29-09-2014، 19:55
اما و الله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى،ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير.
(نهج البلاغه خطبه شقشقيه)
على عليه السلام هنوز از غسل و تكفين جسد مطهر پيغمبر اكرم فارغ نشده بود كه كسى وارد شد و گفت يا على عجله كن كه مسلمين در سقيفه بنى ساعده جمع شده و مشغول انتخاب خليفه هستند.على عليه السلام فرمود سبحان الله!اين جماعت چگونه مسلمان ميباشند كه هنوز جنازه پيغمبر دفن نشده در فكر رياست و حب جاه هستند؟هنوز على عليه السلام سخن خود را تمام نكرده بود كه شخص ديگرى رسيد و گفت امر خلافت خاتمه يافت،ابتداء كار مهاجر و انصار بنزاع كشيد و بالاخره كار خلافت بر ابوبكر قرار گرفت و جز معدودى از طايفه خزرج تمام مردم با وى بيعت كردند.
على عليه السلام فرمود:دليل انصار بر حقانيت خود چه بود؟عرض كرد چون نبوت در خاندان قريش بود آنها نيز مدعى بودند كه امامت هم بايد از آن انصار باشد ضمنا خدمات و فداكاريهاى خود را در مورد حمايت از پيغمبر و ساير مهاجرين حجت ميدانستند.
على عليه السلام فرمود چرا مهاجرين نتوانستند جواب مقنعى بانصار بدهند؟عرض كرد جواب قانع كننده انصار چگونه است؟
على عليه السلام فرمود:مگر انصار فراموش كردند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله دفعات زياد مهاجرين را خطاب كرده و ميفرمود كه انصار را عزيز بداريد و از بدان آنها در گذريد،اين فرمايش پيغمبر دليل اينست كه انصار را بمهاجرين سپرده است و اگر آنها شايسته خلافت بودند مورد وصيت قرار نميگرفتند بلكه پيغمبر مهاجرين را بآنها توصيه ميفرمود.
آنگاه فرمود:مهاجرين به چه نحو استدلال كردند؟
عرض كرد سخن بسيار گفتند و خلاصه كلام آنها اين بود كه ما از شجره رسول خدائيم و بكار خلافت از انصار نزديكتريم.
على عليه السلام فرمود:چرا مهاجرين روى حرف خودشان ثابت نيستند اگر آنها از شجره رسول خدايند من ثمره آن شجره هستم،چنانچه نزديكى به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم دليل خلافت باشد من كه از هر جهت به پيغمبر از همه نزديكترم.
علاوه بر آيات قرآن و اخبار و احاديث نبوى در مورد خلافت على عليه السلام همين فرمايش خود او براى پاسخ دادن باستدلالات مهاجرين و انصار كه در سقيفه جمع شده بودند كافى بنظر ميرسد (1) .
بهر تقدير هنوز جنازه پيغمبر صلى الله عليه و آله بخاك سپرده نشده بود كه ابوبكر خليفه شد ولى در باطن خلافت وى هنوز تثبيت نشده بود زيرا گروهى از انصار و ديگران مخصوصا بنىهاشم با او بيعت نكرده بودند،عمر بابوبكر گفت خوبست عباس بن عبد المطلب را كه عم پيغمبر و بزرگ بنىهاشم است ملاقات كرده و او را بوعده تطميع كنى تا بسوى تو متمايل شود و از على عليه السلام جدا گردد،ابوبكر فورا عباس را ملاقات نمود و مكنونات خاطر خود را عرضه نمود ولى عباس پاسخ محكمى داد و گفت:اگر وجود پيغمبر موجب خلافت تو شده و تو خود را بدانحضرت منسوب كردهاى در اينصورت حق ما را بردهاى زيرا پيغمبرصلى الله عليه و آله از ماست و ما باو از همه نزديكتريم و اگر بوسيله مسلمين خليفه شدهاى ما كه جزو مسلمين بوده و مقدم بر همه آنها هستيم چنين اجازهاى بتو ندادهايم و آنچه را كه بمن وعده ميدهى اگر از مال ما است تو چرا آنرا تملك كردهاى و اگر از مال خودت است بهتر كه ندهى و ما را بدان نيازى نيست و اگر مال مؤمنين است تو همچو حقى را در اموال مردم ندارى.
على عليه السلام بر تمام اين صحنه سازىها بصير و آگاه بود و علل وقوع قضايا را بخوبى ميدانست و ميديد كه اصحاب سقيفه مردم سادهلوح را چنين فريفتهاند كه گوششان براى شنيدن حرف حق آماده نمىباشد و براى اينكه اين مطلب را به بنىهاشم و اصحاب خود روشن كند باتفاق فاطمه و حسنين عليهم السلام پشت خانههاى مردم رفته و آنها را براى بيعت خود دعوت نمود ولى جز چند نفر معدود كسى دعوت او را پاسخ نگفت (2) .
اغلب مورخين نوشتهاند كه على عليه السلام سه شب متوالى بر منازل مسلمين عبور فرموده و آنها را به بيعت خود دعوت كرد و حقوق خود را بر آنها شمرده و اتمام حجت نمود ولى اغلب روى از وى برتافتند و چون آنحضرت پاسخ مثبتى از آنها نشنيد بكنج منزل خود پناه برد.
از طرف ديگر عمر دائما بابوبكر ميگفت:تا از على بيعت نگيرى پايههاى تخت خلافت تو مستقر و ثابت نميباشد بنابر اين مصلحت اينست كه او را احضار نمائى و از وى بيعت بگيرى تا ساير بنىهاشم نيز به پيروى از على بتو بيعت نمايند.
ابوبكر دستور داد خالد بن وليد باتفاق چند نفر از جمله عبد الرحمن بن عوف و خود عمر به سراى على عليه السلام شتافته و درب را كوبيدند و آواز دادند كه براى جلب آنحضرت بمنظور بيعت با ابوبكر آمدهاند،على عليه السلام قبول نكرد و خالد و همراهانش را از ورود بمنزل ممانعت فرمود.
