یک نهال کوچک
پدر من آورد
در حیاط ما کاشت
پهلوی آلو زرد
دید آن را خورشید
بوسه بارانش کرد
با نوازش هایش
شاد و خندانش کرد
گاه می آمد باد
لحظه ای تابش داد
تکه ابری بارید
کاسه ای آبش داد
گاه یک سنجاقک
آمد او را بوسید
روی فرش برگش
نرم و راحت خوابید
کاش من هم بودم
مثل یک سنجاقک
دوست می شد با من
آن نهال کوچک
هههه
پدر من آورد
در حیاط ما کاشت
پهلوی آلو زرد
دید آن را خورشید
بوسه بارانش کرد
با نوازش هایش
شاد و خندانش کرد
گاه می آمد باد
لحظه ای تابش داد
تکه ابری بارید
کاسه ای آبش داد
گاه یک سنجاقک
آمد او را بوسید
روی فرش برگش
نرم و راحت خوابید
کاش من هم بودم
مثل یک سنجاقک
دوست می شد با من
آن نهال کوچک
هههه