای (شخصیتهای) کارتونی در استودیو با انسانها قاطی میشوند، گاوهای کارتونی برای آوازخواندن آن پشت به خط میشوند و دامبو در آسمان نیلی رنگ پرواز میکند اما بقیه شخصیتها سوار تراموا میشوند چرا که لسآنجلس بهترین سیستم حمل و نقل عمومی دنیا را دارد. و هیچکس هم به غیر از شخصیت بدجنس داستان تا به حال اسم بزرگراه به گوشش نخورده است.
باب هاسکینز که در فیلم «مونا لیزا / Mona Lisa» نقش خلافکاری زمخت را داشت اینجا در نقش ادی والیانت، کارآگاهی عزادار، ظاهر میشود؛ نقشی که ترکیبی است از اِلمِر فاد و کُلمبو. ادی از وقتی که یک تون برادرش را با پرتاب پیانو به سرش کشته از بام تا شام در حال مشروبخوردن است. به قول افسر پلیس: "درست همونطور که از یه تون انتظار میره".
والیانت که روی دور بدشانسی است عهد خود را مبنی بر اینکه دیگر هیچگاه برای یک تون کار نکند میشکند و کاری کثیف و فوری از مارون کارتونز را قبول میکند، شرکتی که رییس آن، راجر، اصلا حال و روز خوشی ندارد. شایعات بدی که پشت سر همسر او بر سر زبانها افتاده است اوقاتش را که همیشه فوقالعاده بوده تلخ کرده است. مارون هم والیانت را برای پاییدن زن راجر استخدام میکند.
تجسس والیانت سرانجام باعث میشود که راجرِ گیج اما دوستداشتنی متهم شماره ۱ قتل جنجالی همان شخصی شود که به همسر راجر علاقه داشت. از «جذابیت مرگبار» تا کنون هیچ خرگوشی در چنین خورشت خطرناکی نیافتاده بود. با التماسهای راجر، ادی پرونده را قبول میکند و تحقیق خود را از جایی شروع میکند که هر کارآگاهی که سرش به تنش میارزد شروع میکرد، یعنی از خانم رابیت عشوهگر (صدای داغ شخصیت کارتونی از آن کَتلین تِرنِر است).
"من زن بدی نیستم فقط من رو اینطوری کشیدند"؛ جسیکایی این حرف را میزند که شبیه خرگوشهای پلیبوی ساخته شده اما زن است و نه خرگوش. با وجود اینکه هر دوی آنان تون هستند اما باز هم ازدواجشان یک ازدواج بین نژادی به حساب میآید. جسیکا در « Ink and Paint Club»(کافه رنگ و جوهر) خوانندگی میکند، جایی که بتی بوپ در آن دختری سیگار فروش است و دانلد داک و دافی برای تماشاگرانی که همگی انسان هستند به اجرای پیانوی دو نفره میپردازند.
شکی نیست که این صحنه اشاره دارد به کاتن کلابِ قدیم، جایی در هارلم که سیاهان سفیدها را سرگرم میکردند؛ اینجا کاتنتیل کلاب[۲] است. سرزنشی که لایهی زیرینِ طعنآمیز و خشمگین دارد و باعث میشود «راجر رابیت» بسیار فراتر از فیلمی باشد مختص به کودکان، رگهای از خلاقیت است که جامعهای که به ظرافت در فیلم به نمایش در آمده را هر چه بیشتر باورپذیر میکند. و به واقع هم سازندگان فیلم نقاط ضعف انسان را در مقابل روحیهی بالا و لایزال جماعت کارتونی قرار دادهاند.
اینجا همه جمعشان جمع است، از پرحرفیهای وودیوود بیکر گرفته تا بامزگی بینقص میکیماوس. برادران وارنر شخصیتهای خود را در اختیار پروژه گذاشتهاند، تونهایی با شخصیت آتشینمزاج و عصبانی که در گذشته هچیگاه امکان همکاریشان با والت دیزنی وجود نداشت. شاید راجر رابیت اولین ستارهی کارتونی دیزنی باشد که بوربن[۳] را یک نفس سر میکشد و مزهمزه کردن شِری[۴] دیگر پیش او چیزی به حساب نمیآید. و بیتردید جسیکا هم اولین شخصیتی است که در حین رابطهای نامشروع مچش گرفته میشود.
راجر شخصیتی سه بعدی دارد، همانطور که در ظاهر هم همینطور به نظر میرسد. اصلا او چرا باید سایه داشته باشد؟ برای اجرای همین یک قلم ارتشی از هنرمندها، ۱۰۰۰ نوع جلوههای ویژه و فنآوریی بیشتر از یک زیردریایی اتمی به کار گرفته شده است. اما این معجزهی انسانِ کارتونیشده چیزی فراتر از شامرتی بازی است، شاهکاری است از جسارت.
با دیدن فیلم به شخص این احساس دست میدهد که همه عاشق داستان هستند، از رابرت زمکیس کارگردان (خالق فیلم «بازگشت به آینده / Back to the Future») گرفته تا کارگردان انیمیشن ریچارد ویلیامز. هاسکینز هم که هنگام فیلمبرداری، بدلی در لباس خرگوش دیالوگهای راجر را پشت دوربین برایش میخواند و در واقع در برابر هیچ بازی میکرد، بازی فوقالعادهای از خود ارائه داده است. و ترکیب جادویی داستان هم در همینجاست، ذات باطراوت و سرزنده راجر ـ واقعا هم به نحوی غیرقابل تحمل روی زمین بند نمیشود ـ در برابر شخصیت خونسرد و شکیبا و قامت خپل هاسکینز.
تونتاون(شهر کارتونی) هم به راستی یک سرزمین عجایب بدیع است؛ سرزمینی پرهیاهو با رنگهای آبنباتی و آجری، جایی که گلها میرقصند و خورشید دارای چشم و ابرو است و در پسزمینه آوازی به گوش میرسد که میخواند «بخند لعنتی، بخند». و بهترین شیوه هم برای اینکه در حس این فیلم به شدت اغواگر قرار گیریم همین است.