خالد بن وليد همراهانش را دستور داد كه عنفا وارد منزل شوند آنها نيزنيمى از درب را كندند و بعنف وارد منزل شدند (3) .
در اينموقع زبير بن عوام كه در خدمت على عليه السلام بود با شمشير كشيده آنها را تهديد نمود ولى دو نفر از پشت سر زبير را گرفته و سايرين نيز دور على عليه السلام را احاطه نمودند و در حاليكه بازوان او را بسته بودند كشان كشان پيش ابوبكر بردند،چون آنحضرت پيش ابوبكر رسيد فرمود اى پسر ابو قحافه اين چه دستورى است دادهاى كه مرا با اين ترتيب باينجا آورند و با خاندان پيغمبر اينگونه رفتار كنند مگر دستورات آن بزرگوار را فراموش كردهاى؟
پيش از اينكه ابوبكر پاسخ گويد عمر گفت ترا بدينجا آورديم كه با خليفه رسول خدا بيعت كنى!
على عليه السلام فرمود اگر با منطق و استدلال سخن بگوئيد بهتر است پس اول بمن بگوئيد كه رمز موفقيت و غلبه شما بگروه انصار در سقيفه چه بوده و بچه منطقى آنها را قانع و مجاب كرديد؟عمر گفت بدليل برترى قريش بر ساير قبائل عرب و بعلت امتياز مهاجرين بر انصار و از همه مهمتر بجهت قرابت و نزديكى كه بشخص پيغمبر صلى الله عليه و آله داريم.
على عليه السلام فرمود من هم با همين منطق كه شما سخن گفتيد رفتار ميكنم و به زبان خود شما سخن ميگويم و با اينكه دلائل ديگرى نيز دارم،اگر شما بعلت قرابت و نزديكى برسول خدا صلى الله عليه و آله بر انصار سبقت جستيد و اگر ملاك خلافت خويشاوندى و نزديكى پيغمبر صلى الله عليه و آله است پس همه ميدانند كه من از تمام عرب به پيغمبر نزديكترم زيرا پسر عم و داماد او و پدر دو فرزندش ميباشم.
عمر كه ياراى جوابگوئى در برابر اين منطق نداشت گفت هرگز از تو دست بر نميداريم تا بيعت كنى!
على عليه السلام فرمود خوب با يكديگر ساختهايد امروز تو براى او كار ميكنى كه او (خلافت را) بتو برگرداند بخدا سوگند سخن ترا قبول نميكنم و با او بيعت نمىنمايم زيرا او بايد با من بيعت كند سپس روى خود را متوجه مردم نمود و فرمود اى گروه مهاجرين از خدا بترسيد و سلطه و قدرت پيغمبر صلى الله عليه و آله را از خاندان او كه خدا قرار داده است بيرون نبريد بخدا سوگند ما اهل بيعت باين مقام از شما سزاوارتر و احقيم و شما از نفس خود پيروى نكنيد كه از راه حق دور ميافتيد،آنگاه على عليه السلام بدون اينكه بيعت كند بخانه برگشت و ملازم خانه شد تا حضرت زهرا عليها السلام رحلت فرمود و آنوقت ناچار بيعت نمود (4) .
اعتراض بعضى از صحابه بابوبكر:
چون خلافت ابوبكر استقرار يافت عده معدودى از صحابه در روز پنجم رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله متفقا در مسجد حضور يافتند و بنصيحت ابوبكر پرداختند،ابتداء ابوذر غفارى پس از حمد خدا و ذكر محامد پيغمبر صلى الله عليه و آله خطاب بابوبكر كرد و گفت:اى ابوبكر منصب خلافت را از على عليه السلام گرفتن موجب نافرمانى خدا و رسول ميباشد و شخص عاقل و مآل انديش سراى آخرت را كهجاودانى و لا يزال است بزندگى زودگذر دنيا نميفروشد و شما هم نظير آنرا از امم سالفه شنيدهايد،اين اقدام شما جز بزيان خود و مسلمين ثمره ديگرى بار نخواهد آورد و من اى ابوبكر از نظر مصلحت كلى اسلام اين سخنان را بتو ميگويم و اكنون تو در پذيرفتن آن مختارى.
پس از ابوذر سلمان و خالد بن سعد فضائل على عليه السلام و شايستگى او را بمقام خلافت بزبان آوردند و ابوبكر را از اين مقام غاصبانه بيمناك نمودند،آنگاه رو بمهاجرين و انصار كرده و گفتند كه موأنست مسلمين را بمنافات مبدل نكنيد و بخاطر هوى و هوس خود با دين و مذهب بازى مكنيد.
سپس خالد بن سعد بابوبكر گفت كه بيعت انصار با تو بتحريك عمر و در نتيجه اختلاف دو طايفه اوس و خزرج انجام شده است نه برضا و رغبت خود آنها و چنين بيعتى چندان ارزشى نخواهد داشت.
ابو ايوب انصارى و عثمان بن حنيف و عمار ياسر نيز بپا خاسته و هر يك در فضل و شرف و برترى و حقانيت على عليه السلام سخنها گفتند و از فداكارىها و جانبازيهاى او در غزوات ياد آور شدند بطوريكه ابوبكر تحت تأثير سخنان اصحاب و ياران على عليه السلام پريشان و آشفته خاطر شد و از مسجد خارج گرديد و بمنزل خود رفت و براى مسلمين بدين شرح پيغام فرستاد:اكنون كه شما را بر من رغبتى نيست ديگرى را براى خلافت انتخاب كنيد.
عمر چون انديشه و اراده ابوبكر را متزلزل ديد فورا بسراى وى شتافت و در حاليكه آشفته و غضبناك بود با او صحبت نمود و مجددا وى را بمسجد آورد و براى اينكه نيروى هر گونه مجادله و بحث را از مردم بگيرد دستور داد گروهى با شمشيرهاى برهنه در طرفين ابوبكر حركت كنند و اجازه ندهند كه كسى وارد بحث و گفتگو با ابوبكر شود،اين تدبير عمر براى بار دوم حشمت و شكوه ابوبكر را زيادتر نمود و ديگر كسى جرأت نكرد كه با وى بگفتگو پردازد.
احتجاج على عليه السلام با ابوبكر.
مرحوم طبرسى احتجاج على عليه السلام را با ابوبكر در كتاب احتجاج خودنقل كرده و ما ذيلا بخلاصه آن اشاره مينمائيم.
پس از آنكه امر خلافت بابوبكر قرار گرفت و مردم باو بيعت كردند براى اينكه در برابر على عليه السلام بر اين كار خود عذرى بتراشد آنحضرت را در خلوت ملاقات كرد و گفت يا ابالحسن بخدا سوگند مرا در اين امر ميل و رغبتى و حرص و طمعى نبود و نه خود را بدين كار از ديگران ترجيح ميدادم!
على عليه السلام فرمود در اينصورت چه چيزى ترا بدين كار وادار كرد؟
ابوبكر گفت حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود امت مرا خداوند بگمراهى جمع نميكند و چون ديدم مردم اجماع نمودهاند من هم از قول پيغمبر صلى الله عليه و آله پيروى كردم و اگر ميدانستم كسى تخلف ميكند قبول اين امر نميكردم!
على عليه السلام فرمود اينكه گفتى پيغمبر فرموده است خداوند امت مرا بگمراهى جمع نكند آيا من نيز از اين امت بودم يا خير؟ (5) عرض كرد بلى.
فرمود همچنين گروه ديگرى كه از خلافت تو امتناع داشتند مانند سلمان و عمار و ابوذر و مقداد و سعد بن عباده و جمعى از انصار كه با او بودند آيا از امت بودند يا نه؟عرض كرد بلى همه آنها از امتند.
على عليه السلام فرمود پس چگونه حديث پيغمبر را دليل خلافت خود ميدانى در حاليكه اينها با خلافت تو مخالف بودند؟
ابوبكر گفت من از مخالفت آنها خبر نداشتم مگر پس از خاتمه كار و ترسيدم كه اگر خود را كنار بكشم مردم از دين برگردند!
على عليه السلام فرمود بمن بگو ببينم كسى كه متصدى چنين امرى ميشود چهخصوصياتى بايد داشته باشد؟
ابوبكر گفت:خير خواهى و وفا و عدم چاپلوسى و نيك سيرتى و آشكار كردن عدالت و علم بكتاب و سنت و داشتن زهد در دنيا و بيرغبتى نسبت بآن و ستاندن حق مظلوم از ظالم و سبقت (در اسلام) و قرابت (با پيغمبر صلى الله عليه و آله) .
على عليه السلام فرمود ترا بخدا اى ابوبكر اين صفاتى را كه گفتى آيا در وجود خود مىبينى يا در وجود من؟
ابوبكر گفت بلكه در وجود تو يا ابا الحسن!
على عليه السلام فرمود آيا دعوت رسول خدا را من اول اجابت كردم يا تو؟عرض كرد بلكه تو .
حضرت فرمود آيا سوره برائت را من بمشركين ابلاغ كردم يا تو؟عرض كرد البته تو.
فرمود آيا در موقع هجرت رسول خدا من جان خود را سپر آنحضرت كردم يا تو؟عرض كرد البته تو.
على عليه السلام فرمود آيا در غدير خم بنا بحديث پيغمبر صلى الله عليه و آله من مولاى تو و كليه مسلمين شدم يا تو؟عرض كرد بلكه تو.
فرمود آيا در آيه زكوة (انما وليكم الله...) ولايتى كه با ولايت خدا و رسولش آمده براى من است يا براى تو؟عرض كرد البته براى تو.
فرمود آيا حديث منزلت از پيغمبر و مثلى كه از هارون بموسى زده شده است درباره من بوده يا درباره تو؟ابوبكر گفت بلكه درباره تو.
على عليه السلام فرمود آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز مباهله مرا با اهل و فرزندم براى مباهله مشركين (نصارا) برد يا ترا با اهل و فرزندانت؟عرض كرد بلكه شما را .
فرمود آيا آيه تطهير در مورد من و اهل بيتم نازل شده يا درباره تو و اهل بيت تو.
ابوبكر گفت البته براى تو و اهل بيت تو.فرمود آيا در روز كساء من و اهل و فرزندم مورد دعاى رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم يا تو؟عرض كرد بلكه تو و اهل و فرزندت.
فرمود آيا (در سوره هل اتى) صاحب آيه:يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا منم يا تو؟ابوبكر گفت البته تو.
على عليه السلام فرمود آيا توئى آنكسى كه در روز احد او را از آسمان جوانمرد خواندند يا من؟عرض كرد بلكه تو.
فرمود آيا توئى آنكه در روز خيبر رسول خدا پرچمش را بدست او داد و خداوند بوسيله او (قلعههاى خيبر را) گشود يا من؟عرض كرد البته تو.
فرمود آيا تو بودى كه از رسول خدا و مسلمين با كشتن عمرو بن عبدود غم را زدودى يا من؟عرض كرد بلكه تو.
فرمود آيا آنكسى كه رسول خدا او را براى تزويج دخترش فاطمه برگزيد و فرمود خدا او را در آسمان براى تو تزويج كرده است منم يا تو؟ابوبكر گفت بلكه تو.
على عليه السلام آيا منم پدر حسن و حسين دو نواده و ريحانه پيغمبر آنجا كه فرمود آندو سيد جوانان اهل بهشتند و پدرشان بهتر از آنها است يا تو؟عرض كرد بلكه تو.
فرمود آيا برادر تست كه در بهشت بوسيله دو بال با فرشتگان پرواز ميكند (جعفر طيار) يا برادر من؟عرض كرد برادر تو.
فرمود آيا منم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بعلم قضا و فصل الخطاب دلالت نمود و فرمود على اقضاكم يا تو؟ابوبكر گفت بلكه تو.
على عليه السلام فرمود آيا منم آنكسى كه رسول خدا باصحابش دستور فرمود بعنوان امارت مومنين باو سلام دهند يا تو؟ابوبكر گفت البته تو.
فرمود آيا از نظر قرابت برسول خدا صلى الله عليه و آله من سبقت دارم يا تو؟عرض كرد البته تو.
على عليه السلام فرمود آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شكستن بتهاىطاق كعبه ترا روى دوش خود قرار داد يا مرا؟عرض كرد بلكه ترا.
فرمود آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره تو فرمود كه تو در دنيا و آخرت صاحب لواى من هستى يا درباره من؟عرض كرد بلكه درباره تو.
فرمود آيا پيغمبر موقع مسدود كردن در خانه جميع اهل بيت خود و اصحابش بمسجد در خانه ترا باز گذاشت يا در خانه مرا؟ابوبكر گفت بلكه در خانه ترا.
على عليه السلام پيوسته از مناقب و فضائل خود كه خدا و رسولش آنها را مختص آنحضرت قرار داده بودند سخن ميگفت و ابوبكر تصديق ميكرد،آنگاه فرمود پس چه چيز ترا فريب داده كه اين مقام را تصاحب نمودهاى؟ابوبكر گريه كرد و گفت يا ابا الحسن راست فرمودى امروز را بمن مهلت بده تا در اينباره بينديشم،آنگاه از نزد آنحضرت بيرون آمد و با كسى صحبت نكرد شب كه فرا رسيد خوابيد و رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديد و چون بدانجناب سلام كرد پيغمبر روى خود را از او برگردانيد ابوبكر عرض كرد يا رسول الله آيا دستورى فرمودهاى كه من بجا نياوردهام؟فرمود با كسى كه خدا و رسولش او را دوست دارند دشمنى كردهاى حق را باهلش بازگردان،ابوبكر پرسيد كيست اهل آن؟فرمود آنكه ترا عتاب كرد على عليه السلام ابوبكر گفت باو باز گردانيدم يا رسول الله و ديگر آنحضرت را نديد.
صبح زود خدمت على عليه السلام آمد و عرض كرد يا ابا الحسن دست را باز كن تا با تو بيعت كنم و آنچه در خواب ديده بود بدانحضرت نقل نمود،على عليه السلام دست خود را گشود و ابوبكر دست خود را بآن كشيد و بيعت نمود و گفت ميروم مسجد و مردم را از آنچه در خواب ديدهام و از سخنانى كه بين من و تو گذشته آگاه ميگردانم و خود را از اين مقام كنار كشيده و آنرا بتو تسليم ميكنم!
على عليه السلام فرمود بلى (بسيار خوب) .
چون ابوبكر از نزد آنحضرت بيرون آمد در حاليكه رنگش ديگرگون شده و خود را سرزنش ميكرد با عمر كه دنبال وى در كوچه ميگشت مصادف شد،عمر پرسيد چه شده است اى خليفه پيغمبر؟ابوبكر ماجرا را تعريف كرد،عمر گفت ترا بخدا اى خليفه رسول الله گول سحر بنىهاشم را نخورى و بآنها وثوق نداشته باشى اين اولى سحر آنها نيست (از اين كارها زياد ميكنند) و عمر آنقدر از اين حرفها زد كه ابوبكر را از تصميمى كه گرفته بود منصرف نمود و مجددا او را بامر خلافت راغب گردانيد (6) .
پىنوشتها:
(1) در بخش پنجم كتاب در مورد بطلان و عدم اصالت اين شوراء بحث مفصلى خواهد شد.
(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص 153 نامه معاويه بامير المؤمنين عليه السلام مراجعه شود.
(3) بعضى نوشتهاند كه عمر دستور داد براى آتش زدن درب خانه هيزم بياورند و ساكنين خانه را تهديد نمود كه اگر بيرون نباييد خانه را آتش ميزنم فاطمه عليها السلام بر در خانه آمد و فرمود اى پسر خطاب آمدهاى كه خانه ما را بسوزانى؟گفت بلى تا بيرون آيند و با خليفه پيغمبر بيعت كنند(عقد الفريد جزء سيم ص 63)
حافظ ابراهيم مصرى در اينمورد در مدح و تمجيد عمر گويد:
و كلمة لعلى قالها عمر
اكرم بسامعها اعظم بملقيها
حرقت بيتك لا ابقى عليك بها
ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها
ما كان غير ابى حفص بقائلها
يوما لفارس عدنان و حاميها
(خلاصه مضمون اين اشعار چنين است يعنى غير از عمر كسى نميتوانست بعلى كه يكه سوار قبيله عدنان بود و بحمايت كنندگان او بگويد اگر بيعت نكنى خانهات را آتش ميزنم با اينكه دختر پيغمبر در آن خانه است) 0نقل از شبهاى پيشاور.)
برخى هم گويند بدستور خالد درب منزل را كندند و يك عده هم از پشت بام داخل منزل شدند .آنچه محرز و مسلم است اينست كه على عليه السلام را بعنف و اجبار براى بيعت با ابوبكر بردهاند.
(4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص 134
(5) بايد بدين مطلب توجه داشت كه احتجاج حضرت امير عليه السلام با ابوبكر بمنطق جدل بوده يعنى روى اصل مسلماتى كه مورد قبول طرف مخالف بوده و در عين حال موجب محكوميت او ميگردد و الا شورا و اجماع بفرض محال و لو اجماع حقيقى باشد صلاحيت اين كار را ندارد و جانشين پيغمبر را خداوند تعيين ميكند همچنانكه خود پيغمبر را خدا مبعوث ميكند و ما در بخش پنجم در اينمورد مفصلا به بحث خواهيم پرداخت.
(نهج البلاغه خطبه شقشقيه)
على عليه السلام هنوز از غسل و تكفين جسد مطهر پيغمبر اكرم فارغ نشده بود كه كسى وارد شد و گفت يا على عجله كن كه مسلمين در سقيفه بنى ساعده جمع شده و مشغول انتخاب خليفه هستند.على عليه السلام فرمود سبحان الله!اين جماعت چگونه مسلمان ميباشند كه هنوز جنازه پيغمبر دفن نشده در فكر رياست و حب جاه هستند؟هنوز على عليه السلام سخن خود را تمام نكرده بود كه شخص ديگرى رسيد و گفت امر خلافت خاتمه يافت،ابتداء كار مهاجر و انصار بنزاع كشيد و بالاخره كار خلافت بر ابوبكر قرار گرفت و جز معدودى از طايفه خزرج تمام مردم با وى بيعت كردند.
على عليه السلام فرمود:دليل انصار بر حقانيت خود چه بود؟عرض كرد چون نبوت در خاندان قريش بود آنها نيز مدعى بودند كه امامت هم بايد از آن انصار باشد ضمنا خدمات و فداكاريهاى خود را در مورد حمايت از پيغمبر و ساير مهاجرين حجت ميدانستند.
على عليه السلام فرمود چرا مهاجرين نتوانستند جواب مقنعى بانصار بدهند؟عرض كرد جواب قانع كننده انصار چگونه است؟
على عليه السلام فرمود:مگر انصار فراموش كردند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله دفعات زياد مهاجرين را خطاب كرده و ميفرمود كه انصار را عزيز بداريد و از بدان آنها در گذريد،اين فرمايش پيغمبر دليل اينست كه انصار را بمهاجرين سپرده است و اگر آنها شايسته خلافت بودند مورد وصيت قرار نميگرفتند بلكه پيغمبر مهاجرين را بآنها توصيه ميفرمود.
آنگاه فرمود:مهاجرين به چه نحو استدلال كردند؟
عرض كرد سخن بسيار گفتند و خلاصه كلام آنها اين بود كه ما از شجره رسول خدائيم و بكار خلافت از انصار نزديكتريم.
على عليه السلام فرمود:چرا مهاجرين روى حرف خودشان ثابت نيستند اگر آنها از شجره رسول خدايند من ثمره آن شجره هستم،چنانچه نزديكى به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم دليل خلافت باشد من كه از هر جهت به پيغمبر از همه نزديكترم.
علاوه بر آيات قرآن و اخبار و احاديث نبوى در مورد خلافت على عليه السلام همين فرمايش خود او براى پاسخ دادن باستدلالات مهاجرين و انصار كه در سقيفه جمع شده بودند كافى بنظر ميرسد (1) .
بهر تقدير هنوز جنازه پيغمبر صلى الله عليه و آله بخاك سپرده نشده بود كه ابوبكر خليفه شد ولى در باطن خلافت وى هنوز تثبيت نشده بود زيرا گروهى از انصار و ديگران مخصوصا بنىهاشم با او بيعت نكرده بودند،عمر بابوبكر گفت خوبست عباس بن عبد المطلب را كه عم پيغمبر و بزرگ بنىهاشم است ملاقات كرده و او را بوعده تطميع كنى تا بسوى تو متمايل شود و از على عليه السلام جدا گردد،ابوبكر فورا عباس را ملاقات نمود و مكنونات خاطر خود را عرضه نمود ولى عباس پاسخ محكمى داد و گفت:اگر وجود پيغمبر موجب خلافت تو شده و تو خود را بدانحضرت منسوب كردهاى در اينصورت حق ما را بردهاى زيرا پيغمبرصلى الله عليه و آله از ماست و ما باو از همه نزديكتريم و اگر بوسيله مسلمين خليفه شدهاى ما كه جزو مسلمين بوده و مقدم بر همه آنها هستيم چنين اجازهاى بتو ندادهايم و آنچه را كه بمن وعده ميدهى اگر از مال ما است تو چرا آنرا تملك كردهاى و اگر از مال خودت است بهتر كه ندهى و ما را بدان نيازى نيست و اگر مال مؤمنين است تو همچو حقى را در اموال مردم ندارى.
على عليه السلام بر تمام اين صحنه سازىها بصير و آگاه بود و علل وقوع قضايا را بخوبى ميدانست و ميديد كه اصحاب سقيفه مردم سادهلوح را چنين فريفتهاند كه گوششان براى شنيدن حرف حق آماده نمىباشد و براى اينكه اين مطلب را به بنىهاشم و اصحاب خود روشن كند باتفاق فاطمه و حسنين عليهم السلام پشت خانههاى مردم رفته و آنها را براى بيعت خود دعوت نمود ولى جز چند نفر معدود كسى دعوت او را پاسخ نگفت (2) .
اغلب مورخين نوشتهاند كه على عليه السلام سه شب متوالى بر منازل مسلمين عبور فرموده و آنها را به بيعت خود دعوت كرد و حقوق خود را بر آنها شمرده و اتمام حجت نمود ولى اغلب روى از وى برتافتند و چون آنحضرت پاسخ مثبتى از آنها نشنيد بكنج منزل خود پناه برد.
از طرف ديگر عمر دائما بابوبكر ميگفت:تا از على بيعت نگيرى پايههاى تخت خلافت تو مستقر و ثابت نميباشد بنابر اين مصلحت اينست كه او را احضار نمائى و از وى بيعت بگيرى تا ساير بنىهاشم نيز به پيروى از على بتو بيعت نمايند.
ابوبكر دستور داد خالد بن وليد باتفاق چند نفر از جمله عبد الرحمن بن عوف و خود عمر به سراى على عليه السلام شتافته و درب را كوبيدند و آواز دادند كه براى جلب آنحضرت بمنظور بيعت با ابوبكر آمدهاند،على عليه السلام قبول نكرد و خالد و همراهانش را از ورود بمنزل ممانعت فرمود.
خالد بن وليد همراهانش را دستور داد كه عنفا وارد منزل شوند آنها نيزنيمى از درب را كندند و بعنف وارد منزل شدند (3) .
در اينموقع زبير بن عوام كه در خدمت على عليه السلام بود با شمشير كشيده آنها را تهديد نمود ولى دو نفر از پشت سر زبير را گرفته و سايرين نيز دور على عليه السلام را احاطه نمودند و در حاليكه بازوان او را بسته بودند كشان كشان پيش ابوبكر بردند،چون آنحضرت پيش ابوبكر رسيد فرمود اى پسر ابو قحافه اين چه دستورى است دادهاى كه مرا با اين ترتيب باينجا آورند و با خاندان پيغمبر اينگونه رفتار كنند مگر دستورات آن بزرگوار را فراموش كردهاى؟
پيش از اينكه ابوبكر پاسخ گويد عمر گفت ترا بدينجا آورديم كه با خليفه رسول خدا بيعت كنى!
على عليه السلام فرمود اگر با منطق و استدلال سخن بگوئيد بهتر است پس اول بمن بگوئيد كه رمز موفقيت و غلبه شما بگروه انصار در سقيفه چه بوده و بچه منطقى آنها را قانع و مجاب كرديد؟عمر گفت بدليل برترى قريش بر ساير قبائل عرب و بعلت امتياز مهاجرين بر انصار و از همه مهمتر بجهت قرابت و نزديكى كه بشخص پيغمبر صلى الله عليه و آله داريم.
على عليه السلام فرمود من هم با همين منطق كه شما سخن گفتيد رفتار ميكنم و به زبان خود شما سخن ميگويم و با اينكه دلائل ديگرى نيز دارم،اگر شما بعلت قرابت و نزديكى برسول خدا صلى الله عليه و آله بر انصار سبقت جستيد و اگر ملاك خلافت خويشاوندى و نزديكى پيغمبر صلى الله عليه و آله است پس همه ميدانند كه من از تمام عرب به پيغمبر نزديكترم زيرا پسر عم و داماد او و پدر دو فرزندش ميباشم.
عمر كه ياراى جوابگوئى در برابر اين منطق نداشت گفت هرگز از تو دست بر نميداريم تا بيعت كنى!
على عليه السلام فرمود خوب با يكديگر ساختهايد امروز تو براى او كار ميكنى كه او (خلافت را) بتو برگرداند بخدا سوگند سخن ترا قبول نميكنم و با او بيعت نمىنمايم زيرا او بايد با من بيعت كند سپس روى خود را متوجه مردم نمود و فرمود اى گروه مهاجرين از خدا بترسيد و سلطه و قدرت پيغمبر صلى الله عليه و آله را از خاندان او كه خدا قرار داده است بيرون نبريد بخدا سوگند ما اهل بيعت باين مقام از شما سزاوارتر و احقيم و شما از نفس خود پيروى نكنيد كه از راه حق دور ميافتيد،آنگاه على عليه السلام بدون اينكه بيعت كند بخانه برگشت و ملازم خانه شد تا حضرت زهرا عليها السلام رحلت فرمود و آنوقت ناچار بيعت نمود (4) .
اعتراض بعضى از صحابه بابوبكر:
چون خلافت ابوبكر استقرار يافت عده معدودى از صحابه در روز پنجم رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله متفقا در مسجد حضور يافتند و بنصيحت ابوبكر پرداختند،ابتداء ابوذر غفارى پس از حمد خدا و ذكر محامد پيغمبر صلى الله عليه و آله خطاب بابوبكر كرد و گفت:اى ابوبكر منصب خلافت را از على عليه السلام گرفتن موجب نافرمانى خدا و رسول ميباشد و شخص عاقل و مآل انديش سراى آخرت را كهجاودانى و لا يزال است بزندگى زودگذر دنيا نميفروشد و شما هم نظير آنرا از امم سالفه شنيدهايد،اين اقدام شما جز بزيان خود و مسلمين ثمره ديگرى بار نخواهد آورد و من اى ابوبكر از نظر مصلحت كلى اسلام اين سخنان را بتو ميگويم و اكنون تو در پذيرفتن آن مختارى.
پس از ابوذر سلمان و خالد بن سعد فضائل على عليه السلام و شايستگى او را بمقام خلافت بزبان آوردند و ابوبكر را از اين مقام غاصبانه بيمناك نمودند،آنگاه رو بمهاجرين و انصار كرده و گفتند كه موأنست مسلمين را بمنافات مبدل نكنيد و بخاطر هوى و هوس خود با دين و مذهب بازى مكنيد.
سپس خالد بن سعد بابوبكر گفت كه بيعت انصار با تو بتحريك عمر و در نتيجه اختلاف دو طايفه اوس و خزرج انجام شده است نه برضا و رغبت خود آنها و چنين بيعتى چندان ارزشى نخواهد داشت.
ابو ايوب انصارى و عثمان بن حنيف و عمار ياسر نيز بپا خاسته و هر يك در فضل و شرف و برترى و حقانيت على عليه السلام سخنها گفتند و از فداكارىها و جانبازيهاى او در غزوات ياد آور شدند بطوريكه ابوبكر تحت تأثير سخنان اصحاب و ياران على عليه السلام پريشان و آشفته خاطر شد و از مسجد خارج گرديد و بمنزل خود رفت و براى مسلمين بدين شرح پيغام فرستاد:اكنون كه شما را بر من رغبتى نيست ديگرى را براى خلافت انتخاب كنيد.
عمر چون انديشه و اراده ابوبكر را متزلزل ديد فورا بسراى وى شتافت و در حاليكه آشفته و غضبناك بود با او صحبت نمود و مجددا وى را بمسجد آورد و براى اينكه نيروى هر گونه مجادله و بحث را از مردم بگيرد دستور داد گروهى با شمشيرهاى برهنه در طرفين ابوبكر حركت كنند و اجازه ندهند كه كسى وارد بحث و گفتگو با ابوبكر شود،اين تدبير عمر براى بار دوم حشمت و شكوه ابوبكر را زيادتر نمود و ديگر كسى جرأت نكرد كه با وى بگفتگو پردازد.
احتجاج على عليه السلام با ابوبكر.
مرحوم طبرسى احتجاج على عليه السلام را با ابوبكر در كتاب احتجاج خودنقل كرده و ما ذيلا بخلاصه آن اشاره مينمائيم.
پس از آنكه امر خلافت بابوبكر قرار گرفت و مردم باو بيعت كردند براى اينكه در برابر على عليه السلام بر اين كار خود عذرى بتراشد آنحضرت را در خلوت ملاقات كرد و گفت يا ابالحسن بخدا سوگند مرا در اين امر ميل و رغبتى و حرص و طمعى نبود و نه خود را بدين كار از ديگران ترجيح ميدادم!
على عليه السلام فرمود در اينصورت چه چيزى ترا بدين كار وادار كرد؟
ابوبكر گفت حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود امت مرا خداوند بگمراهى جمع نميكند و چون ديدم مردم اجماع نمودهاند من هم از قول پيغمبر صلى الله عليه و آله پيروى كردم و اگر ميدانستم كسى تخلف ميكند قبول اين امر نميكردم!
على عليه السلام فرمود اينكه گفتى پيغمبر فرموده است خداوند امت مرا بگمراهى جمع نكند آيا من نيز از اين امت بودم يا خير؟ (5) عرض كرد بلى.
فرمود همچنين گروه ديگرى كه از خلافت تو امتناع داشتند مانند سلمان و عمار و ابوذر و مقداد و سعد بن عباده و جمعى از انصار كه با او بودند آيا از امت بودند يا نه؟عرض كرد بلى همه آنها از امتند.
على عليه السلام فرمود پس چگونه حديث پيغمبر را دليل خلافت خود ميدانى در حاليكه اينها با خلافت تو مخالف بودند؟
ابوبكر گفت من از مخالفت آنها خبر نداشتم مگر پس از خاتمه كار و ترسيدم كه اگر خود را كنار بكشم مردم از دين برگردند!
على عليه السلام فرمود بمن بگو ببينم كسى كه متصدى چنين امرى ميشود چهخصوصياتى بايد داشته باشد؟
ابوبكر گفت:خير خواهى و وفا و عدم چاپلوسى و نيك سيرتى و آشكار كردن عدالت و علم بكتاب و سنت و داشتن زهد در دنيا و بيرغبتى نسبت بآن و ستاندن حق مظلوم از ظالم و سبقت (در اسلام) و قرابت (با پيغمبر صلى الله عليه و آله) .
على عليه السلام فرمود ترا بخدا اى ابوبكر اين صفاتى را كه گفتى آيا در وجود خود مىبينى يا در وجود من؟
ابوبكر گفت بلكه در وجود تو يا ابا الحسن!
على عليه السلام فرمود آيا دعوت رسول خدا را من اول اجابت كردم يا تو؟عرض كرد بلكه تو .
حضرت فرمود آيا سوره برائت را من بمشركين ابلاغ كردم يا تو؟عرض كرد البته تو.
فرمود آيا در موقع هجرت رسول خدا من جان خود را سپر آنحضرت كردم يا تو؟عرض كرد البته تو.
على عليه السلام فرمود آيا در غدير خم بنا بحديث پيغمبر صلى الله عليه و آله من مولاى تو و كليه مسلمين شدم يا تو؟عرض كرد بلكه تو.
فرمود آيا در آيه زكوة (انما وليكم الله...) ولايتى كه با ولايت خدا و رسولش آمده براى من است يا براى تو؟عرض كرد البته براى تو.
فرمود آيا حديث منزلت از پيغمبر و مثلى كه از هارون بموسى زده شده است درباره من بوده يا درباره تو؟ابوبكر گفت بلكه درباره تو.
على عليه السلام فرمود آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز مباهله مرا با اهل و فرزندم براى مباهله مشركين (نصارا) برد يا ترا با اهل و فرزندانت؟عرض كرد بلكه شما را .
فرمود آيا آيه تطهير در مورد من و اهل بيتم نازل شده يا درباره تو و اهل بيت تو.
ابوبكر گفت البته براى تو و اهل بيت تو.فرمود آيا در روز كساء من و اهل و فرزندم مورد دعاى رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم يا تو؟عرض كرد بلكه تو و اهل و فرزندت.
فرمود آيا (در سوره هل اتى) صاحب آيه:يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا منم يا تو؟ابوبكر گفت البته تو.
على عليه السلام فرمود آيا توئى آنكسى كه در روز احد او را از آسمان جوانمرد خواندند يا من؟عرض كرد بلكه تو.
فرمود آيا توئى آنكه در روز خيبر رسول خدا پرچمش را بدست او داد و خداوند بوسيله او (قلعههاى خيبر را) گشود يا من؟عرض كرد البته تو.
فرمود آيا تو بودى كه از رسول خدا و مسلمين با كشتن عمرو بن عبدود غم را زدودى يا من؟عرض كرد بلكه تو.
فرمود آيا آنكسى كه رسول خدا او را براى تزويج دخترش فاطمه برگزيد و فرمود خدا او را در آسمان براى تو تزويج كرده است منم يا تو؟ابوبكر گفت بلكه تو.
على عليه السلام آيا منم پدر حسن و حسين دو نواده و ريحانه پيغمبر آنجا كه فرمود آندو سيد جوانان اهل بهشتند و پدرشان بهتر از آنها است يا تو؟عرض كرد بلكه تو.
فرمود آيا برادر تست كه در بهشت بوسيله دو بال با فرشتگان پرواز ميكند (جعفر طيار) يا برادر من؟عرض كرد برادر تو.
فرمود آيا منم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بعلم قضا و فصل الخطاب دلالت نمود و فرمود على اقضاكم يا تو؟ابوبكر گفت بلكه تو.
على عليه السلام فرمود آيا منم آنكسى كه رسول خدا باصحابش دستور فرمود بعنوان امارت مومنين باو سلام دهند يا تو؟ابوبكر گفت البته تو.
فرمود آيا از نظر قرابت برسول خدا صلى الله عليه و آله من سبقت دارم يا تو؟عرض كرد البته تو.
على عليه السلام فرمود آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شكستن بتهاىطاق كعبه ترا روى دوش خود قرار داد يا مرا؟عرض كرد بلكه ترا.
فرمود آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره تو فرمود كه تو در دنيا و آخرت صاحب لواى من هستى يا درباره من؟عرض كرد بلكه درباره تو.
فرمود آيا پيغمبر موقع مسدود كردن در خانه جميع اهل بيت خود و اصحابش بمسجد در خانه ترا باز گذاشت يا در خانه مرا؟ابوبكر گفت بلكه در خانه ترا.
على عليه السلام پيوسته از مناقب و فضائل خود كه خدا و رسولش آنها را مختص آنحضرت قرار داده بودند سخن ميگفت و ابوبكر تصديق ميكرد،آنگاه فرمود پس چه چيز ترا فريب داده كه اين مقام را تصاحب نمودهاى؟ابوبكر گريه كرد و گفت يا ابا الحسن راست فرمودى امروز را بمن مهلت بده تا در اينباره بينديشم،آنگاه از نزد آنحضرت بيرون آمد و با كسى صحبت نكرد شب كه فرا رسيد خوابيد و رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديد و چون بدانجناب سلام كرد پيغمبر روى خود را از او برگردانيد ابوبكر عرض كرد يا رسول الله آيا دستورى فرمودهاى كه من بجا نياوردهام؟فرمود با كسى كه خدا و رسولش او را دوست دارند دشمنى كردهاى حق را باهلش بازگردان،ابوبكر پرسيد كيست اهل آن؟فرمود آنكه ترا عتاب كرد على عليه السلام ابوبكر گفت باو باز گردانيدم يا رسول الله و ديگر آنحضرت را نديد.
صبح زود خدمت على عليه السلام آمد و عرض كرد يا ابا الحسن دست را باز كن تا با تو بيعت كنم و آنچه در خواب ديده بود بدانحضرت نقل نمود،على عليه السلام دست خود را گشود و ابوبكر دست خود را بآن كشيد و بيعت نمود و گفت ميروم مسجد و مردم را از آنچه در خواب ديدهام و از سخنانى كه بين من و تو گذشته آگاه ميگردانم و خود را از اين مقام كنار كشيده و آنرا بتو تسليم ميكنم!
على عليه السلام فرمود بلى (بسيار خوب) .
چون ابوبكر از نزد آنحضرت بيرون آمد در حاليكه رنگش ديگرگون شده و خود را سرزنش ميكرد با عمر كه دنبال وى در كوچه ميگشت مصادف شد،عمر پرسيد چه شده است اى خليفه پيغمبر؟ابوبكر ماجرا را تعريف كرد،عمر گفت ترا بخدا اى خليفه رسول الله گول سحر بنىهاشم را نخورى و بآنها وثوق نداشته باشى اين اولى سحر آنها نيست (از اين كارها زياد ميكنند) و عمر آنقدر از اين حرفها زد كه ابوبكر را از تصميمى كه گرفته بود منصرف نمود و مجددا او را بامر خلافت راغب گردانيد (6) .
پىنوشتها:
(1) در بخش پنجم كتاب در مورد بطلان و عدم اصالت اين شوراء بحث مفصلى خواهد شد.
(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص 153 نامه معاويه بامير المؤمنين عليه السلام مراجعه شود.
(3) بعضى نوشتهاند كه عمر دستور داد براى آتش زدن درب خانه هيزم بياورند و ساكنين خانه را تهديد نمود كه اگر بيرون نباييد خانه را آتش ميزنم فاطمه عليها السلام بر در خانه آمد و فرمود اى پسر خطاب آمدهاى كه خانه ما را بسوزانى؟گفت بلى تا بيرون آيند و با خليفه پيغمبر بيعت كنند(عقد الفريد جزء سيم ص 63)
حافظ ابراهيم مصرى در اينمورد در مدح و تمجيد عمر گويد:
و كلمة لعلى قالها عمر
اكرم بسامعها اعظم بملقيها
حرقت بيتك لا ابقى عليك بها
ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها
ما كان غير ابى حفص بقائلها
يوما لفارس عدنان و حاميها
(خلاصه مضمون اين اشعار چنين است يعنى غير از عمر كسى نميتوانست بعلى كه يكه سوار قبيله عدنان بود و بحمايت كنندگان او بگويد اگر بيعت نكنى خانهات را آتش ميزنم با اينكه دختر پيغمبر در آن خانه است) 0نقل از شبهاى پيشاور.)
برخى هم گويند بدستور خالد درب منزل را كندند و يك عده هم از پشت بام داخل منزل شدند .آنچه محرز و مسلم است اينست كه على عليه السلام را بعنف و اجبار براى بيعت با ابوبكر بردهاند.
(4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص 134
(5) بايد بدين مطلب توجه داشت كه احتجاج حضرت امير عليه السلام با ابوبكر بمنطق جدل بوده يعنى روى اصل مسلماتى كه مورد قبول طرف مخالف بوده و در عين حال موجب محكوميت او ميگردد و الا شورا و اجماع بفرض محال و لو اجماع حقيقى باشد صلاحيت اين كار را ندارد و جانشين پيغمبر را خداوند تعيين ميكند همچنانكه خود پيغمبر را خدا مبعوث ميكند و ما در بخش پنجم در اينمورد مفصلا به بحث خواهيم پرداخت.